چارچوب عملیات روانی مدرن علیه جمهوری اسلامی ایران

چارچوب عملیات روانی مدرن علیه جمهوری اسلامی ایران

  • جمهوری اسلامی ایران از ابتدای پیدایش خود با انواع و اقسام فشارها و روش‌های متنوع نبرد از طرف دشمنان خویش مواجه بوده و هست، فرایندی که عملیات روانی بخش مهمی از آن را به خود اختصاص داده است.
  • روشمندی نبردها و عملیات روانی در دوران مدرن با تغییرات زیادی مواجه شده است که در چارچوب گذار از علوم اجتماعی نیوتنی به علوم اجتماعی کوانتومی قابل‌پردازش است. گذرا از فیزیک نیوتنی به فیزیک کوانتومی یعنی گذار از سیستم‌های ساده خطی به سیستم‌های پیچیده غیرخطی.
  • در این رویکرد، عملیات روانی پدیده‌ای جدای از ابعاد اقتصادی، نظامی، سیاسی، امنیتی و به‌صورت کلی سیستم حکمرانی جامعه هدف نیست بلکه در برهم‌کنش با این ابعاد و امور است که عملیات روانی علیه یک جامعه طراحی و مورد کاربست قرار می‌گیرد.
  • ساختار حکمرانی ایرانی باید پاسخ‌های سیستمی به تهاجم‌های سیستمی ارائه دهد و در صورت عادت به ارائه پاسخ‌های غیر سیستمی به دلایل نظام انتخاباتی غیر انباشتمند، ساختارهای مبهم کنش سیاسی، حکمرانی متشتت و به بهانه وجود شرایط آشوب، فوریت، موقعیت بحرانی و… آسیب‌پذیری‌ها تعمیق پیدا می‌کنند و چرخه جنگ ترکیبی و بحران حکمرانی تکمیل‌ می‌شود؛ چرخه‌ای که عین و ذهن و تصویر و واقعیت را با هم مورد آسیب قرار می‌دهد.
  • عملیات روانی در ساحتی ترکیبی معنا دارد و همه ابعاد اجتماعی، نظامی، اقتصادی، حکمرانی و… را در برمی‌گیرد و می‌تواند هر سه سطح فیزیکی فشار و نبرد، مجازی و محیط اطلاعاتی و همچنین شناختی و محیط ادراکی را تحت‌تأثیر قرار دهد. موضوعی که علیه جمهوری اسلامی ایران نیز در حال وقوع است.
  • رویارویی جمهوری اسلامی ایران با این عملیات روانی و ترکیبی اگر از نوع مواجهه ترکیبی، متمرکز و سیستمی نباشد، موفق نخواهد بود. همان‌گونه که در چارچوب عملیات روانی توضیح داده شد، عملیات روانی مدرن یک مفهوم تقلیل‌یافته نیست و سه‌گانه ساحت عینی، اطلاعاتی و شناختی را شامل می‌شود.
  • مجموع این مؤلفه‌ها و هدف نهایی عملیات روانی مبتنی بر یک چارچوب ترکیبی، به شکست کشاندن ایده و کارایی حکمرانی در جمهوری اسلامی ایران است و بدون تفکر سیستمی و چارچوبی ترکیبی نمی‌توان برای آن چاره‌ای اندیشید. فرایندی که بدون اتکا به مشارکت‌های مردمی میسور نخواهد بود.
  • یکی از بهترین راه‌ها برای ایجاد انباشت در حکمرانی و سیاست‌گذاری و به‌تبع آن مقابله با عملیات روانی دشمن علیه ج.ا.ایران را می‌توان روی آوردن به حکمرانی داده‌محور و شفاف دانست. شفافیت درواقع به صحنه آوردن ناظر عمومی یعنی مردم و جامعه است، ناظری که حیات انقلاب به آن وابسته است.

به مناسبت روز قدس؛ چرایی و چگونگی تاثیرگذاری روز جهانی قدس در نظم امنیتی غرب آسیا

امام خمینی (ره)، بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران در دفاع از فلسطین مظلوم یکی از تاثیرگذارترین اقدام‌ها را تنها چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی انجام داده و آخرین جمعه ماه مبارک رمضان را با نام «روز قدس» نامگذاری کردند. جمعه آینده چهل و یکمین سالگرد روز قدس است. در این نوشتار چرایی اهمیت روز قدس در نظم امنیتی غرب آسیا بررسی می شود.

چرایی اهمیت روز جهانی قدس در نظم امنیتی غرب آسیا را باید از سه بعد چرایی، اهداف و پیامدها بررسی کرد.

امام خمینی (ره) در شرایطی آخرین جمعه ماه مبارک رمضان را روز قدس نامگذاری کردند که یک خیانت بزرگ در جهان عرب و منطقه غرب آسیا رخ داده بود و آن خیانت هم پیمان کمپ دیوید بود. مصر که بعد از تاسیس رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۴۸ چهار جنگ با این رژیم در سال های ۱۹۴۸، ۱۹۵۶، ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ داشت، در تغییر رویکردی آشکار پیشگاه صلح با رژیم صهیونیستی و به رسمیت‌شناختن این رژیم شد.

کمپ دیوید نام پیمانی است که توسط “انور سادات”، رئیس جمهور وقت مصر و “مناخیم بگین”، نخست وزیر وقت رژیم صهیونیستی در تاریخ ۱۷ سپتامبر سال ۱۹۷۸ به امضا رسید. پیمان کمپ دیوید پس از ۱۲ روز مذاکرات مخفی و با میانجی گری آمریکا در کمپ دیوید که یکی از استراحتگاه‌های ریاست جمهوری در آمریکا است نهایی شد و با حضور “جیمی کارتر”، رئیس جمهور وقت آمریکا در کاخ سفید به امضا رسید. این پیمان اولین پیمان صلح بین طرفین جنگ اعراب و اسراییل بود که به صلح میان مصر و اسراییل انجامید. انور سادات نیز اولین رئیس وقت یک کشور عربی از طرفین جنگ اعراب و اسراییل بود که به صلح با این رژیم و به رسمیت‌شناختن آن اقدام کرد.

در چنین فضایی، امام خمینی با نامگذاری آخرین جمعه ماه مبارک رمضان به عنوان روز قدس، ضمن اینکه در حفظ محوریت مساله فلسطین در جهان اسلام تاثیرگذار بودند، نقطه عطف جدیدی را در مساله فلسطین ایجاد کردند چرا که روز قدس در ذات خود «مقاومت» در مقابل رژیم صهیونیستی را دارد و زمینه تاسیس جنبش‌های مقاومت فراهم شد. نکته مهم این است که اگرچه انعقاد‌ قرارداد‌ کمپ دیوید با مخالفت عمومی اعراب روبرو‌ شـد‌ و بـاعث‌ اخـراج‌ مصر‌ از اتحادیه عرب‌ گردید،‌ امّا‌ تـاثیرات مـهمی بـر جهان‌ عرب باقی گذاشت و برخی از رهبران‌ کشورهای عربی به منظور مقابله با این قرارداد، طرح‌های جدیدی را ارائه‌ دادند‌ که‌ در همه آن‌ها موجودیت رژیم صهیونیستی به‌ رسمیت‌ شـناخته‌ مـی‌‌شد. این در حالی است که ابتکار امام خمینی به منزله شکل‌گیری جریان مقاومت در مقابل جریان سازش در منطقه غرب آسیا و مخالفت با به رسمیت شناخته‌شدن رژیم جعلی اسرائیل بود.

اهداف امام خمینی در ابتکار روز قدس

بعد دیگر چرایی اهمیت روز قدس بر نظم امنیتی غرب آسیا، اهدف این نامگذاری است. به نظر می‌رسد بنیان‌گذار انقلاب اسلامی ایران اهداف چندگانه‌ای را در خصوص این ابتکار پیگیری می‌کردند. هدف اولیه و اصلی، احیای مسئله فلسطین بود. رژیم جعلی اسرائیل با طراحی بریتانیا در منطقه غرب آسیا تاسیس شد و پس از جنگ جهانی دوم و خروج بریتانیا از خلیج فارس، آمریکا حمایت همه جانبه از رژیم صهیونیستی انجام داد و تلاش کرد روابط کشورهای عربی با این رژیم از خصومت و درگیری به صلح و سازش تغییر پیدا کند. این در حالی است که بازنده بزرگ این صلح و سازش، فلسطین بود چرا که هم بخش ناچیزی از جغرافیای خود را در اختیار داشت و هم به مساله‌ای حاشیه‌ای و فراموش‌شده تبدیل می‌شد. لذا امام خمینی با ابتکار روز قدس در صدد احیای مساله فلسطین و زنده نگه‌داشتن آرمان فلسطین بودند.

هدف دیگر امام خمینی (ره) ممانعت از سلطه جریان استکباری بر منطقه غرب آسیا بود. سکوت در مقابل پیمان کمپ دیوید و حاشیه‌ای شدن مساله فلسطین در عمل می‌توانست سلطه بدون دردسر جریان استکباری به رهبری آمریکا را در منطقه غرب آسیا در پی داشته باشد، اما روز قدس و پیام درونی آن یعنی مقاومت در مقابل استکبار و صهیونیسم سبب شد یک جریان جدی و دارای مبنای دینی در منطقه شکل گیرد که هدف غایی خود را مقابله با سلطه استکبار و صهیونیزم در منطقه غرب آسیا قرار داد.

هدف مهم دیگر امام خمینی (ره) تغییر ماهیت مسئله فلسطین از موضوعی ملی و عربی به موضوعی اسلامی بود. در نظر گرفتن مسئله فلسطین به عنوان یک موضوع ملی و عربی یعنی اینکه صرفاً کشور فلسطین و کشورهای عربی باید با رژیم صهیونیستی رویارو شوند، اما فلسطین به عنوان مسئله اسلامی یعنی بهره‌گیری از ظرفیت‌های جهان اسلام برای مقابله با رژیم صهیونیستی. در واقع، امام (ره) به دنبال گسترش «اسلام شهروندی» و ایجاد فرهنگ جدید سیاسی مبتنی بر وفاداری به امت اسلامی به جای وفاداری به طایفه و قوم در موضوع فلسطین بودند. امام خمینی(ره) معتقد بودند که فلسطین یک اولویت مهم در سطح امت اسلامی است که همه امکانات برای آزادسازی آن باید به کار گرفته شود.

پیامدهای روز قدس بر نظم امنیتی غرب آسیا

برای ارزیابی تاثیرگذاری روز قدس بر نظم امنیتی غرب آسیا باید پیامدهای این نامگذاری را عنوان کرد.

می توان گفت مهمترین پیامد این نامگذاری، شکل‌گیری محور مقاومت است که امروز به ژئوپلتیک مقاومت تبدیل شد. امروز منطقه غرب آسیا شاهد تکثیر گروه‌های مقاومت در کشورهای مختلف به خصوص در لبنان، یمن، سوریه و عراق است و این پیامد ابتکار امام خمینی (ره) در نامیدن آخرین جمعه ماه مبارک رمضان به عنوان روز قدس است. اگر آرمان فلسطین با جریان سازش به سمت فراموشی حرکت می‌کرد، امروز منطقه غرب آسیا در سیطره جریان استکبار و صهیونیسم بین‌الملل بود، اما اقدام‌های مهم و ابتکاری نظیر روز قدس، نه تنها به مانع مهمی پیش روی استکبار و صهیونیسم بین‌الملل تبدیل شد بلکه زمینه ظهور بازیگر جدیدی با نام مقاومت را فراهم کرد. امروزه مقاومت یکی از اصلی ‌ترین جریان ‌های مؤثر در منطقه است که توانسته در برابر دشمنان اسلام ایستادگی قطعی داشته باشد. تقویت جایگاه منطقه‌ای محور مقاومت در منطقه غرب آسیا سبب شد که افسانه شکست‌ناپذیری رژیم صهیونیستی در مقابل اعراب شکسته شد و در جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ این رژیم نه در مقابل یک کشور عربی بلکه در مقابل گروهی عربی با عنوان حزب الله لبنان متحمل شکست شد و این شکست‌ها در جنگ‌های سال‌های ۲۰۰۸، ۲۰۱۲، ۲۰۱۴ و جنگ‌های کوتاه‌مدت ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ نیز تکرار شد.

پیامد مهم دیگر روز قدس بر منطقه غرب آسیا این است که در میان سکوت قدرت‌های غربی و محور سازش منطقه‌ای در مقابل جنایت‌های همه‌جانبه و آشکار رژیم صهیونیستی، روزهای نمادین و مهمی نظیر روز قدس سبب آشکارسازی این جنایت‌ها برای افکار عمومی جهانی شد. اگرچه قدرت‌های جهانی در مقابل جنایت‌های رژیم صهیونیستی سکوت و حتی دولت‌هایی نظیر دولت کنونی آمریکا به ریاست دونالد ترامپ رسماً حمایت کرده‌اند، اما افکار عمومی جهانی و همچنین نهادهای حقوق بشری غیردولتی از رژیم صهیونیستی به عنوان رژیمی جنایت کار و کودک کش یاد می‌کنند.

اگرچه ریشه مشکلات درونی امروزی رژیم صهیونیستی که به خصوص در یک سال اخیر با بحران بی سابقه سیاسی در تشکیل کابینه مواجه بود و نهایتاً نیز این بحران را با یک توافق شکننده و به طور موقت پایان دادند ناشی از مسایل داخلی این رژیم است، اما بدون شک دستاوردهای محور مقاومت در مقابل این رژیم و فشارهای افکار عمومی جهانی نیز در بروز این مشکلات نقش داشته است. امروز رژیم صهیونیستی در شکننده‌ترین وضعیت بیش از ۷ دهه‌ای خود قرار دارد.

اهمیت روز جهانی قدس ۲۰۲۰

 روز قدس ۲۰۲۰ اهمیت زیادی دارد. دلیل این اهمیت این است که رژیم صهیونیستی و حامیان آن که متحمل شکست‌های سنگین شده و شاهد قدرت‌گیری جریان مقاومت در منطقه غرب آسیا هستند، به توطئه آشکار علیه فلسطین روی آوردند که معامله نژادپرستانه قرن نمونه آشکار این توطئه است. “داود شهاب”، عضو ارشد جنبش جهاد اسلامی فلسطین در این خصوص عنوان می‌کند: «مسئله فلسطین در خطرناک‌ترین مراحل توطئه‌ها قرار دارد که هدف از آن حذف مسئله فلسطین و پایان‌دادن به حقوق فلسطینی‌ها در سایه کابینه جدید رژیم اسرائیل است.»

دکتر “شهاب حسابی”، عضو کمیسیون سیاسی و امور بین‌الملل جمعیت دفاع از ملت فلسطین نیز معتقد است که: «آمریکا و صهیونیست‌ها تلاش می کنند با اقداماتی همچون تصویب معامله قرن و الحاق کرانه باختری، آرمان فلسطین برای همیشه به فراموشی سپرده شود و در مقابل این اقدامات آنان، دفاع از آرمان فلسطینی بیش از گذشته حائز اهمیت است.»

سرعت بخشیدن به فرآیند عادی‌سازی و سپس علنی‌سازی روابط کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی و همچنین ترور فرماندهای فراملی مقاومت نظیر سردار سپهبد قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس نیز از دیگر توطئه هایی است که فراموشی آرمان فلسطین را هدف قرار داد. با توجه به این توطئه‌ها که با شیوع گسترده کرونا و لغو راهپیمایی همه‌ساله روز جهانی قدس نیز همراه شد، گرامیداشت روز جهانی قدس سال جاری اهمیت به مراتب بیشتر از سال‌های قبل دارد.

