انتخاب ترامپ؛ جدایی سه امر سیاسی، اقتصادی و اخلاقی
پرسش «چرا ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا رسید؟»، امروز یکی از پرسش های رایج جامعه شناسی انتخابات در آمریکاست. در عین حال، به نظر می رسد آن را می توان یکی از مهمترین پرسش های اندیشه سیاسی در دیگر جوامع نیز به شمار آورد که البته، پیوندی نزدیک با جامعه شناسی سیاسی نیز دارد. به بیان دیگر، این پرسش از منظر اندیشه سیاسی مهم است که کدام ذهنیت سیاسی– اجتماعی در جامعه آمریکایی و یا در بخش هایی از آن رسوب کرده و ته نشین شده که ماحصل آن انتخاب ترامپ است؟ ترامپی که نماد سکسیم، پوپولیسم و راستگرایی نژادی افراطی در نازلترین شکل آن است؟ به بیان دیگر، چگونه می شود این دوگانگی را فهمید که جامعه ای که چهار سال پیش اوباما را انتخاب کرد، امروز به انتخابی دست زده که در نتیجه آن، بانوی اول ایالات متحده، نماد پورنوگرافی است؟ در پاسخ به این پرسش، معتقدم یکی از علل این پدیده را می بایست تنزل امر سیاسی به امر اقتصادی و جداکردن امر سیاسی از امر اخلاقی در دنیای سرمایه داری مدرن و نماد آن یعنی ایالات متحده دانست.
در عین حال، این پاسخی است که هانا آرنت به پرسش چرایی برآمدن جنبشهای راستگرای افراطی و ماحصل آنها، یعنی نازیسم و فاشیسم در اروپای قرن بیستم داد. آرنت علل ظهور این پدیده را در از میان رفتن حوزه عمومی در عصر مدرن جستجو کرد. عصر مدرن و در پی آن توتالیتاریسم، عرصه سیاست یا حیات سیاسی را از معنای اصیل خود که دائرمدار اعتلای انسانی و معطوف به فضیلت اخلاقی برخاسته از کنش جمعی بود، تهی کرد. مدرنیته، امر سیاسی را که میبایست متضمن تعالیبخشی به روح آدمیان باشد، به اداره امور تقلیل داد و دائرمدار دلمشغولی مفرط به اقتصاد و نیازهای پایانناپذیر معاش شد و اخلاق را به سطح رسوم و عادات فروکاست. به عقیده آرنت، جایگاه آرمانی کنش انسانی، عرصه سیاست است. پیششرطهای ضروری کنش، یعنی تعامل آشکار مردم با یکدیگر و بحث درباره مصالح مشترک و رجوع به پیشینههای الهامبخش، همه و همه در حیات سیاسی فراهم میآیند. اجتماع سیاسی، اجتماعی است که همه در آن سخن بگویند و مسائل را به محک خرد جمعی بزنند و حیات اجتماعی را به سطحی بالاتر ببرند. سخن مشهور ارسطو که انسان، حیوانی به طبع مدنی یا سیاسی است، به عقیده آرنت، باید به این معنا گرفته شود. به بیان آرنت در دوره معاصر و به وسیله فلسفه مارکس، «زحمت» که حوزه تلاش برای معاش است، وارد عرصه اجتماعی شده و حوزه عمومی را به خود اختصاص داد. در این فرایند، چیزی که از دست رفته، سیاست است؛ یعنی کاری که سرمایهداری به نوعی دیگر در حال انجام آن است. در عصر مدرن، انسانها به حیوانهای زحمتکشی تبدیل میشوند که هدفی جز بیشتر مصرفکردن ندارند و اخلاق، شأن و شرف انسانی را واگذار میکنند به عده به خصوصی که به جایشان تصمیم بگیرند، به شرطی که زندگی آنها را تأمین کنند. در این شرایط است که حوزه عمومی تعطیل میشود. اقتصاد در دوره یونان باستان، یعنی دورهای که الگوی آرنت بود، امری مربوط به خانواده و حوزه خصوصی انسان بود که معاشش را آنجا تأمین میکرد. در مقابل، حوزه عمومی، حوزه کنش انسانی و حوزه تعامل انسانی بود و از این رو، حوزه سیاست بود، نه اقتصاد. نظام مدرن، انسان را با وعدههای اقتصادی، از مسئولیتهای عمومیاش معاف و سرمایهداری مصرفگرا، حوزه عمومی را تسخیر کرده است. اقتصادیسازی زندگی سیاسی در دوره مدرن، موجب خصوصیسازی آن شده است. نظامهای سیاسی معاصر، مفهوم سیاست در حکم فضای عمومی عمل آزاد را نابود و سیاست رفاهبخشی را جانشین آن کردهاند.
در ایالات متحده نیز چنانکه داده های انتخابات ریاست جمهوری نشان می دهند، دونالد ترامپ در حوزه هایی که ۱۰% از ساکنین اش دارای تحصیلات لیسانس هستند، آرای بیشتری کسب کرده است. البته، ایالات متحده به لحاظ پیشرفت علمی در جهان پیشتاز است، اما به سبب هزینه گزاف تحصیلات دانشگاهی، تراکم اجتماعی تحصیلات عالی در این کشور بسیار پایین است و طبقات متوسط و پایین جامعه عمدتاً توان پرداخت هزینههای آن را ندارند. به همین دلیل است که سطح تحصیلی طبقات مذکور به طور متوسط، عمدتاً در حد دیپلم متوسطه یا دبیرستان است. از سوی دیگر، رؤیای آمریکایی که مدام از آن سخن گفته می شود، به شدت با موفقیت اقتصادی گره خورده و از این رو، جامعه آمریکا، جامعه ای است سراسر کار و تلاش شبانه روزی برای رفاه اقتصادی و از همین روست که ثروتمندان (فارغ از نحوه کسب ثروت) در این جامعه، الگو و سرمشق توده ها به حساب می آیند. به این معنا، جامعه آمریکا، عمدتاً جامعه ای است اقتصادی و نه سیاسی به معنای خاص و آرنتی آن. برآیند این دو ویژگی نشان می دهد در جامعه آمریکا حوزه عمومی کنش متقابل انسانی که بر مبنای آگاهی، نقد و وجدان اخلاقی عمومی شکل گرفته باشد، ضعیف است و این البته، یکی از دلایل اقبال بخش هایی از این جامعه به دونالد ترامپ می باشد. در عین حال، پدیده ترامپ نشان می دهد پیامدهای ناخواسته و بلندمدت سیاست های اجتماعی از جمله در حوزه هایی چون رفاه و آموزش، تا چه حد می تواند مخرب و یا در نهایت، جبران ناپذیر باشد. شاید کمتر کسی در بادی امر تصور کند که پولیشدن آموزش در یک جامعه تا چه حد می تواند به سقوط اخلاقی آن بیانجامد.