سیدرضی عمادی/ دکتری روابط بین‌الملل

شکاف در اتحاد استراتژیکی ریاض – واشنگتن

اتحاد سنتی و استراتژیکی ریاض – واشنگتن با وجود چالش‌ها و نوسانات متعدد تاکنون ادامه‌دار بوده است. این اتحاد که در دوره دوم ریاست‌جمهوری باراک اوباما، تحت‌تأثیر مؤلفه‌هایی نظیر: سیاست نگاه به شرق و کاهش مداخله‌گری آمریکا در خاورمیانه، حل‌وفصل برنامه هسته‌ای ایران و حمایت عربستان سعودی از تروریسم متزلزل شده بود با تکیه زدن دونالد ترامپ بر مسند ریاست‌جمهوری دوباره قدرتمند شد. عربستان از سال ۲۰۱۶ و در پی انتخاب ترامپ به ریاست‌جمهوری آمریکا، توانست پل ارتباطی خود با این کشور را ترمیم کند و به‌سرعت پل‌های ارتباطی جدیدی را مانند ارتباط شخصی با سران و مقام‌های آمریکایی از جمله شخص ترامپ و جرد کوشنر ایجاد کند. با این حال سه مؤلفه: جنگ ائتلاف سعودی علیه یمن، قتل خاشقچی و اخیراً شکل‌گیری بحران نفتی، روابط ریاض و واشنگتن را در آستانه تحول بنیادین قرار داده که محور اصلی نوشتار پیش‌رو است.

جنگ نفتی و واگرایی در اتحاد ریاض واشنگتن

روابط ۷۵ ساله عربستان و آمریکا چالش‌های متعددی را به خود دیده است که رهبران دو کشور موفق به پشت سر گذاشتن آن شده‌اند. روابط دوجانبه ریاض – واشنگتن که در دوره دوم ریاست‌جمهوری اوباما به سردی گراییده بود با روی کار آمدن ترامپ بیش از هر زمان دیگری گرم‌تر شد. دونالد ترامپ، عربستان سعودی را به عنوان نخستین مقصد سفر خارجی خود در ژانویه سال ۲۰۱۷ انتخاب کرد. ترامپ توانست روابط محکمی با ملک سلمان و محمد بن سلمان ولیعهد سعودی برقرار کند که تاکنون به انعقاد قراردادهای تسلیحاتی هنگفت منجر شده است. از جمله این قراردادها می‌توان به قرارداد تسلیحاتی و خدمات دفاعی به ارزش ۱۰۰ میلیارد دلار و قرارداد ۳۷۰ میلیارد دلاری اشاره کرد.

سود سرشار حاصل از قراردادهای تسلیحاتی هنگفت موجب شده است که دولت ترامپ همه اقدامات ریاض شامل بازداشت زنان فعال و ترور جمال خاشقچی و همچنین جنایت‌های جنگی در یمن را نادیده بگیرد. به عنوان مثال اگرچه دونالد ترامپ در ابتدا اعلام کرده بود، در صورتی که اثبات شود عربستان سعودی مسئول قتل خاشقچی است با مجازات‌های سنگینی روبه‌رو خواهد شد اما پس از اعتراف عربستان به قتل و به‌رغم شکل‌گیری انتقادات گسترده از ریاض بابت این ترور وحشیانه، از روابط واشنگتن – ریاض دفاع کرد. این در حالی است که کریس مورفی، سناتور دموکرات در واکنش به خبر احتمال کشته شدن خاشقچی گفته بود: «اگر این موضوع واقعیت داشته باشد که عربستان یک ساکن آمریکا را به کنسولگری خود کشانده و او را به قتل رسانده است، این یک شکاف اساسی و شکست بنیادین در روابط ما با عربستان سعودی ایجاد خواهد کرد.»

درخصوص پرونده یمن نیز بسیاری از سیاست‌مداران آمریکایی منتقد رویکرد حمایتی دولت ترامپ از ریاض در یمن هستند. باب منندز، سناتور دموکرات ایالت نیوجرسی گفته بود: «دونالد ترامپ باید حمایت از ریاض را متوقف کند.» سال گذشته نیز سنای آمریکا به طرح لایحه‌ای که خواستار پایان مداخله آمریکا در جنگ تحت امر سعودی‌ها در یمن می‌شود، رأی مثبت داد اما این طرح با وتوی ترامپ مواجه شد. در حقیقت، انگیزه دولت ترامپ جهت ادامه روابط استراتژیک با عربستان تنها فروش تسلیحات است؛ همان‌گونه که ترامپ خطاب به اعضای کنگره گفت: «شما افرادی هستید که خواهان قطع روابط با عربستان هستید. ما تاکنون میلیاردها دلار اسلحه به عربستان سعودی فروخته‌ایم. من نمی‌خواهم این مبلغ را از دست بدهم.»

لیکن با سقوط بی‌سابقه قیمت نفت آمریکا به دنبال تنش میان روسیه و عربستان سعودی، بسیاری در واشنگتن در خصوص لزوم ادامه روابط استراتژیک با ریاض سؤال و ابراز تردید کرده‌اند. در واقع، کاهش بی‌سابقه بهای نفت ناشی از جنگ نفتی عربستان و روسیه و رکود اقتصادی متأثر از بحران کرونا، عاملی است که حاشیه امن روابط استراتژیک ریاض – واشنگتن را به شدت تهدید می‌کند.

روابط آمریکا و عربستان با سقوط قیمت نفت در بازار‌های جهانی و بی‌اعتمادی متقابل با تهدیدی جدی مواجه شده است. منفی شدن بی‌سابقه بهای نفت آمریکا در ماه آوریل که صنعت نفت این کشور را به لبه پرتگاه ورشکستگی کشانده، سبب شد تا نمایندگان ایالت‌های نفت‌خیز تگزاس، وئیزیانا، داکوتای شمالی و آلاسکا، عربستان سعودی را به جنگ اقتصادی متهم و برای تصویب قوانینی که نظامیان آمریکایی را از این کشور بیرون و چتر به اصطلاح امنیتی چند دهه‌ای آمریکا را از سر این کشور آسیب‌پذیر بردارند، تلاش کنند. در همین راستا، کوین کریمر، سناتور جمهوری‌خواه ایالت داکوتای شمالی گفته است: «سیاست‌های اخیر دولت سعودی در حوزه نفت آن سیاست‌هایی نیست که متحدان در پیش می‌گیرند و سعودی‌ها در سنجش حجم عکس‌العمل آمریکا دچار اشتباه شده‌اند… ائتلاف استراتژیک واشنگتن – ریاض از بین رفته و روند بازسازی اعتماد به زمان طولانی نیاز دارد.»

به هر روی، تحت تأثیر فشارهای متعدد سناتورهای آمریکایی، ترامپ در پایان ماه آوریل در تماس تلفنی خود با محمد بن سلمان، عربستان را در صورت عدم توقف اشباع بازار از نفت به توقف حمایت نظامی تهدید کرد. ترامپ در گفت‌وگوی تلفنی خود با بن سلمان اعلام کرد اگر سازمان اوپک اقدام به کاهش تولید نفت نکند او نمی‌تواند مانع از تصویب قانون خروج نیروهای آمریکایی از عربستان سعودی شود.

خروج سیستم دفاع موشکی پاتریوت از عربستان سعودی

رسانه‌های آمریکایی در هفتم ماه مه از اختلافات عربستان سعودی و آمریکا درباره تولید نفت و قصد واشنگتن برای خارج کردن سامانه موشکی پاتریوت و ۳۰۰ سرباز آمریکایی از عربستان خبر دادند. در همین راستا، وال‌استریت ژورنال گزارش داد که مقامات پنتاگون در حال خارج کردن چهار باتری سامانه موشکی پاتریوت از عربستان سعودی هستند و دو اسکادران جنگنده آمریکایی هم پیش‌تر از منطقه خارج شده‌اند و احتمالاً حضور نیروی دریایی آمریکا در خلیج فارس کم‌رنگ‌تر خواهد شد.

اگرچه آمریکایی‌ها هدف خود برای خروج تدریجی از خاورمیانه را پنهان نکرده‌اند، اما زمان انتخاب شده برای این خروج سؤالاتی را مطرح می‌کند. به خصوص که محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی پس از مکالمه تلفنی با ترامپ با کاهش تولید نفت عربستان موافقت کرده بود اما با وجود موافقت بن سلمان با کاهش تولید و صادرات نفت، خروج دو سیستم دفاع موشکی پاتریوت انجام شد.

در خصوص اقدام دولت ترامپ برای خروج تجهیزات نظامی از عربستان چند دلیل قابل ذکر است. نخست با توجه به تلاش سناتورهای جمهوری‌خواه برای بازبینی روابط واشنگتن – ریاض پس از جنگ قیمت نفت، به نظر می‌رسد این تصمیم در این راستا گرفته شده باشد. در واقع، قانون‌گذاران آمریکایی فایده حفظ ۲۵۰۰ سرباز آمریکایی و سامانه پاتریوت در عربستان را در سایه جنگ نفتی عربستان علیه شرکت‌های نفتی آمریکا زیر سؤال بردند و خواستار بازنگری واشنگتن در نحوه مناسبات راهبردی با عربستان شدند که مسئول زیان‌های سنگین به حوزه نفتی آمریکا است. به نظر می‌رسد بحران قیمت نفت، ترامپ را در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۲۰ به سوی حمایت از صنعت نفت این کشور و کاهش و حتی قطع واردات نفت از عربستان سوق بدهد.

دوم اینکه دونالد ترامپ احساس کرده که ضروری است به عربستان در زمینه وابستگی این کشور به چتر حمایت نظامی آمریکا یادآوری کند. در همین رابطه دان دیبرتیس، پژوهشگر نظامی و امور خارجی آمریکایی معتقد است مناسبات آمریکا و عربستان نیازمند یک ارزیابی مجدد و جامع براساس حقایق و واقعیت‌های کنونی است به طوری که ایالات متحده نیروهای خود برای حمایت از عربستان به این کشور گسیل می‌کند، این در حالی است که عربستان چیزی در حدود ۶۲ میلیارد دلار هزینه ارتش خود می‌کند، این وضعیتی است که باید با واقعیت‌های قرن بیست‌ویکم همخوانی داشته باشد و بعد از آن باید حضور نظامی آمریکا در عربستان مورد ارزیابی دوباره قرار گیرد.

سومین دلیل را می‌توان در تلاش دولت ترامپ برای تغییر معادله «نفت در مقابل امنیت» جست‌وجو کرد. هسته اصلی اتحاد استراتژیکی ریاض – واشنگتن توافقنامه نفت در برابر امنیت سال ۱۹۴۵ است که به مرور زمان اهمیت خود را برای ایالات متحده از دست داده است. آمریکا در سال‌های ۲۰۰۸ – ۲۰۱۹ تولید نفت شیل را حدود ۶۰ درصد افزایش و واردات نفت خلیج فارس را ۶۲ درصد کاهش داد. اکنون نفت عربستان سعودی اهمیت کمتری برای ایالات متحده دارد. همان‌گونه که جنگ سعودی‌ها و روسیه بر سر قیمت نفت در ماه‌های مارس و آوریل نشان داد، عربستان اکنون بیشتر یک رقیب برای صنعت نفت شیل ایالات متحده به‌شمار می‌رود. آمریکا که اکنون روزانه ۱۲ میلیون بشکه نفت تولید می‌کند و بزرگ‌ترین تولیدکننده نفت در جهان به‌شمار می‌رود خود به یک تأمین کننده قابل اطمینان نفت تبدیل شده که به دنبال حفظ و افزایش سهم خود در بازارهای جهانی است.

در حقیقت، جنگ نفتی عربستان و روسیه منجر به شکل‌گیری نقطه عطفی در مواضع ترامپ در قبال ریاض شد و این سؤال را مطرح کرد که آیا آمریکا همانند گذشته نیاز به حمایت از صنایع نفتی عربستان دارد، نفتی که بخش اعظم آن اکنون به چین و دیگر کشورهای آسیایی و نه آمریکا و اروپا فروخته می‌شود. در همین راستا تعدادی از کارشناسان آمریکایی در خصوص اساس رابطه واشنگتن و ریاض سؤالاتی مطرح کرده‌اند. مایکل سینگ، کارشناس آمریکایی در اندیشکده واشنگتن معتقد است روابط ریاض – واشنگتن نیازمند بازنگری جدی است؛ زیرا تولید نفت آمریکا از میزان تولید عربستان بیشتر شده و ایالات متحده در این زمینه خودکفا شده است. دان دیبرتیس، پژوهشگر نظامی آمریکا نیز معتقد است نمونه قدیم که پایه و اساس مناسبات دو کشور در ۷۵ سال گذشته بود و طبق آن آمریکا در مقابل تأمین نفت، امنیت ریاض را تضمین می‌کرد، دیگر مانند گذشته قابل اجرا نیست؛ زیرا با افزایش انتقادات و اعتراضات افکار عمومی آمریکا نسبت به حضور نیروهای این کشور در خاورمیانه و نیز اشتباهات مکرر عربستان در زمینه سیاست خارجی، دیگر تفاهم سال ۱۹۴۵ برای امروز مناسب نیست و زمان آن سپری شده است.

نتیجه‌گیری

با در نظر داشتن شرایط فعلی نفت و تغییر نگاه و دیدگاه کارشناسان و مقامات آمریکایی به عربستان سعودی به نظر می‌رسد، روند روابط دو کشور به تدریج سیر نزولی خواهد داشت. اکنون دیگر تنها دموکرات‌ها نیستند که خواهان تجدیدنظر در روابط ریاض – واشنگتن به دلایل حقوق بشری هستند، بلکه جمهوری‌خواهان نیز بر این امر تأکید دارند؛ نیاز کمتر آمریکا به نفت عربستان و خاورمیانه نیز عامل مهمی در این تجدیدنظر است. بروس ریدل، معتقد است در حال حاضر تنها عامل بقای رابطه واشنگتن – ریاض، شخص دونالد ترامپ است و او رابطه نزدیکی با دولت سعودی دارد. از این‌رو می‌توان گفت که در صورت پیروزی جو بایدن در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۲۰، روابط واشنگتن – ریاض بر لبه پرتگاه قرار خواهد گرفت. به خصوص که بایدن، دولت سعودی را دولت یاغی و مطرود خوانده و متعهد شده است که صادرات سلاح به ریاض را متوقف کند.

این در حالی است که تزلزل و ایجاد تنش در روابط استراتژیک عربستان و آمریکا از مهم‌ترین نگرانی‌های رهبران سعودی است. سعودی‌ها معتقدند که تداوم تنش و تشدید اختلافات کنونی در روابط دو کشور و تهدید روابط راهبردی با واشنگتن تهدیدی امنیتی برای رژیم سعودی است؛ زیرا هرگونه خلل در این روابط می‌تواند به مثابه سرآغاز تضعیف و فرسایش تدریجی حاکمیت آل‌سعود در چارچوب روندهای گسترده سیاسی – امنیتی و اجتماعی منطقه باشد.

این نکته در پایان لازم به ذکر است که ایجاد شکاف عمیق در اتحاد استراتژیکی ریاض – واشنگتن در پرتو تحولات منطقه و تنش‌زا بودن روابط ریاض با ایران، ترکیه و قطر موجب خواهد شد مقامات سعودی به سوی تقویت روابط خود با تل‌آویو تلاش کنند. به‌خصوص که نخبگان سعودی به این نتیجه رسیده‌اند‌ که ائتلاف‌سازی با تل‌آویو در راستای منافع و امنیت ملی عربستان است؛ زیرا اسرائیل به عنوان یگانه بازیگر دارای تسلیحات هسته‌ای در خاورمیانه توانایی مقابله با تهدیدات ناشی از گسترش نفوذ رقبای عربستان در منطقه را داراست.

سیدعلی نجات پژوهشگر مسائل خاورمیانه

ده عنصر کلیدی استراتژی آمریکا برای خلیج ‏فارس

نوشتار حاضر برگرفته‏ از گزارش آنتونی کوردزمن، کارشناس مرکز مطالعات استراتژیک و بین‌‏المللی است که در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۲۰ در وب‏سایت اندیشکده مذکور منتشر شده ‏است[۱]. وی در این گزارش، ده عنصر کلیدی برای استراتژی آمریکا در خلیج‏ فارس و از جمله ارائه پیشنهادی به ایران که نتواند آن را رد کند و توافق با ایران را پیشنهاد و مورد بررسی قرار داده ‏است.

۱- سیدگی به نیازهای فوری برای اقدام و حل‏ بی‏‌اعتمادی‌‏های ناشی از اشتباهات استراتژیک گذشته آمریکا

آمریکا نمی‌‏تواند در پرداختن به سطح تعهد خود نسبت ‏به خلیج ‏فارس، همانند سال‏‌های اخیر به‏ صورت بی‌‏پروا اشتباه ‏کند. اعتبار آمریکا در منطقه به سطحی بحرانی فرسایش ‏یافته، هم نزد شرکای استراتژیک عرب و هم متحدان‏ اروپایی. با این ‏روند، آمریکا چالش‏‌های رو به ‏رشدی را از سوی روسیه، چین، ترکیه و افراط‏گرایان برمی‏‌انگیزاند. به ‏طور خاص، آمریکا با نشان‏‌دادن اینکه سطح تعهدش روشن و پایدار است، باید تصمیم بگیرد که آیا تمایل ‏دارد قدرت خارجی غالب در خلیج‏ فارس باقی‏ بماند یا نه.

آمریکا نمی‌‏تواند از یک ‏سو به صحبت از خروج یا کاهش نیرو در خلیج‏ فارس ادامه ‏دهد و از سوی دیگر، در پی مهیاشدن علیه تهدیدات ناگهانی از سوی داعش و ایران باشد. رویکرد آمریکا نسبت ‏به شرکای عرب و اروپایی به قلدری در مورد تقسیم بار مسئولیت، اختصاص یافته است. این رویکرد همۀ واقعیت‌‏ها را نادیده ‏می‌‏انگارد. با توجه ‏به مسائلی چون تمرکز شدید بر فروش سلاح و جبران خسارت به ‏جای ایجاد نیروهای شریک مؤثر. آمریکا همچنین باید عدم ‏توجه خود به نواحی بحرانی بی‎ثباتی و نزاع داخلی در کشورهای شریک را تصدیق ‏کند.

اگر آمریکا بخواهد استراتژی مؤثر برای خلیج ‏فارس تدوین کند، باید سریعاً اقدام ‏کند. آمریکا باید به ‏طور مداوم یک پیام ارسال ‏کند مبنی ‏بر اینکه نیروهای خود را در منطقه به ‏عنوان مکانیسم بازدارنده و دفاعی مؤثر حفظ ‏خواهد کرد، با متحدان اروپایی و عرب خود به ‏عنوان شرکای واقعی تعامل خواهد کرد، با عراق به ‏عنوان ملت حاکم رایزنی خواهد کرد و اهداف استراتژیک بلندمدت که به‏ وضوح به ‏نفع شرکا، متحدانش و همچنین خودش است را تنظیم‏ خواهد کرد. آمریکا باید به ‏صورت ‏مداوم و قاطع عمل ‏کند. آمریکا حداقل باید تلاش‏ کند به‏ جای تمرکز عمده بر تحریم‏‌ها، تهدیدات و حملات، راه‌‏هایی برای مذاکره مؤثر با ایران بیابد.

۲- تأکید غلط بر تهدیدات روسی و چینی در استراتژی جدید امنیت ملی آمریکا

هزینه‏ و فرسودگی جنگ عوامل مهمی هستند که بر استراتژی خلیج‏ فارس تأثیر می‏‌گذارند، اما شکل عجیب نوانزواگرایی که در استراتژی‏ ملی کنونی آمریکا ظهور کرده نیز این‏چنین است. به ‏نظر می‌‏رسد آمریکا به ‏طور فزاینده‏‌ای بر تهدید نظامی مستقیم تحمیل‏‌شده توسط روسیه و چین تمرکز می‌‏کند، در حالی ‏که از ملاحظات منطقه‏‌ای رو برمی‏‌گرداند. آمریکا در حال ‏تمرکز بر جنگ‏ هسته‏‌ای و متعارف است، اما این کار را بدون ارزیابی صحیح از اینکه چنین جنگ‏‌هایی چگونه و چرا ممکن است رخ‏ دهند، انجام‏ می‌‏دهد. رقابت آمریکا با چین و روسیه به‏ احتمال بسیار زیاد شامل عملیات منطقه خاکستری است که در نزاع‏‌های طولانی‏‌مدت اقتصادی و نظامی برای نفوذ منطقه‏‌ای انجام ‏می‏‌شود. در هر زمان مشخص، رقابت اقتصادی- سیاسی، اقدامات نمایشی نظامی و هر گونه نبرد واقعی احتمالاً برای اهداف محدود و هنگامی انجام ‏می‏‌شود که روسیه و چین احساس ‏کنند می‌‏توانند طی ‏زمان افزایش عمده‌‏ای در نفوذ و قدرت نسبی خود ایجاد کنند.

اکثر تاکتیک‏‌های جنگ ترکیبی از طریق ابزارهای اقتصادی و استفاده از بازیگران غیردولتی انجام خواهد شد. دیگر ابزارها برای نفوذ بر دولت‏‌های قدرت‌‏های منطقه‏‌ای تلاش خواهند کرد. تحت چنین ‏شرایطی، عقب‏‌نشینی ‏از تعهدات منطقه‏‌ای نسبت ‏به اروپا، آسیا و خلیج ‏فارس، برای تمرکز بر بدترین نمونه جنگ‌‏های قابل‏ بازداشتن، به ‏جای محدودکردن چین و روسیه احتمالاً به‏ آن‏ها کمک‏ خواهد کرد. این ‏امر، به ‏ویژه در مورد خلیج‏ فارس صادق است. وضعیت فعلی آمریکا آن را به ضامن منطقه تبدیل ‏کرده‏ که منابع مهم نفت و گاز طبیعی را برای چین، هند، ژاپن، کره و تایوان و دیگر قدرت‏‌های صنعتی فراهم ‏می‌‏کند و این کار را حداقل تا دهۀ آینده ادامه‏ خواهد داد. این به آمریکا قدرت استراتژیک عظیمی نسبت ‏به رقبای اصلی خود می‏‌دهد. توانایی روسیه برای نفوذ بر تولید نفت خلیج ‏فارس و قیمت‏‌ها را محدود‏ می‏‌کند، چین را به توانایی آمریکا برای تأمین امنیت خلیج وابسته ‏می‌‏کند و به تأمین امنیت اقیانوس هند و کشور هند، به‏ عنوان وزنه تعادل نسبت ‏به چین کمک‏ می‏‌کند. هر ارزیابی از استراتژی آمریکا در خلیج ‏فارس باید صریحاً به این موضوعات بپردازد.

۳- امتناع از توهم استقلال انرژی

بسیاری از مفسران تغییر از وابستگی خالص نسبتاً بالای آمریکا به واردات نفت در دوره صلح‌‏آمیز ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ به مازاد خالص در اواخر ۲۰۱۹ را با «استقلال انرژی» اشتباه‏ می‏‌گیرند. واردات نفت تنها یک مقیاس از وابستگی است و مهم‌ترین آن‌ها نیست. هر گونه بحران عمده در صادرات خلیج‏ فارس موجب به ‏راه انداختن افزایش عظیم قیمت در آمریکا و به ‏همان ‏نسبت سایر نقاط جهان خواهد شد. هر گونه بحران پایداری بر منابع اصلی کالاهای تولیدی وارداتی آمریکا از آسیا تأثیر خواهد گذاشت و توانایی آن‌ها برای صادرات را کاهش خواهد داد یا موجب افزایش انبوه قیمت‌‏ها خواهد شد. داده‌‏های اداره آمار آمریکا نشان ‏می‏‌دهد بخش کالاهای تولیدشده وارداتی در اقتصاد آمریکا حداقل به‏ همان ‏اندازه واردات نفت در گذشته اهمیت‏ دارد و همچنین، تأثیر بسزایی در رشد و ثبات در بیشتر اقتصاد جهانی دارد. هر استراتژی در مورد خلیج فارس که به‏ صراحت مبتنی ‏بر ارزیابی واقع‏‌بینانه از اهمیت اقتصادی بازار آمریکا نباشد، در پرداختن به فاکتورهای اساسی که باید به استراتژی ما شکل‏ دهند، شکست ‏می‏‌خورد و در عوض فقط افسانه استقلال انرژی را ترغیب ‏خواهد کرد.

۴- درک نقشی که آمریکا باید در خلیج‏ فارس بازی کند و هزینه‏های آن

بخشی از واکنش فعلی به ‏ماندن در خلیج ‏فارس در این تصور نهفته است که حضور مداوم آمریکا هزینه بالایی دارد و مستلزم حضور گسترده نظامی است. با این ‏حال، استراتژی آمریکا نباید توسط هزینه اشتباهات گذشته شکل ‏بگیرد. حضور دائمی آمریکا در خیلج‏ فارس وابسته ‏به قابلیت جنگی مورد نیاز برای مقابله با داعش و نیز نیروهای مورد نیاز برای بازدارندگی ایران است. حضور اسمی مؤثر آمریکا به‏ مراتب مقرون ‏به ‏صرفه‏‌تر از آن است که اکثر اظهار نظرها نشان ‏می‏‌دهد. سطح اصلی نیروی انسانی درگیر آمریکا نیز نسبتاً محدود است. مهم‌ترین حوزه‌‏هایی که آمریکا باید در به‏‌کارگیری نیروهای خود به آن‌ها بپردازد، عبارتند از حفظ یک عامل بازدارنده در زمان صلح –در عین ‏حال، ساخت قابلیت‏‌های بازدارنده، دفاعی و ضد افراط‏‌گرایی شرکای استراتژیک عرب خود- و حمایت از آموزش و کمک دائمی آمریکا و نیروهای هوایی و دریایی که اکنون در عراق، بحرین، کویت، قطر، عربستان و امارات مستقر کرده است. آمریکا در حال حاضر حدود ۱۵ تا ۲۵ هزار پرسنل نظامی در منطقه دارد. دو کشور بحرین و قطر، به ‏ویژه بسیار مهم‏ هستند. آن‌ها میزبان مقر فرماندهی کلیدی هوایی و دریایی و امکاناتی هستند که می‏‌توانند طرح‏‌ریزی قدرت آمریکا در یک بحران را مدیریت‏ کنند.

۵- تصدیق اهمیت شرکای استراتژیک خیلج ‏فارس

گرچه رژیم صهیونیستی، اردن و مصر نقش غیرمستقیم مهمی در بازدارندگی و ثبات خلیج ‏فارس بازی می‏‌کنند، عراق و بحرین، کویت، قطر، عربستان و امارات هستند که شورای ‏همکاری ‏خلیج ‏‏فارس را تشکیل ‏می‏‌دهند که برای استراتژی آمریکا در خلیج ‏فارس بسیار مهم هستند.

در اینجا، هر گونه استراتژی جدید آمریکا باید دو شکست مهم گذشته را در استراتژی خود برای خلیج فارس در نظر بگیرد. اول اینکه آمریکا در فشارآوردن بر بحرین، کویت، قطر، عربستان و امارات برای توسعۀ قابلیت‏‌های همکاری مؤثر و مأموریت‌‏های هماهنگ شکست خورده است. از زمان رفتن ژنرال زینی، آمریکا بر اولویت‏‌های تاکتیکی فوری، فروش سلاح و تلاش‌‏های مختص یک ‏کشور خاص متمرکز شده است. آمریکا کارهای بسیار کمی برای تبدیل شورای همکاری خلیج ‏فارس به نهادی مؤثر انجام داده ‏است. در نتیجه، پوسته توخالی وحدت عرب یک واقعیت مضحک را پنهان ‏می‌‏کند.

دوم، هر دو دولت اوباما و ترامپ مقیاس واقعی هزینه‌‏های نظامی خلیج ‏فارس و معاملات سلاح را نادیده‏ گرفته‌‏اند و اغلب در حال ‏تشویق یا حمایت‏ از خرید سلاح‏‌های آمریکایی هستند. برخی شرکای عرب بخش به ‏مراتب بیشتری از تولید ناخالص ‏داخلی خود را نسبت ‏به هدف ۲ درصد ناتو و اغلب بسیار بیشتر از الزام اسمی ۲/۳ درصد آمریکا برای دفاع هزینه‏ می‏‌کنند. بررسی‏‌ها حاکی ‏از سبقت عظیم کشورهای خلیج‏ فارس بر ایران در واردات سلاح است. واضح است استراتژی‌‏ای که بر ساخت یک شورای ‏همکاری‏ خلیج ‏فارس تأثیرگذار متمرکز است –به ‏جای‏ فروش گستردۀ سلاح- می‌‏تواند مزایای احتمالی عمده‌‏ای داشته ‏باشد و نیاز برای استقرار و مداخلات نظامی آمریکا را کاهش ‏دهد.

۶- ارائه پیشنهادی به ایران که نتواند آن را رد کند

استراتژی آمریکا برای خلیج ‏فارس نمی‏‌تواند فرض ‏کند که ایران به ‏طور جدی تهاجمی باقی خواهد ماند، یا احتمال وجود نوعی توافق یا ثبات وجود ندارد. با نگاه به گذشته، به‏ نظر می‌‏رسد برجام و احتمال بهبود آهستۀ روابط و تقویت نقش «میانه‌‏روها» و «اصلاح‏‌طلبان» ایران، گزینه بسیار بهتری از ایجاد تحریم‏‌های بیشتر بر حکومت ایران است. کناره‏‌گیری از برجام اشتباه استراتژیک بزرگی بود. آمریکا باید به ‏طور جدی در مورد اینکه به اروپا اجازه ‏دهد در یافتن نوعی توافق در موضوع هسته‌‏ای و تحریم‌‏ها پیشگام ‏شود، فکر کند. اگر گزینۀ دیگری نباشد، مقابله با ایران با اجماع جدید اروپایی- آمریکایی در مورد برجام اصلاح‏‌شده می‌‏تواند گامی کلیدی باشد.

استراتژی آمریکا باید پایان بازی را به گونه‌‏ای برای ایران ارائه ‏دهد که فراتر از اضافه‏‌کردن لایه‌‏های تحریم‏‌ها باشد. آمریکا نیازمند شکل‌‏دادن به استراتژی‏‌ای است که به‏ جای ۱۲ تقاضای غیرممکن، توافقی قابل ‏مذاکره را ارائه ‏دهد. آمریکا نیازمند متوسل‌‏شدن ‏به عناصر عمل‏گراتر نظام، معترضین ایرانی و مردم ایران برای این جذبه است که یک گزینۀ واقعی وجود دارد که در ازای تغییرات در سیاست‏‌های ایران، امنیت و توسعه اقتصادی استوار را برای ایران فراهم‏ می‏‌کند.

۷- تصدیق اینکه عراق قوی و مستقل، کلیدی اصلی برای استراتژی موفق در خلیج ‏فارس است

ادامه بی‎ثباتی عراق به ‏معنای ایجاد خلأ قدرت بحرانی است که احتمالاً ایران از آن بهره ‏می‌‏برد. امنیت و ثبات عراق در کمک به مهار ایران در محدود‏کردن نفوذ و دسترسی آن به شامات بسیار مهم است. عراق همچنین قدرت نفتی مهم و حائل کلیدی علیه مداخلات ترکی و سوری در امور خلیج‏ فارس است. به ‏طور ایده‌‏آل، عراق می‌‏تواند به لیست شرکای استراتژیک آمریکا در خلیج ‏فارس، یک مورد مهم را اضافه ‏کند. با وجود این‏، در واقعیت چنین هدفی ممکن است عملی ‏نباشد و پیگیری بیش‏ از حد سفت‏ و سخت آن می‏‌تواند ضرر بیشتری داشته ‏باشد.

مأموریت آموزش و کمکی که آمریکا به نیروهای عراقی در بازیابی و نبرد با داعش انجام‏ داد، نشان‏ داده که آمریکا می‌‏تواند طی‏ زمان نیروهای عراقی مؤثری بسازد. به ‏طور ایدئال، حفظ حضور هوایی آمریکا در عراق به امنیت عراق کمک ‏می‏‌کند و به ‏آن برای توسعه کامل نیروهای خودش زمان ‏می‏‌دهد. با این ‏حال، مذاکره درباره توافق -توافقی‏ که حق عراق برای تصمیم‏‌گیری در مورد هر گونه استفاده‏ از نیروهای نظامی در خاک خود را به‏ رسمیت ‏بشناسد- و تهیه طرح مرحله‌‏ای برای ایجاد نیروهای زمینی و هوایی عراق تا جایی‏ که آمریکا پس ‏از آن می‏‌تواند خارج‏ شود، اکنون رویکردی قابل‏ مذاکره‌‏تر است.

در عین‏ حال، آمریکا باید فراتر از بعد امنیتی نگاه ‏کند و به بعد مدنی بپردازد. عراق درگیر چالش داخلی گسترده و نیز چالش امنیتی است. این بدان ‏معنی است که آمریکا باید واقعاً از جنگ‌‏های گذشته خود درس ‏بگیرد. استراتژی برای خلیج فارس باید به مسائل داخلی بحرانی عراق بپردازد، اما این معادل آن نیست که بار دیگر کمک‏‌های گسترده‌‏ای به عراق ارائه‏ دهیم.

۸- تلاش مقرون ‏به ‏صرفه برای توسعه و ثبات داخلی شرکای استراتژیک برای محدودکردن ظهور افراط‏‌گرایی

عراق تنها موردی نیست که استراتژی آمریکا برای خلیج ‏فارس در آن باید از یک بعد داخلی قوی برخوردار باشد. حتی ثروتمندترین کشورها در منطقه با مسائل جدی ثبات داخلی مواجهند. این‌ها شامل کیفیت ترکیب‏‌شده‌‏ای از حکم‏رانی، فقدان جدی فرصت‏‌های شغلی معنادار، توزیع درآمد ضعیف، فقدان تنوع اقتصادی و تفاوت‏‌ها و تبعیض‎های قومی/ فرقه‏‌ای/ قبیله‏‌ای است.

آمریکا می‏‌تواند تلاش‏های اصلاحات داخلی را حمایت و تشویق‏ کند. با این ‏‏حال، باید از عراق و افغانستان درس ‏بگیرد. همچنین، باید آموخت که ثروت نفت حتی برای ثروتمندترین کشورهای خلیج فارس نسبی است و چالش‏‌ها همچنان وجود دارند. تفاوت‏های اساسی میان کشورهای منطقه وجود دارد، اما نظرسنجی‏‌های بانک‏ جهانی هشدار می‏‌دهد که درصد زیادی از شهروندان -واغلب اکثریت آن‌ها- در بیشتر کشورهای خلیج فارس و دیگر کشورهای عربی مشکلات عمده‏‌ای در کیفیت و یکپارچگی حکم‏رانی داخلی خود مشاهده ‏می‏‌کنند و اینکه فساد همراه با اشتغال مهم‌ترین مشکل داخلی است که بر زندگی آن‌ها تأثیر می‏‌گذارد.

برآوردهای سازمان ‏ملل و اداره آمار آمریکا به ‏طور گسترده‌‏ای حاکی ‏از این است که فشار ایجاد شغل، چالش در حال ‏افزایش حداقل تا سال ۲۰۵۰ خواهد بود. ارتباط مستقیمی میان این مشکلات با ثبات و ظهور تروریسم و افراط‏گرایی وجود ندارد، اما با توجه ‏به مقیاس مشکلات داخلی در هر کشور، یک چیز واضح است و آن اینکه حداقل در هر کشوری یک اقلیت کوچک و مهم وجود خواهد داشت که از نوعی مناقشات داخلی، افراط‏‌گرایی و تروریسم حمایت ‏کند. فشارهایی که چنین اقلیتی ایجاد ‏می‌‏کند، احتمالاً تا دهۀ آینده ادامه خواهد یافت. تروریسم و افراط‌‏گرایی می‏‌تواند مهار شود، اما هیچ استراتژی نباید تصور کند می‌‏تواند آن‌ها را از بین ‏ببرد. آمریکا نیازمند استراتژی‌‏ای است که به ‏وضوح نشان ‏دهد که به رفاه مردم هر کشور اهمیت‏ می‏‌دهد، از حقوق‏ بشر حمایت ‏می‏‌کند و به‏‌دنبال محدودکردن کنترل و سرکوب حکومت‏‌هاست. آمریکا همچنین باید نقش تشویقی‏‌تری در ترغیب کشورهای عربی برای پیش‏برد برنامه اصلاحات اقتصادی صندوق بین‏‌المللی ‏پول و بانک‏ جهانی و همچنین اصلاحات داخلی ایفا کند.

۹- رسیدگی به لبنان، سوریه، یمن و کردها

تدوین استراتژی موفقیت‌‏آمیز برای خلیج فارس نیازمند راه ‏حل استراتژیک دقیق برای تمرکز توجه و منابع آمریکا در جایی ‏است که آن‌ها می‌‏توانند به بهترین ‏وجه به منافع آمریکا خدمت ‏کنند. مصر و اردن هر دو با مشکلات جدی در ثبات داخلی روبه‏‌رو هستند و تأثیر چشم‏گیری در منطقه دارند. با این‏ حال، منابع اضافی تنش و مناقشه بالقوه، سوریه، لبنان و یمن هستند. در مورد سوریه، بهترین رویکرد ممکن است ارائه کمک‏های بشردوستانه محدودشده در زمینه‌‏ای بین‌‏المللی و ترک سوریه توسط روسیه، ترکیه و دولت اسد باشد. با این‏ حال، دولت اسد ممکن است قادر باشد برای مدتی از طریق سرکوب حکومت‏ کند، اما بخش بزرگی از جمعیت ضد آن خواهند ‏ماند و آمریکا دارای انگیزه کمی برای ارائه پشتیبانی مستقیم به دولت اسد است.

آمریکا ممکن است هنوز هم فرصت حمایت از یک انسجام کردی- عربی در شرق سوریه را داشته ‏باشد که می‏‌تواند به ‏عنوان حائل برای تأمین امنیت عراق علیه هم تروریسم و هم فشار از سوی سوریه و ایران عمل‏ کند. لبنان جزء منافع حاشیه‌‏ای آمریکاست. با این‏ حال، هر گونه اصلاح دولت فاسد و ناکارآمد آن باید از درون انجام ‏شود. حمایت از ارتش لبنان، تحریم و منزوی‌‏کردن حزب‏‌الله و حمایت از اصلاحات اقتصادی بانک ‏جهانی و صندوق بین‌‏المللی‏ پول بیشترین چیزی است که استراتژی منطقه‌‏ای خلیج ‏فارس برای آمریکا به ‏آن نیاز دارد. یمن فاجعه‌‏ای ‏است که در نهایت باید مسیر خود را برای ثبات پیدا کند. مشخص ‏نیست که یک چشم‌‏انداز واقعی ثبات پایدار در یمن وجود داشته ‏باشد. استراتژی تعامل محدود برای حمایت از تلاش‌‏ها برای ایجاد توافق صلح، حمایت‏ از پیشنهادات بانک ‏جهانی و صندوق بین‌‏المللی ‏پول برای اصلاحات اقتصادی و کمک‌‏های بشردوستانه و همچنین هدف قراردادن عناصر کلیدی تروریستی احتمالاً باید نقش آمریکا را محدود و مانع از تغییرات اساسی در یمن شوند.

۱۰- ادامه نزاع علیه تروریسم و افراط‏گرایی

هیچ مقام یا مسئول رسمی در آمریکا نباید این استدلال را داشته ‏باشد که شکست تهدید تروریستی کنونی به‏ معنای پیروزی در مبارزات علیه افراط‏‌گرایی خشونت‌‏آمیز در حاشیه خلیج ‏فارس است. تا کنون هر کدام از چنین جنبش‌‏هایی -اکنون داعش- به ‏نوعی زنده مانده‏، در حالی‏ که ثابت ‏شده‏ که دیگر اشکال خشونت داخلی بسیار مرگبار است.

آمریکا باید برای ممانعت ‏از قدرت‌‏گرفتن مجدد داعش در خلیج ‏فارس بماند. آمریکا همچنین باید به کشورهای عربی کمک ‏کند که با خشونت‌‏های فرقه‌‏ای مقابله ‏کنند. هر استراتژی موفقیت‏‌آمیز آمریکا باید به ارائه آموزش و کمک ‏به ایجاد نیروهای مقابله با تروریسم محلی واقعاً صالح ادامه‏ دهد و در برخی ‏موارد حمایت‏‌های هوایی و … را ارائه ‏دهد و باید تازمانی که لازم باشد چنین کمک‏‌هایی را ارائه‏ دهد.

فعالیت‏‌های ضدتروریسم مستقیم آمریکا علیه بازیگران غیردولتی نباید همچنان به ‏عنوان کانون تمرکز استراتژی آمریکا قرار گیرد. اولویت‏‌های بسیار دیگری نیز وجود‏ دارد، لیکن تلاش‌‏های آمریکا برای کاهش علل خشونت داخلی و تروریسم اولویت کلیدی خواهد بود. به ‏منظور انجام این کار، در عین‏ حال‏ که آمریکا نیروهای ضدتروریسم محلی می‌‏سازد که نه‏ تنها مؤثر هستند، بلکه به ابزار سرکوب و علل اصلی خشم داخلی تبدیل‏ نمی‏‌شوند، همچنین باید اهمیت کاهش خشونت و تروریسم دولتی توسط حکومت‌‏ها را تصدیق ‏کند.

فاطمه سادات میراحمدی / همکار علمی پژوهشکده مطالعات راهبردی


[۱] . Ten Key Elements of a U.S. Strategy for the Gulf,

رونمایی از «معامله قرن» و دلایل شکست طرح ترامپ

دونالد ترامپ رئیس‏‌جمهور آمریکا بالاخره در هشتم بهمن (۲۸ ژانویه) پس از مدت‏‌ها وعده و وعید از طرحی که آن را «معامله قرن» می‏‌خواند، رونمایی کرد. این طرح نه تنها یکی از وعده‏‌های انتخاباتی وی در راستای حل مسئله فلسطین و رژیم صهیونیستی بود بلکه نتیجه تلاش‏‌های جرالد کوشنر داماد او برای ثبت نامش در تاریخ سیاسی صهیونیسم به شمار می‌‏رود.

از این رو بیش از آنکه چارچوبی اندیشیده‌‏‏‏شده برای حل‏‌وفصل یکی از مناقشه‌‏های مهم صد سال اخیر منطقه در آن پیدا باشد، سودای نام‏ و نشان فردی در آن غالب است؛ آن هم افرادی که از سیاست چه نظری و چه علمی آن هیچ بهره‌‏ای نبرده‌‏اند. انفصال عمیق رئیس‏‌جمهور آمریکا و تیم وی با واقعیت‏‌ها و قواعد نوشته و نانوشته جهانی و منطقه‏‌ای، مطمئناً بیش از هر چیز دیگری مانع هر گونه پیشبرد این طرح و طرح‏‌های این‏چنینی خواهد بود.

برای ترامپ مسائل بین‌‏المللی نه به مثابه مسائلی که باید برای حل آنها از اصول دیپلماتیک و مورد قبول جامعه جهانی استفاده کرد بلکه در حکم معامله‏‌های کوچک و بزرگی است که فقط و فقط با هدف ابقای وی در قدرت، فرار از بحران‏‌های داخلی همچون استیضاح و خودنمایی بیشتر وی در عرصه سیاسی آمریکا برنامه‌‏ریزی می‌‏شود. طرحی که ترامپ آن را معامله قرن نامیده را باید آرزونامه‏‌ای برای جاه‌‏طلبی‏‌های نامقبول و نامعقول صهیونیست‌‏ها به شمار آورد که به باور ساده‏‌لوحانه‌‏ای قرار است به نام ترامپ و به کام آنها مسئله مهم منطقه را حل نماید. این نوشتار جنبه‌‏های مبهم این طرح و جنبه‏‌های مختلف در مورد سرانجام تاریک آن را تشریح می‌‏کند.

موارد مهم طرح

تمام جناح‌‏های فلسطینی چه در کرانه باختری و چه در نوار غزه، یک‏صدا طرح صلح ترامپ را رد کرده‏‌اند. محمود عباس رئیس تشکیلات خودگردان به خوبی بر این امر واقف است که پذیرش این طرح، در تاریخ به عنوان خیانت به فلسطین ثبت خواهد شد. از این رو به خوبی عنوان کرد که طرح را نمی‌‏پذیرد زیرا نمی‏‌خواهد خائن از دنیا برود. گروه‌‏های مقاومت نوار غزه نیز با هوشمندی در ساعات اولیه رونمایی از این طرح، پیشنهاد تشکیل جلسه مشترک با تمام گروه‏‌های فلسطینی را ارائه دادند زیرا وحدت‌ نظر در این شرایط مهمترین واکنش به این اقدام بود.

جرالد کوشنر رهبران فلسطینی را برای نپذیرفتن طرح خود، «احمق» خطاب کرد. این در حالی است که نه نپذیرفتن این طرح بلکه پذیرش آن در وضعیت کنونی، نشانه حماقتی است که هیچ گروه و سازمانی در فلسطین حاضر به پرداختن هزینه‏‌های آن نیست. مهمترین دلیلی که می‌‏توان با استناد به آن حتی بدون بررسی جزئیات، طرح را رد کرد، نادیده‏‌گرفتن طرف فلسطینی -نه تنها گروه‌‏های مقاومت بلکه حتی گروه‏‌های طرفدار سازش با رژیم صهیونیستی-، در جریان تهیه آن است. این طرح با همکاری و بده‏‌بستان سیاسی ترامپ و نتانیاهو و با نگاه بیش از اندازه جانبدارانه تیم تهیه‏‌کننده آن با محوریت کوشنر آماده شد.

از این رو بیش از آنکه بازی برد- بردی را در نظر داشته باشد که هم طرف صهیونیستی و هم فلسطینی، مطالبات خود را در آن عنوان کنند و هر دو طرف به مثابه سایر توافق‌‏های بین‌‏المللی در قبال برخی دستاوردها از برخی مطالبات چشم‌‏پوشی کنند، دیکته‏‌ای خوشایند آمریکا و رژیم صهیونیستی در پاسخ به چندین دهه حق‏‌طلبی فلسطینی‏‌ها است. به عبارت بهتر جدا از بهبود وضعیت اقتصادی و معیشتی فلسطینی‏‌ها هیچ‏ امتیازی که طرف فلسطینی بتواند به واسطه آن، خود را برای اجرای آن توجیه نماید، در این طرح وجود ندارد. مهمترین محورهایی که به صورت علنی برخلاف مطالبات به‏‌حق فلسطینی‌‏ها در این طرح گنجانده شده، به این شرح است:

  • پایتخت فلسطین: بیت‌‏المقدس که در چارچوب طرح دودولتی باید بخش شرقی آن به عنوان پایتخت کشور فلسطین، به فلسطینی‏‌ها داده می‏‌شد، به صورت کامل به طرف صهیونیستی داده شده است. در این طرح بارها از بیت‏‌المقدس شرقی به عنوان پایتخت فلسطین نام برده شده که به نظر می‌‏رسد منظور روستایی به نام ابودیس واقع در محل دیوارهای قدیمی شهر بیت‌‏المقدس است که زمانی در آن ساختمانی به عنوان مجلس نمایندگان فلسطین مورد توجه قرار گرفته بود اما هیچ‌وقت مورد استفاده قرار نگرفت. هرچند انتقال سفارت آمریکا به این شهر، نشان داد که آمریکایی‌‏ها برای عملیاتی‏‌کردن این خواسته صهیونیست‏‌ها مصّر هستند اما گنجاندن این موضوع در طرح ترامپ بدون درنظرگرفتن حق طرف مقابل، نه تنها برای هیچ کدام از گروه‌‏های فلسطینی، قابل پذیرش نیست بلکه از جانب مردم منطقه نیز دست‏ و دلبازی تیم ترامپ در دادن اماکن مقدس مسلمانان به این رژیم، توجیه‏‌ناپذیر است.
  • شهرک‏‌های صهیونیست‌‏نشین: شهرک‌‏های اسرائیلی که پس از جنگ ۱۹۶۷ که این رژیم کرانه باختری را به اشغال خود درآورد، در این منطقه به صورت غیرقانونی ساخته شده‌‏اند، یکی از مهمترین چالش‌‏های تشکیلات خودگردان برای احقاق حق فلسطینی‏‌های این منطقه بوده است. جدا از سازمان ملل، کشورهای اروپایی نیز حق اشغال این زمین‏‌ها برای رژیم صهیونیستی را به رسمیت نشناخته و با ابتکارهای مختلف همچون تحریم محصولات این شهرک‌‏ها و برچسب‏‌زدن به آنها، تلاش کرده‌‏اند که به گونه‌‏ای عملی مخالفت خود را با قلمروگشایی غیرقانونی این رژیم ابراز کنند. در طرح ترامپ این شهرک‌‏ها جزو خاک این رژیم به شمار آمده و حق تسلط کامل بر آنها برای صهیونیست‌‏ها، به رسمیت شناخته شده است. در واقع با این بند، اشغال غیرقانونی زمین‏‌های فلسطینی بعد از سال ۱۹۶۷ که همواره با مخالفت بین‌‏المللی مواجه بوده، به اصطلاح نرمالیزه‌شده و به مثابه موضوعی عادی به نفع صهیونیست‏‌ها، برای آن تصمیم‏‌گیری شده است. بر اساس این تصمیم، کرانه باختری نه قلمرویی یکپارچه بلکه سرزمینی تکه ‏تکه و مجمع‌‏الجزایری خواهد بود که ناگزیر است در دل خود شهرک‏‌های اسرائیلی را جای دهد. در حدود ۳۰درصد از زمین‏‌های کرانه باختری طبق این تصمیم به خاک این رژیم منضم خواهد شد بدون آنکه تشکیلات خودگردان بر روی آن، تسلطی داشته باشد.
  • ارتش مستقل: نه تنها نوار غزه باید منطقه‌‏ای عاری از سلاح باشد بلکه برخورداری از ارتش مستقل برای کشور آینده فلسطین که این طرح، ترسیم کرده است، ممنوع خواهد بود. به بهانه حفظ امنیت رژیم صهیونیستی، فلسطینی‌‏ها حق برخورداری از ارتش مستقل را نخواهند داشت و تنها پلیس مدنی به منزله حافظان قانون، حفظ نظم این کشور خیالی را بر عهده خواهند داشت. علاوه بر این، کنترل امنیتی در دره اردن یعنی مرزهای کرانه باختری با اردن و نیز تپه‌‏های مرکزی کرانه باختری، بر اساس طرح ترامپ، به صورت دائمی و انحصاری به نیروهای صهیونیستی داده شده است. تأکید بر کنترل امنیتی این مناطق، مربوط به حساسیت رژیم صهیونیستی بر روابط مستقل تشکیلات خودگردان با کشورهای هم‏مرز همچون اردن با ادعای انتقال تسلیحات و وقوع ناامنی‏‌های احتمالی است. ضمن اینکه تپه‏‌های مرکزی کرانه باختری نیز از لحاظ استراتژیک همچون بلندی‏‌های جولان، امکان تدابیر امنیتی همچون نصب تجهیزات برای کنترل مناطق مهم کرانه و نیز حفظ امنیت شهرک‌‏ها را برای رژیم صهیونیستی فراهم می‏‌کند. کنترل حریم هوایی و آب‏‌های منطقه‌‏ای و ممانعت از دسترسی آزاد به دریای مدیترانه و بحرالمیت از مسائل دیگری است که آمریکای ترامپ بدون توجه به خواسته و مطالبات فلسطینی‏‌ها به صورت یک‏جانبه، تقدیم این رژیم کرده است. در این میان غیرنظامی‏‌شدن نوار غزه و به اصطلاح «به زمین‏‌گذاشتن سلاح» از جانب گروه‌‏هایی مانند حماس و جهاد اسلامی و سایر گروه‏‌های مقاومت، در این طرح گنجانده شده است؛ خواسته‏ نابه‏‌جایی که با واقعیت به اندازه‏۲ای منفصل است که ثابت می‏کند ترامپ و تیمش در خیال‌بافی‏‌های منفک از واقعیت برای مسائل جهان به ویژه خاورمیانه نسخه می‏‌پیچند.
  • حق بازگشت: سرنوشت آوارگان فلسطینی و حق بازگشت برای آنها از مطالبات اصلی فلسطینی‌‏ها بوده است. یکی از فعالان جنبش فتح در سال ۲۰۱۴ در مصاحبه‌‏ای که با وی انجام شد، می‏‌گوید: «هرکس حق بازگشت آوارگان فلسطینی را فراموش کند، از ما نیست». وقتی از او پرسیده شد که یاسر عرفات این اقدام را انجام داده، عنوان می‏کند: «وی قدم به قدم جلو می‌‏رفته و این به معنای فراموشی این قضیه نیست». حق بازگشت برای در حدود پنج میلیون فلسطینی، نه تنها به معنای آرزوی دیرینه آنان برای برگشت به سرزمین و خانه خود است بلکه نماد مبارزه و مقاومت فلسطین در مقابل اشغال رژیم صهیونیستی بوده است. پایمال‏‌کردن این حق در چارچوب طرح ترامپ بدون آنکه رضایت فلسطینی‌‏ها به دست آمده باشد، سیلی است که بعد از سال‌ها انتظار به صورت‎های چندین نسل از این آوارگان نواخته می‏‌شود. 
  • مرزهای مشخص: کشور کریدوری که در طرح ترامپ به عنوان کشور آینده فلسطین ترسیم شده است، نه تنها از حاکمیت برخوردار نیست بلکه از سرزمین و مرزهای مشخص که جزو ارکان اصلی تعریف کشور است، محروم است. ارتباط کرانه باختری با اردن از دو گذرگاه نابلس و اریحا که رژیم صهیونیستی مشخص کرده و بر آن تسلط دارد، باید انجام شود. تردد فلسطینی‏‌ها از نوار غزه به کرانه باختری از تونلی ۳۴ کیلومتری زیر نظر این رژیم خواهد بود. حتی ارتباط فلسطینی‌‏ها در درون کرانه باختری و رفت‏‌وآمد از مناطقی که به واسطه شهرک‏‌های صهیونیست‏‌نشین از سایر بخش‏‌های سرزمین فلسطین جدا مانده است، از طریق تونل‌‏ها انجام‌‏پذیر است. تنها مرز فلسطین با خارج، مرز ۱۲ کیلومتری نوار غزه با مصر خواهد بود که رژیم صهیونیستی آن را برای خود خطرساز نمی‏‌داند زیرا تجربه گذرگاه رفح و هماهنگی مصری‏‌ها با این رژیم، خللی در امنیت ادعایی صهیونیست‌‏ها به وجود نخواهد آورد. جدا از گذرگاه رفح، تمامی مرزهای مشترک سرزمین‌‏های فلسطینی با اردن یا مصر از طریق مناطق حائل تحت نظر نیروهای امنیتی صهیونیست اداره می‏‌شود. از این رو باید گفت کشور خیالی ترامپ و هم‌‏تیمی‌‏هایش، سرزمینی تکه‌‏تکه، محاصره‌‏شده، بدون مرز آزاد دریایی، زمینی و هوایی، بدون ارتش و نیروهای امنیتی و بدون پایتخت تاریخی این سرزمین است؛ به نقل از یکی از سازمان‏‌های فعال حقوق بشری در سرزمین‏‌های اشغالی، سرزمینی کریدوری، محصور، جدا و منزوی.

آرزونامه‏ صهیونیست‏‌ها که ترامپ از آن با عنوان طرح صلح و معامله قرن نام می‌‏برد، برای فلسطینی‏‌ها چه آورده‌‏ای دارد؟

وعده سرمایه‏‌گذاری اقتصادی و رفع مشکلات معیشتی: در مقابل امتیازاتی که برای طرف صهیونیستی در این طرح، در نظر گرفته شده است، ۵۰ میلیارد دلاری که در نشست «صلح برای رفاه» در منامه برای فلسطینی‏‌ها وعده داده شده بود، دوباره مطرح شد. شراکت کشورهای عربی برای سرمایه‏‌گذاری مالی در قضیه فلسطین به گونه‌‏ای که بسترساز راه‏‌حل‏‌های سیاسی شود، اصلی بود که در این نشست دوروزه مورد توجه قرار گرفت. بر این اساس ۵۰ میلیارد سرمایه‌‏گذاری در مدت ۱۰ سال باید در دستور کار قرار گیرد که ۲۸ میلیارد آن برای سرزمین‏های فلسطینی اعم از کرانه باختری و نوار غزه خواهد بود.

مسئله آوارگان فلسطینی و اردوگاه‌‏های آنها نیز در طرح ترامپ، از طریق سهیم‌‏شدن آنان در این سرمایه‏‌گذاری حل می‏‌شود:  ۵/۷ میلیارد دلار برای آوارگان فلسطینی در اردن، نُه میلیارد دلار برای مصر و شش میلیارد دلار برای لبنان. در این طرح خوش‏بینانه بندهای دیگری نیز نه اندیشیده، بلکه خیالبافی شده بود: اینکه ۱۷۹ پروژه شامل راه‌‏سازی، گذرگاه‌‏های مرزی، نیروگاه‌‏ها و گردشگری نیز باید انجام و یک میلیون شغل برای فلسطینی‏‌ها ایجاد شود. بنابر آنچه در نشست دوروزه منامه گذشت، کشورهای عربی مهمترین سرمایه‌‏گذاران این طرح خواهند بود که باید برای ایفای رسالت تاریخی خود در حل مناقشه خاورمیانه در ظاهر؛ و برای تداوم حمایت نظامی و سیاسی آمریکا از آنها در واقع، هزینه این طرح بلندپروازانه را بپردازند.

وعده گسترش سرزمین‏های تحت کنترل: در ازای زمین‌‏هایی که به واسطه این طرح قرار است از کرانه باختری جدا شده و به رژیم صهیونیستی داده شود، دو منطقه در صحرای نقب با کاربری مشخص صنعتی و کشاورزی به فلسطینی‌‏ها داده می‏‌شود که البته نظارت بر آنها نیز مطمئناً بر عهده این رژیم خواهد بود.

 آینده طرح ترامپ

آیا فلسطینی‌ها می‏‌توانند در معامله ناعادلانه دونالد ترامپ طرحی برای صلح ببینند؟ به نظر می‏‌رسد به چند دلیل مهم، طرح ترامپ به صلح ختم نخواهد شد. مهمترین دلایل به شرح زیر است:

رانت‏‌های نظامی آمریکا به رژیم صهیونیستی: رژیم صهیونیستی به بهانه حفظ امنیت خود، سالانه میلیون‌‏ها دلار از آمریکا کمک نظامی دریافت می‏‌کند و از قِبَل آن به گسترش ارتش خود که به دستگاه سرکوب مبدل کرده است، می‏‌پردازد. از همین رو در این زمینه ماهیت رانتیری پیدا کرده یعنی در رفتارها و تصمیمات خود در قبال فلسطینی‌‏ها، مستقلانه و بدون هیچ‏گونه نیاز به جلب رضایت آنها عمل می‏‌کند. اطمینان ناشی از این موضوع موجب شده تا رژیم صهیونیستی با طرح ترامپ همراه شود زیرا فرض را بر این می‏‌گذارد که ارتش و نیروهای نظامی‏اش توان اداره کرانه باختری که به واسطه تداوم شهرک‏‌ها بیشتر از قبل تبدیل به منطقه‏‌ای سراسر امنیتی می‏‌شود را خواهند داشت.

در شرایطی که احساس عدم نیاز به مذاکره و دستیابی به رضایت فلسطینی‏‌ها بر تمام عملکرد این رژیم حاکم است، نمی‌‏توان انتظار داشت که فلسطینی‌‏ها در قبال تصمیماتی همچون مصادره زمین‏‌های آنها و تحویل آنها به شهرک‏‌نشینان و نیز کشیدن جاده‏‌ها، پل‏‌ها، تونل‌‏ها و قوانین سفت و سخت فراوانی که در این طرح نامعقول تعبیه شده است، مطیعانه فرمان ببرند. به ویژه آنکه اطمینان کاذب این رژیم به ارتش و نیروهای امنیتی خود، به فرض محال اجرایی‏‌شدن طرح ترامپ در مراحل بعدی نیز ساری و جاری خواهد بود و بی‌‏عدالتی و نابرابری در قبال فلسطینی‏‌ها را افزایش و احقاق حقوق مسلم آنها را دور از دسترس‏‌تر خواهد کرد. این روند به معنای افزایش خشم فلسطینی‏‌ها در کرانه باختری از شهرک‏‌نشینان صهیونیست و نیز افزایش بعد مقاومتی آنان خواهد شد.

نادیده‏‌انگاشتن مبارزه هویتی فلسطینی‏‌ها: از سال ۱۹۴۸ که رژیم صهیونیستی، فلسطین را به اشغال خود درآورد تا کنون مبارزه مداومی برای سرزمین و خاک مادری بین تمام فلسطینی‌‏ها در جریان بوده است. این مبارزه از جنگی سیاسی تبدیل به مبارزه‏‌ای هویتی برای التیام سرخوردگی‌‏های دهه‏‌ها و فروکش‌‏کردن خشم میلیون‏‌ها نفر از آنان شده است؛ نکته‌‏ای که در طرح ترامپ ناشیانه به فراموشی سپرده شده است. تقابل فلسطینی‌‏ها با رژیم اسرائیل، از آن رو که هویتی است، جنبه حیثیتی قدرتمندی پیدا کرده است.

مطالبه سراسری فلسطین برای حفظ بیت‌‏المقدس نماد مهمی از این مبارزه هویتی- حیثیتی است. مسئله آوارگان نماد مهم دیگری از این مبارزه است. آرزوی بازگشت در میان نسل‏‌های دوم و سوم آوارگان فلسطینی که حتی یک بار نیز خانه و سرزمین خود را ندیده‌‏اند برآمده از حس قوی آنها در این مبارزه هویتی- حیثیتی است. هویت فلسطینی را نمی‌‏توان بدون نمادهای مهمی که سال‌هاست در تجربه مشترک آنها ریشه دوانیده و تثبیت‌شده، اقناع کرد.

به گفته یکی از نویسندگان عرب: «بسیاری از عرب‌‏ها که آوارگان فلسطینی را نیز دربرمی‌‏گیرد، ممکن است هیچ‏گاه به دلیل اشغال فلسطین و بیت‏‌المقدس به این سرزمین، پا نگذاشته باشند اما فلسطین برای آنها فراتر از جغرافیا و ژئوپلیتیک است، حتی فراتر از ملت و فلسطین به عنوان وطنشان است. برای دهه‏‌ها فلسطین نماد استقامت و ایستادگی آنان بوده است». اگر آمریکایی‌‏ها به واسطه نبود این تجربه تاریخی در حیات سیاسی خود توان درک این جنبه از مطالبه فلسطینی را ندارند، اروپا به واسطه تجربه مبارزات هویتی مناطق مختلف خود که حتی در حال حاضر نیز در برخی کشورها در جریان است، با این موضوع آشناست.

بنابراین توجه به این جنبه از مسئله فلسطین و رژیم صهیونیستی، به اندازه‌‏ای حائز اهمیت است که بتوان آن را مانعی بزرگ برای صلح ادعایی کاخ سفید دانست. تشکیل کشوری کریدوری که فقط نام یک کشور را یدک می‏‌کشد بدون حق حاکمیت، حکومت و سرزمین و مرز مشخص، به گونه‏‌ای که حتی اختیاری در مورد رفت‏‌وآمد به داخل و خارج را نداشته باشد، نمی‌‏تواند پاسخگوی دهه‏‌ها مبارزه هویتی فلسطینی‌‏ها باشد. از این رو مبارزه علیه اشغال‌گری نه تنها پایان نخواهد یافت بلکه تداوم می‏‌یابد.

اهمیت نظامی نوار غزه برای فلسطینی‌‏ها: یکی از سرمایه‌‏های اصلی که فلسطینی‌‏ها در نوار غزه به آن می‌‏بالند، قدرت مانور نظامی در مقابل رژیم صهیونیستی است. شکستن دیوار امنیتی رژیم صهیونیستی در جریان تبادل‏ آتش و موشک‏‌پراکنی‏‌هایی که در چند سال اخیر روی داده است و حتی استقبال گسترده از وسایلی مانند بالون‏‌های آتش‌‏زا برای آسیب‏‌رساندن حتی اندک به این رژیم نشان می‏‌دهد که هر گونه تحرک نظامی کوچک و بزرگ در مقابل صهیونیست‏‌ها برای فلسطینی‏‌های این منطقه، تا به چه اندازه حائز اهمیت است.

به ویژه آنکه رژیم اسرائیل بارها نشان داده است که در جنگ‏‌های خود علیه نوار غزه به هیچ قانون و عرف بین‌‏المللی پایبند نیست. نبود تناسب و توازن در حمله‌‏های این رژیم در مقابل عملکرد گروه‏‌های مقاومت و غیرنظامیان در نوار غزه همواره مورد انتقاد کشورها و نهادهای بین‏‌المللی بوده است. در شرایطی که این منطقه، عاری از توان نظامی باشد، چگونه می‌‏تواند در صورت درگرفتن جنگ احتمالی از سوی رژیمی که ماهیت افراط‏‌گرای آن بر کسی پوشیده نیست و همواره با موشک‏‌های سنگین و با استناد به «حق دفاع مشروع از خود» در مقابل کوچک‌ترین حرکت به‏‌حق اعتراضی این منطقه واکنش نشان داده است، مقابله کند؟ در این طرح چه تضمیمی برای امنیت جانی و مالی ساکنان منطقه وجود دارد؟ به ویژه آنکه کرانه باختری نیز طبق این طرح حق برخورداری از ارتش و نیروهای نظامی حافظ جان فلسطینی‌‏ها را دارا نیست. پرسش‌‏های فوق، تردیدهایی است که مردم فلسطین به واسطه تجربه محاصره و تنگناهای مختلف حاصل از یکه‏‌تازی‏‌های این رژیم بارها از خود پرسیده و خواهند پرسید.

نبود اجماع بین‏‌المللی: یکی از بزرگترین چالش‌‏های طرح ترامپ موسوم به معامله قرن، نسبت مبهم آن با طرح‌‏های مورد اجماع منطقه‏‌ای و بین‌‏المللی در چارچوب شناسایی دولت فلسطین به مرکزیت بیت‌‏المقدس شرقی است. نکته مهم آنکه تا کنون دو طرح برای فلسطین از اجماع حداکثری برخوردار بوده‌‏اند، طرح صلح عربی و نیز طرح دودولتی که هر دو در راستای یکدیگر بوده و  با یکدیگر تناقضی نداشتند. بر خلاف نظر کوشنر که طرح صلح عربی را طرحی مرده خوانده بود، طرح‏‌های دودولتی و صلح عربی هنوز زنده‌‏اند زیرا همچنان از اجماع برخوردارند. اینکه با چه انگیزه‌‏ای بازیگران منطقه‌‏ای و بین‌‏المللی باید این طرح‏‌های مورد اجماع را کنار زده و طرح ناقص و بی‏‌پیکر و محتوای معامله قرن را برگزینند، نقطه چالش‌‏برانگیز ماجراست که به نظر می‏‌رسد خود طراحان این معامله نیز تأملی در این باره نکرده‏‌اند.

پس از انتشار طرح ترامپ، واکنش کشورهای مختلف، اظهاراتی محتاطانه در مورد آن بود. ملاحظات کشورها در پی مناسبات‏‌شان با آمریکا یا رژیم صهیونیستی، ایجاب می‌‏کرد که واکنش‌‏های محتاطانه‌‏ای را برگزینند. با این حال به نظر می‌‏رسد همه در یک نقطه به صورت ناگفته‏‌ای مشترک می‌‏اندیشند و آن نقطه به‌‏سرانجام‌‏نرسیدن طرح ترامپ و تیم وی است. طرح یک‏جانبه ترامپ در مورد فلسطین به همان اندازه ناخوشایند است که رفتار آن در مورد توافق هسته‌‏ای ایران، عملیات تروریستی آن علیه یکی از مقامات رسمی بلندپایه نظامی ایران در کشوری ثالث، رفتار ناهنجار وی در توافق تغییرات آب‌‏وهوایی، رفتارهای ناخوشایند وی در مورد مهاجران، ادبیات مضحک وی در سازمان ملل و تلاش ناشیانه وی برای زدودن هر آنچه از دولت قبل برای وی به یادگار مانده است.

با این حال آنچه در این تصمیم دوباره به رخ اروپا و سایر کشورها و نهادهای مهم بین‏‌المللی کشیده شد، نادیده‏‌انگاشتن ابتکارها، حقوق و قوانین بین‌‏المللی بوده که اجماع حداکثری جهانی را پشت خود داشته است. بدیهی است هرج‌‏ومرجی که ترامپ در پی اقدامات خود به مناسبات جهانی تزریق می‌‏کند، باب میل اکثریت بازیگران سیاسی نیست. این موضوع در مسئله فلسطین و اعتبارزدایی کامل از طرح دودولتی و نیز قطعنامه‌‏های بین‏‌المللی یک بار دیگر تکرار شده است. هرچند نه کشورهای اروپایی و نه حتی بازیگران مهمی همچون روسیه و چین و سازمان‏‌های مؤثر بین‌‏المللی، انگیزه‏ای برای هزینه‏‌دادن در قضیه فلسطین ندارند اما طرح ترامپ به معنای نه تنها بی‌‏توجهی به موجودیت و نقش‌‏آفرینی آنها در این مسئله است بلکه واهمه تکرار تصمیماتی که به نقض بیشتر قوانین مورد اجماع بین‏‌المللی می‏‌انجامد را ملموس‌‏تر از قبل می‏‌سازد. تسلیم در قبال این تصمیم ترامپ و کمک به اجرایی‏‌شدن آن، به منزله کمک به وی در راستای نسخ و نقض پارادایم کنونی برای حفظ و امنیت جهانی خواهد بود. از این رو انتظار نمی‌‏رود که طرح کاخ سفید، با استقبال واقعی سایر کشورهایی مواجه شود که سال‌ها در چارچوب طرح دودولتی در مورد این مسئله اندیشیده و عمل کرده‌‏اند که این خود انگیزه فلسطینی‏‌ها برای مقاومت در برابر آن را افزایش خواهد داد.

علاوه بر این در میان کشورهای منطقه نیز اجماعی در مورد طرح ترامپ وجود ندارد. این امر بیش از آنکه از اعتقاد خود دولت‏‌های منطقه به حقوق فلسطینی‌‏ها نشأت گرفته باشد، ناشی از هراس آنها از کاهش شدید سرمایه اجتماعی میان مردم منطقه است. هرچند بسیاری از رهبران عرب در رویکرد خود به مسئله فلسطین حیله‌‏گرانه و فرصت‏‌طلبانه عمل کرده‌‏اند اما توده‏‌های عرب همواره بدون هیچ قید و شرطی با آن همراه بوده‌‏اند. از این رو بیم از هزینه‏‌هایی که باید در ازای این تصمیم بپردازند، جسارت آنها در هم‌زبانی با آمریکا و رژیم صهیونیستی را کور کرده است.

کاهش مشروعیت و افزایش اعتراض‌‏های مردمی و نیز تقویت گروه‌‏های مبارز و مخالف با دولت‌‏های عربی مهمترین هزینه‌‏هایی است که گام‌‏های محتاطانه کشورهای عربی را منجر شده است. هرچند نماینده‌‏های سه کشور بحرین، امارات متحده عربی و عمان در جلسه رونمایی معامله قرن ترامپ حضور داشتند و هرچند محمد بن سلمان ولیعهد عربستان، در فروردین‌‏ماه ۹۸ در مصاحبه با هفته‌نامه آمریکایی تایم، حق موجودیت رژیم صهیونیستی را به صورت ضمنی، تأیید و بر دشمن مشترک اسرائیل و عربستان یعنی ایران، وجود «حوزه‏‌های مشترک فعالیت اقتصادی» و پیش‌‏بینی روابط خوب و عادی در آینده با این رژیم تأکید کرد، اما مهم آن است که این کشورها در وضعیت فعلی جسارت حمایت علنی از این طرح و اجماع برای پیشبرد آن را نخواهند داشت. کشورهایی مانند عربستان حاضر نیستند زمین بازی را به نفع رقبای خود مانند قطر، ترکیه و مهمتر از همه جمهوری اسلامی ایران ترک کرده و مهر خیانت به جنبش آزادی‏خواهی فلسطین را به مثابه جنبشی محبوب در بین توده‏‌های عرب بر پیشانی خود حک کنند. دست‏کم می‌‏توان گفت انگیزه‌‏های فعلی ضعیف‌‏تر از آن است که ریاض حاضر به قبول آن شود یا سایر کشورها را به گا‏م‌‏های عملی در مورد آن تشویق کند. 

نارضایتی گروه‌‏های افرا‏ط‌‏گرای صهیونیست: هرچند تیم ترامپ رضایت بنی گانتز رهبر حزب آبی و سفید و رقیب بنیامین نتانیاهو را در مورد طرح خود جلب کرده است اما جریان‏‌های مهمی در رژیم اسرائیل، با این طرح همسویی ندارند. آنها از هر گونه بده‌‏بستان مبتنی بر زمین در کرانه باختری تبری جسته و با آن به شدت مخالفند. بدیهی است که واگذاری دو تکه زمین در صحرای نقب، که ترامپ با کاربری کشاورزی و صنعتی به فلسطینی‌‏ها وعده داده است، نارضایتی و اعتراض گروه‌‏های افراط‏‌گرای مذهبی در رژیم صهیونیستی را بیش از پیش، آشکار می‏‌کند.

آنها حتی تخلیه نوار غزه را یکی از بدترین اقدامات اسرائیل می‌‏پندارند و گسترش شهرک‌‏سازی‌‏ها در کرانه باختری را رسالت و اقدام درست این رژیم معرفی می‏‌کنند. در دیدگاه این جریان‏‌ها، طرح ترامپ نمی‌‏تواند تحرکات فلسطینی‏‌ها که آنها با نام «خشونت» از آن یاد می‏‌کنند را محدود سازد و نمی‌‏تواند طرف فلسطینی را به پای میز مذاکره آورد. از نظر این جریان‏‌ها تصمیمات ترامپ با دستورات تورات که آنها وظیفه دارند به انجام برسانند، در تضاد است. در مقاله‌‏ای که در یکی از روزنامه‏‌های معروف این رژیم به چاپ رسیده، در این مورد این گونه بیان شده است: «بهترین راه حل برای این منازعه لجوجانه در سرزمین خداوند که او به مردم اسرائیل داده، همان است که خداوند در اختیار ما نهاده در همان زمانی که خدواند تعیین کرده است».

تزلزل در وعده‏‌های اقتصادی: نشست منامه نمود مالی و اقتصادی طرح معامله قرن بود. این در حالی است که هیچ اراده سیاسی برای اجرای این معامله دست‏کم بعد از این نشست تا کنون وجود نداشته است؛ به ویژه آنکه یک‏‌طرفه کشورهای عربی را مأمور خرج‌‏ها و هزینه‌‏های آن کرده است. انگیزه‌‏های اقتصادی برای ادغام جوامع فلسطینی در منطقه و احیای اقتصادی کرانه باختری و نوار غزه به طور گسترده، هرچند در ظاهر امر وسوسه‏‌برانگیز است اما در شرایطی که اراده سیاسی برای تحقق آنها وجود ندارد، در عمل بی‏‌ثمر و بی‌‏نتیجه دیده می‌‏شود. به نقل از بیانیه کمیسیون اروپا «هرگونه برنامه اقتصادی برای فلسطین باید مطابق با راه حل سیاسی در چارچوب مطالبات فلسطینی‌‏ها و نیز اسرائیل باشد و با معیارهای بین‌‏المللی هماهنگ باشد». این طرح نه مطابق با برنامه‌‏های سیاسی است، نه مطابق با خواست و مطالبه طرفین و نه مطابق با معیارهای بین‌‏المللی. از این رو اراده سیاسی نه در منطقه و نه در فضای بین‏‌المللی برای آن فراهم نیست. به نظر می‌‏رسد اراده سیاسی آمریکا با وضعیت کنونی و با پیچیدگی‌‏های دولت ترامپ نیز برای پیشبرد یک‏جانبه این طرح کافی نباشد.

نتیجه‌‏گیری

مقام معظم رهبری در بیانات خود، این معامله را «خیانت به دنیای اسلام» دانستند و بیان فرمودند که این معامله پا نخواهد گرفت. موضع جمهوری اسلامی یعنی برگزاری رفراندوم و تعیین سرنوشت فلسطین به دست خود مردم این سرزمین، مردم‏‌سالارانه‌‏ترین پیشنهادی است که می‏‌توان برای حل این مسئله مطرح کرد. در مقابل، راه‏‌حل‌‏هایی مانند طرح ترامپ نه تنها نمی‌‏تواند این مسئله را حل کند بلکه بر آتش این مناقشه خواهد افزود. این نوشتار تلاش کرد تا مهمترین مواردی که با احتمال بالا بر این طرح سایه افکنده و مانع از اجرای آن خواهد شد را بشمارد.

 معامله به اصطلاح قرن ترامپ، نه نشان از تأمل و تفکر برای گسترش امنیت و آرامش در منطقه، بلکه نمادی از «خواب‏گردی وی به سوی فاجعه‌‏ای» است که در افزایش و تعمیق مناقشه صهیونیست- فلسطینی، رشد دوباره گروه‌‏ها و گرایش‌های سرخورده منطقه‌‏ای، افزایش آشوب و بی‌ثباتی در منطقه و تشویق زورگویی و انعطاف‏‌ناپذیری در مقابل حقوق ملت‏‌ها نمود خواهد داشت. با این حال تبیین پرسش دیگری در این باره ضروری است: آیا در طرح نامعقول و نامقبول ترامپ، دریچه و روزنه‏ امیدی برای فلسطینی‌‏ها یا کشورهای عربی وجود دارد که وسوسه همراهی با آن را بربیانگیزد؟ ممکن است جریاناتی در داخل فلسطین، احیای وضعیت اقتصادی و معیشتی مردم فلسطین و نیز وعده بازگشت رژیم صهیونیستی به میز مذاکرات و فرصت بالقوه چانه‏‌زنی برای طرف فلسطینی در مورد مطالبات خود را روزنه‏‌های کم‏‌سویی برای پذیرش مشروط این طرح قلمداد کنند.

بدیهی است که این وسوسه تنها ناشی از وضعیت فرسایشی اقتصاد ویران و مشکلات معیشتی است که سال‌هاست فلسطینی‌‏ها را درگیر خود کرده و صد البته که رژیم صهیونیستی و آمریکا مسببان اصلی آنها بوده‌‏اند. با این حال، فرسایشی‌‏شدن مشکلات اقتصادی و زندگی پایین‏‌تر از استانداردهای حداقلی، رنج بسیاری را بر فلسطینی‌‏ها تحمیل کرده و بسیاری را آرزومند برخورداری از رفاه بیشتر و کیفیت زندگی بهتر ساخته است. در صورتی که فلسطینی‏‌ها امیدی برای بهبود شرایط نداشته باشند و طرح کاخ سفید با تشویق کشورهای عربی برای پذیرش آن همراه شود و نیز دوره ریاست‏ جمهوری ترامپ چهار سال دیگر تمدید شود، ممکن است برخی گروه‏‌های فلسطینی نه در مقطع کنونی بلکه در سال‏‌های آینده نرمش بیشتری در مقابل آن از خود نشان دهند. هرچند به یقین این نرمش به معنای یکپارچگی تمام مردم فلسطین در قبال آن و پیشبرد این طرح نخواهد بود. اگر فلسطینی‏‌ها از سوی کشورهای عربی تحریک به نرمش و همراهی با این طرح نشوند، صبر استراتژیک را تا خروج ترامپ از صحنه سیاسی دنبال کرده و تلاش خواهند کرد با کمک کشورهای همسو با خود، محاصره، تحریم و بحران‏‌های معیشتی را تاب بیاورند.

وحیده احمدی/ عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات راهبردی

ایران و اسرائیل

احتمال وقوع جنگ ایران و رژیم صهیونیستی، پیامدهای آن و واکنش آمریکا

نوشتار حاضر برگرفته ‏از مقاله مایکل اورن سفیرسابق رژیم صهیونیستی در آمریکا در مورد جنگ احتمالی رژیم صهیونیستی با ایران است که ۴ نوامبر در آتلانتیک منتشر شده است. اورن در مقاله خود به پیامدهای جنگ احتمالی میان ایران و رژیم صهیونیستی، ضعف‏ها و قابلیت‏های این رژیم و نقش احتمالی آمریکا در جنگ می‎پردازد.

جنگ ایران و رژیم صهیونیستی و پیامدهای آن

اورن با اشاره ‏به اعلام طرحی اضطراری توسط نیروهای دفاعی رژیم صهیونیستی که به‏ طور قابل ‏توجهی ظرفیت دفاع موشکی رژیم صهیونیستی، توانایی آن برای جمع‌‏آوری اطلاعات در مورد اهداف دشمن و آمادگی سربازانش برای جنگ شهری را افزایش می‏‌دهد، بیان می‏کند که سربازان رژیم صهیونیستی به ‏ویژه در شمال، در وضعیت جنگی قرار گرفته‏‌اند و رژیم صهیونیستی درحال آماده‎شدن برای بدترین وضعیت و در حال ‎عمل بر اساس این فرض است که جنگ ممکن است در هر زمانی رخ‏ دهد.

تصور اینکه جنگ چگونه شروع ‏شود، دشوار نیست. مانند موارد بسیار دیگری در خاورمیانه، حریق می‏‌تواند توسط یک جرقه ایجاد شود. جنگنده‌‏های رژیم صهیونیستی تا کنون صدها بمباران علیه اهداف ایرانی در لبنان، سوریه و عراق انجام داده‌‏اند. رژیم صهیونیستی که بازدارندگی را نسبت به برآشفتن تهران ترجیح می‏‌دهد، به ندرت در مورد چنین اقداماتی اظهار نظر می‌‏کند، اما شاید محاسبات اشتباه رژیم صهیونیستی در ضربه‏‌زدن به هدفی به ‏ویژه حساس (مثلاً در سوریه) منجر به ضدحمله توسط ایران، با استفاده از موشک‏‌های کروز شود که به دفاع هوایی رژیم صهیونیستی نفوذ ‏کند و اهدافی مانند مرکز فرماندهی کایراه[۱] در تل‏آویو که معادل پنتاگون است را در هم بکوبد. رژیم صهیونیستی به‏ طور گسترده با حمله‏ به مقرهای حزب ‏الله در بیروت و نیز ده‏‌ها جایگزین آن در امتداد مرز لبنان تلافی‏ می‌‏کند و پس ‏از یک روز تبادل‏ آتش بزرگ‏‌مقیاس، جنگ واقعی آغاز می‌‏شود.

راکت‌‏ها که بسیاری از آن‏ها چندین ‏تن تی ‎ان‏ تی حمل می‏‌کنند، بر رژیم صهیونیستی خواهند بارید. هواپیماهای بدون‏ سرنشین به تأسیسات حیاتی، نظامی و غیرنظامی برخورد خواهند کرد. در طی جنگ دوم لبنان در سال ۲۰۰۶، نرخ چنین شلیک‌‏هایی به بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ پرتاب در روز رسید. امروز ممکن ‏است به ۴۰۰۰ هزار پرتاب در روز برسد. اکثریت سلاح‌‏ها در زرادخانه حزب‌‏الله، موشک‌‏های با مسیر ثابتند که می‏‌تواند توسط سیستم گنبد آهنین رژیم صهیونیستی مورد ردیابی و ممانعت قرار گیرند، اما گنبد آهنین به ‏طور متوسط ۹۰ درصد مؤثر است، بدین‏ معنا که از هر ۱۰۰ موشک، ۱۰ موشک از آن عبور می‌‏کند و ۷ آتشبار عملیاتی آن قادر به پوشش‏‌دادن کل کشور نیستند.

تمام رژیم صهیونیستی، از شمال تا جنوب در تیررس آتش دشمن قرار خواهد گرفت، اما موشک‏‌های با قابلیت هدایت دقیق که تعداد فزاینده‏‌ای از آن‏ها در زرادخانه ایران است، تهدیدی بسیار خطرناک‏تر را تحمیل ‏می‌‏کند. مسیر بسیاری از آن‏ها می‏‌تواند در میانه پرواز  تغییر کند. سیستم فلاخن داود که در هماهنگی با آمریکا ایجاد شده، می‏‌تواند آن‏ها را متوقف‏ کند؛ البته در نظر، زیرا این سیستم هرگز عملاً در یک نبرد آزمایش نشده و هر کدام از ره‏گیرهای آن یک میلیون دلار هزینه دارد، حتی اگر این سیستم از نظر فیزیکی ویران نشود، رژیم صهیونیستی به لحاظ اقتصادی آسیب خواهد دید.

اگر راکت‏‌ها در نزدیکی فرودگاه بن‏گوریون بیفتند، گرچه این فرودگاه فلج می‏‌شود، همانند جنگ ۲۰۱۴ با حماس در غزه، ترافیک بین‌‏المللی ایجاد خواهد شد. بنادر رژیم صهیونیستی که بخش عمده‏‌ای از مواد غذایی و مواد ضروری از طریق آن‏ها وارد می‌‏شود، ممکن است تعطیل و شبکه‌‏های برق رژیم صهیونیستی با اختلال مواجه ‏شوند. ایران در سال‌‏های اخیر از ابزارهای هک خود استفاده کرده و رژیم صهیونیستی هرچند در زمینه دفاع سایبری در سطح جهانی پیشروست، اما نمی‏‌تواند به‏ طور کامل از خدمات رفاهی همگانی حیاتی خود محافظت کند.

میلیون‏‌ها شهرک‏‌نشین در پناه‏گاه‏‌ها ازدحام خواهند کرد. صدها هزار نفر از نواحی مرزی که تروریست‌‏ها سعی در نفوذ به آن‏ها را دارند، تخلیه می‏‌شوند. رستوران‌‏ها و هتل‌‏ها همراه با دفاتر شرکت‌‏های فناوری پیشرفته خارجی خالی می‏‌شوند. بیمارستان‏ها که بسیاری از آن‏ها به امکانات زیرزمینی متوسل می‌‏شوند، حتی قبل از اینکه آسمان رژیم صهیونیستی با دود سمی کارخانه‏‌های فروزان و پالایشگاه‏‌های نفت تاریک شود، به ‏سرعت منکوب می‌‏شوند.  

البته، رژیم صهیونیستی با هواپیماها و توپخانه‏‌های خود پاسخ می‌‏دهد و ارتش آن بسیج می‏‌شود. ارتش این رژیم بیش از دو برابر ترکیبی از ارتش فرانسه و بریتانیا -حداقل بر روی کاغذ- می‏‌تواند در کمتر از ۲۴ ساعت ده‏‌ها ‏هزار نفر از سربازان ذخیره را بخواند، تجهیز کند و به صف قرار دهد، اما آن‏ها را کجا خواهد فرستاد؟ اغلب راکت‏ها از جنوب لبنان پرتاب خواهند شد، جایی که پرتاب‎گرها در حدود ۲۰۰ روستا تعبیه شده‌‏اند. دیگر راکت‌‏ها از غزه پرتاب می‌‏شوند، جایی که حماس و جهاد اسلامی که مورد حمایت ایران هستند، حداقل ۱۰ هزار راکت دارند؛ اما موشک‏‌های دوربردتر، شامل موشک شهاب ۳، از سوریه، عراق، یمن و از ایران به رژیم صهیونیستی خواهد رسید. این چالشی هولناک برای نیروی هوایی رژیم صهیونیستی است که دارای بمب‌‏افکن‏‌های استراتژیک قادر به رسیدن به ایران نیست و باید با سامانه پدافند هوایی پیشرفته روسی مستقر در سوریه مقابله‏ کند. نیروهای زمینی رژیم صهیونیستی مجبور خواهند بود به درون لبنان و غزه، خانه به خانه حرکت کنند، در حالی که نیروهای ویژه به عمق سوریه و عراق اعزام می‌‏شوند.

 موشک‌‏های متعارف رژیم صهیونیستی می‌‏تواند اهداف ایرانی را ویران کند، اما حتی اگر این اقدامات متقابل بتواند بخش بزرگی از آتش موشک را مهار کند، هزاران تلفات غیرنظامی را نیز تحمیل‏ می‏‌کند، دقیقاً همان‏ چیزی که ایران می‏‌خواهد. نیروهای نیابتی از پرواز ساکنان نواحی جنگی به منظور متهم‏‌کردن رژیم صهیونیستی به ارتکاب جنایات جنگی ممانعت می‌‏کنند. کرانه باختری و غزه، احتمالاً صحنه اعتراضات خشونت‌‏آمیزی خواهد بود که رژیم صهیونیستی به ‏شدت با آن برخورد می‏‌کند. این برخورد، صحنه را برای شورای ‏امنیت جهت محکومیت رژیم صهیونیستی و برای شورای حقوق ‏بشر سازمان ‎ملل برای جمع‌‏آوری شواهد برای دیوان کیفری بین‎المللی تنظیم‏ می‏‌کند. آنچه ایران و متحدانش نمی‌‏توانند در صحنه نبرد انجام‏ دهند، می‏‌توانند از طریق بایکوت، منزوی‌‏کردن و فشردن گلوی رژیم صهیونیستی انجام ‏دهند.

واکنش آمریکا

اورن بیان می‏‌کند که همۀ این‏ها برای وزرای ارشد دولت رژیم صهیونیستی دور از ذهن نیست. آن‏ها دقیقاً در مورد این سناریوها فکر می‏‌کنند و بیش ‏از همه یک سؤال مهم را مطرح می‏کنند: آمریکا چگونه واکنش نشان خواهد داد؟

این سؤال به‏ دلایل مختلف مهم است، نقطۀ شروع، نقش آمریکا در تسریع پتانسیل درگیری است. آمریکا، خواه به‏ طور ناخواسته از طریق کاهش دشمنان اصلی سنی ایران -عراق صدام حسین، طالبان، داعش- یا به‏ طور هدفمند، از طریق امضای توافق هسته‏‌ای، ایران را توانمند کرده ‏است. رئیس‏ جمهور باراک اوباما در حالی‏ که برای برکناری حسنی مبارک و معمر قذافی -که هردو سنی بودند- سریع عمل کرد، از میانجی‏گری علیه متحد سوری ایران، یعنی بشار اسد خودداری کرد. دونالد ترامپ در پاسخ‏‌دادن قوی به حملات ایرانی‎ها علیه عربستان سعودی و علیه کشتیرانی بین‌‏المللی یا حتی سقوط پهباد آمریکایی در ژوئن گذشته شکست خورد. خروج شتاب‌زده نیروهای آمریکایی از سوریه در نظر بسیاری در خاورمیانه به‏ عنوان یک حرکت دیگر آمریکایی دیده می‏‌شود که باعث تقویت ایران می‏‌شود. اگر ترامپ تحریم‏‌ها را کاهش دهد و با همتای ایرانی خود مذاکره کند، تعداد کمی در منطقه شگفت‏‌زده خواهند شد.

در عین حال، همراه با چرخاندن یک چشم نابینا به سمت تجاوزگری ایران، آمریکا همچنین آن را تحریک کرده است. ایران از مشروعیت و سود توافق هسته‌‏ای برای تسلط بر قسمت‏‌های بزرگی از خاورمیانه استفاده‎ کرده و رژیم صهیونیستی را با موشک‏‌ها احاطه کرده ‏است. پس از انقضای بندهای برجام، ایران می‌‏تواند صدها سلاح هسته‌‏ای بسازد؛ اما اگر این آرزوی ایرانیان بوده، با تصمیم ترامپ برای خروج ‏از برجام و تحمیل دوباره تحریم‏‌ها آرزوهای ایرانیان یک‏شبه نابود شده است. رژیم در مواجهه با اقتصاد در حال ‏فروپاشی دو گزینه دردناک داشت: یا واردشدن به مذاکرات با ترامپ تحت شرایطی که ایرانیان آن را تحقیرآمیز می‏‌دانند یا آغاز یک خصومت دیگر؛ اول در عربستان و خلیج‏ فارس و در صورت شکست، علیه رژیم صهیونیستی. ایران با چرخش به ‏سوی این اقدامات، باید امید داشته‏ باشد که به آمریکا ثابت خواهد کرد بدون کاهش تحریم‌‏ها و پیمان هسته‏‌ای تجدید‏شده، می‌‏تواند کل منطقه را در هرج‌‏ومرج فرو ببرد.

رهبران رژیم صهیونیستی از این خطرات آگاهند. با وجود این، از باطل‏‏‌کردن برجام که معتقدند مسیر ایران برای هژمونی و زرادخانه هسته‌‏ای را فراهم می‌‏کند، حمایت کردند. آن‏ها کاملاً از تحریم‏‌ها حمایت کردند، هرچند خطر راه‌‏اندازی یک جنگ را داشته ‏باشند. آن‏ها استدلال ‏کردند که مواجه‌‏شدن با خطر ایران اکنون بهتر از پنج ‏سال دیگر است: بعد از اینکه ایران فتوحات خاورمیانه خود را کامل ‏کرده، رژیم صهیونیستی را محاصره کرده و به بمب‏‌های هسته‌‏ای دست ‏یافته باشد. بهتر این است که مناقشه در دوره دولت کنونی آمریکا رخ ‏دهد که می‏‌توان روی سه ‏منبع کمک آمریکایی برای رژیم صهیونیستی که به ‏طور سنتی در دوره جنگ دریافت ‏می‏‌کند حساب ‏کرد:

اول مهمات است. با شروع جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳ و در ادامه دو جنگ لبنان و سه درگیری عمده با غزه، مهمات حیاتی رژیم صهیونیستی کاهش یافته است. در هر مورد، آمریکا موافقت ‏کرد ارتش رژیم صهیونیستی را مجدداً تأمین کند. تنها یک ‏بار، طی عملیات تیغه حفاظتی در سال ۲۰۱۴، دولت اوباما انتقال سلاح‏ به رژیم صهیونیستی را برای ابراز نارضایتی خود از افزایش تلفات در فلسطین به تعویق انداخت.

دومین نوع حمایت، قانونی است، زیرا سازمان ملل با اطمینان به محکوم‏‌کردن رژیم صهیونیستی رأی می‌‏دهد. آمریکا کشورهای هم‏فکر برای مخالفت یا حداقل نرم‏‌کردن قطعنامه‏‌های یکطرفه سازمان ملل را گرد هم آورده و در شورای امنیت از حق وتوی خود برای رژیم صهیونیستی هزینه کرده است. آمریکا همچنین برای محافظت از رژیم صهیونیستی در برابر هیأت‌‏های حقیقت‏یاب سازمان ملل که همواره آن را محکوم می‌‏کنند و از طریق تحریم‏‌های تحمیل‌‏شده توسط دادگاه‏‌های بین‏‌المللی اقدام کرده است.

در نهایت، آمریکا در روزهای پس‏ از جنگ، در مذاکرات آتش‌‏بس، عقب‏ن‌شینی نیروها و تبادل زندانیان و تثبیت چارچوبی برای صلح، از رژیم صهیونیستی حمایت کرده ‏است. این سنت پس از جنگ ۱۹۶۷ آغاز شد و ادامه یافت. تنها پس از نبرد ۲۰۱۴، رژیم صهیونیستی پیشنهاد آمریکا برای میانجی‏گیری را به ‏دلیل عدم ایمان دولت به وزیر امور خارجه، جان کری، رد کرد.

در حال‏ حاضر، چنین بی‏‌اعتمادی در روابط رژیم صهیونیستی با وزیر امور خارجه آمریکا مایک پمپئو وجود ندارد و درباره تمایل دولت آمریکا برای تأمین سه ‏نوع کمک سنتی مذکور تردید کمی وجود دارد، اما اگر رژیم صهیونیستی بیشتر از آن نیاز داشته ‏باشد چه؟ اگر وضعیتی وجود داشته ‏باشد که در آن بقای حکومت یهودی مورد تهدید قرار گیرد چه؟ آیا آمریکا مداخله خواهد کرد؟

وی بیان می‏‌کند که پاسخ این سؤالات تا حدی مثبت است. هر دو سال یک بار، نیروهای آمریکایی و رژیم صهیونیستی مانور مشترکی به نام جونیپر کبرا را برای تقویت پدافند هوایی این رژیم برگزار ‏می‌‏کنند. هرچند جزئیات خیلی محرمانه است، آمریکا به ‏وضوح متعهد به کمک به حفاظت از آسمان‌‏های رژیم صهیونیستی است؛ اما اینکه نیروهای آمریکایی به حمایت از رژیم صهیونیستی حمله ‏بکنند و به پایگاه‏‌های ایرانی ضربه‏ بزنند، هنوز قطعی نیست.

نتیجه‏گیری

مایکل اورن معتقد است آمریکا در جنگ رژیم صهیونیستی با ایران از آن رژیم حمایت خواهد کرد، اما حمله نیروهای آمریکایی برای ضربه‌‏زدن به ایران به‏ حمایت از رژیم صهیونیستی هنوز قطعی نیست. این ابهام در یک سال منتهی ‏به انتخابات عمیق‌‏تر می‏‌شود؛ چراکه ترامپ و مخالفانش در حال مبارزه برای پایان‌‏‏دادن به جنگ‏‌های قدیمی خاورمیانه هستند نه گرفتارشدن در جنگ‏های جدید. نظرسنجی‌‏های صورت‌‏گرفته پس‏ از تصمیم رئیس ‏جمهور برای خروج ‏از سوریه، فقدان حمایت دوحزبی برای حتی مداخله نظامی کوچک‏‌مقیاس آمریکا در منطقه را نشان ‏داد. با این ‏حال، مقامات دولت بارها اطمینان داده‏‌اند که رژیم صهیونیستی، سوریه یا عربستان سعودی نیست و اینکه رژیم صهیونیستی در صورت لزوم می‏‌تواند روی حمایت گسترده آمریکا حساب ‏کند. اورن معتقد است این گفته درست است. وی به گفته‏‌های رئیس ‏جمهور اوباما به نخست ‏وزیر بنیامین نتانیاهو در شش سال پیش اشاره می‌‏کند که بیان کرد: «آمریکا در صورت وقوع جنگ همیشه به رژیم صهیونیستی کمک می‏‌کند، زیرا این چیزی است که مردم آمریکا انتظار دارند». در نهایت، اورن با اشاره وضعیت رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۷۳، بیان می‌‏کند در آن زمان رژیم صهیونیستی در جنگ بعدی خود پیروز شد، اما با هزینه‏‌ای مشقت‌‏بار. در مقطع کنونی، جنگ بعدی رژیم صهیونیستی می‏‌تواند پرهزینه‌‏تر باشد.

ترجمه فاطمه سادات امیراحمدی


[۱] Kiryah

باتلاق سیاسی رژیم صهیونیستی و نفس‌‏های آخر حیات سیاسی نتانیاهو

انتخابات دوباره کنست که در روزهای آخر شهریورماه برگزار شد، نتایج ناامیدکننده‏‌ای را برای حزب پیروز دوره قبل انتخابات یعنی لیکود که از سال ۲۰۰۶، کرسی ساختار سیاسی این رژیم را بر عهده دارد، رقم زد. حزب آبی و سفید با دستیابی به ۳۳ کرسی کنست (دو کرسی از انتخابات قبل کمتر) در مرتبه نخست و پس از آن حزب لیکود با دستیابی به ۳۲ کرسی (شش کرسی از انتخابات قبل کمتر) در مرتبه دوم قرار گرفت.

بدین شکل حزب لیکود که در انتخابات نافرجام فروردین گذشته توانسته بود با تعداد اندک رأی بیشتری که کسب کرده بود، ادعای پیروزی در انتخابات را داشته باشد، مأیوس‌‏تر از انتخابات قبلی برای تشکیل دولت خیز برداشت. با این حال انتخابات بیست ‏و دوم کنست نه تنها بن‏‌بست سیاسی انتخابات قبلی را برطرف نکرد بلکه بر پیچیدگی اوضاع افزود. در حالی که در انتخابات قبل، نتانیاهو با یک کرسی بیشتر، مأمور تشکیل کابینه شد، این بار بنی‏ گانتس آن یک کرسی بحث‏‌برانگیز را به دست آورد و ادعای پیروزی بر رقیب خود یعنی لیکود را سر داد. با وجود این، در واقعیت نه تنها هر دو حزب چند کرسی خود را در مقایسه با انتخابات قبلی از دست دادند بلکه هر دو از دستیابی به اکثریت آرا یعنی ۶۰ کرسی برای تشکیل دولت بازماندند. از این رو تشکیل دولت همچنان در هاله‏‌ای از ابهام باقی ماند.

رووین ریولین رئیس جمهور رژیم صهیونیستی، برای خروج از کلاف سردرگم تشکیل دولت و ممانعت از برگزاری دور سوم انتخابات و اجتناب از هزینه‌‏های بیشتر مالی و فرسودگی توان مبارزاتی و روانی احزاب و رأی‌دهندگان، تلاش کرد ابتکار عمل را در دست بگیرد و روزنه‏‌ای برای خروج از این بن‏‌بست بیابد. از همین رو نتانیاهو و گانتس را دعوت به مذاکره در مورد دولت وحدت ملی کرد و حتی پیشنهاد نخست‏‌وزیری دوره‏‌ای نیز که بر اساس آن دو سال نتانیاهو نخست‏‌وزیر بوده و و دو سال دیگر بنی گانتس این مأموریت را انجام دهد، به میان آمد. با این حال گانتس حاضر به ائتلاف با حزب لیکود تحت سکانداری نتانیاهو نشد با این استدلال که حزب آبی و سفید یک کرسی بیشتر از لیکود را به دست آورده و باید رهبر حزب آبی و سفید برای دور نخست مأمور تشکیل کابینه شود. ضمن اینکه گانتس پرونده فساد نخست‏‌وزیر کنونی را مانع مشروعیت و ادامه کار نتانیاهو دانست.

آرایش احزاب برای ائتلاف با دو حزبی که شانس تشکیل ائتلاف را داشتند نیز پرماجرا و سرشار از تناقض‏ است. ائتلاف راست به رهبری لیکود در حدود ۵۵ کرسی (شاس، اتحاد یهودی تورات، یامینا) و ائتلاف چپ میانه به رهبری آبی و سفید ۴۴ کرسی (کار-گشر و اتحاد دموکراتیک) و با حمایت بی‏‌سابقه عرب‏‌ها که به امید اخراج نتانیاهو از قدرت صورت گرفت، ۵۴ کرسی را در اختیار دارد. حزب «اسرائیل خانه ما» به رهبری آویگدور لیبرمن با هشت کرسی می‏‌تواند صحنه را به نفع هر کدام از احزاب تغییر دهد. از این رو مهره شاه‌‏ساز[۱] انتخابات به شمار می‌‏آید.

با این حال  لیبرمن رئیس این حزب نه حاضر است با لیکود به واسطه حضور مذهبی‌‏های حریدی ائتلاف کند و نه ائتلاف با آبی و سفید را به واسطه حضور چپ‏ها برمی‌‏تابد. وی تمایل به تشکیل دولتی «لیبرال و ملی‏‌گرا» مبتنی بر ائتلافی متشکل از احزاب لیکود و آبی و سفید با حمایت حزب خود دارد. در این شرایط هم دردسر احزاب حریدی و اولتراارتدوکس را خنثی کرده و هم از نبود احزاب چپ در ائتلاف پیروز خرسند است. هدف لیبرمن، تشکیل دولت سکولار است که برای موضوعات مذهبی مانند موضوع سربازی طلبه‏‌های یهودی نیز سیاست‏‌های سکولار اتخاذ کند؛ موضوعی که مطالبات احزاب مذهبی متحد لیکود را از گردونه خارج می‏‌کند.

عرب‏‌ها نیز هرچند برای اعمال فشار بر نتانیاهو حامی گانتس شدند اما اعلام کردند که وارد ائتلاف نخواهند شد. آنها همواره بر این نظر بوده‌‏اند که حضور و مشارکت آنها در دولت به معنای آن است که در اقدامات رژیم صهیونیستی علیه کرانه باختری، نوار غزه و حتی سایر عرب‏‌های منطقه سهیم و شریک هستند. بنابراین برای آنکه متهم به خیانت به همنوعان خود نشوند، از این کار صرف‏نظر می‏‌کنند. ضمن اینکه قانون دولت یهود هرگونه انگیزه عرب‌‏ها برای حضور در دولت و پیشبرد مطالبات و منافعشان را از میان برده و حضور عرب‏‌ها را در واقعیت موجود نادیده گرفته است.

در این شرایط عرب‌‏ها از فهرست احزاب آماده ائتلاف با بنی گانتس خط خورده و شرط اکثریت برای حزب گانتس از اعتبار ساقط شده است. در نتیجه رئیس‏‌جمهور رژیم صهیونیستی نتانیاهو را مشروط به اینکه در صورت ناکامی در تشکیل ائتلاف، دستور انحلال کنست و انتخابات جدید از سوی وی داده نشود و این امکان برای نفر بعد یعنی گانتس فراهم آید، برای تشکیل دولت انتخاب کرد.

پس از ناکامی نتانیاهو برای تشکیل دولت در فرصت قانونی که به وی داده شده بود، نوبت به گانتس رسید اما وی نیز با شکست در تشکیل ائتلاف با ۶۱ کرسی کنست، بن‏‌بست سیاسی این رژیم را تثبیت کرد. در این میان لیبرمن نیز اعلام کرد که ائتلاف با گانتس بدون لیکود، به معنای دولت اقلیت است که از ثبات لازم برای اتخاذ و اجرای تصمیمات مهم کشور برخوردار نیست. بنابراین حزب آبی و سفید نیز مأیوس از تشکیل دولت، ناکامی خود را در تشکیل دولت، اعلام کرد.

طبق ماده ۱۰ قانون پایه رژیم صهیونیستی در حال حاضر هر کدام از اعضای کنست اعم از نتانیاهو و گانتس، از فرصت بیست و یک روزه‌‏ای[۲] برخوردارند که حمایت اکثریت را برای نخست‏‌وزیری به دست آورند. هر کدام از اعضای کنست که در این فرصت ۲۱ روزه (تا ۱۱ دسامبر، ۲۰ آذر) بتواند حمایت اکثریت را کسب کند، از سوی رئیس‏‌جمهور به عنوان نخست‏وزیر انتخاب خواهد شد و در یک فرصت ۱۴ روزه برای تشکیل دولت اقدام خواهد کرد.

در شرایطی که این فرصت نیز به نتیجه نرسد، سومین انتخابات کنست در کمتر از یک‏سال برگزار خواهد شد. هرچند این شرایط در قانون رژیم صهیونیستی پیش‌‏بینی شده است اما تا کنون این رژیم با چنین شرایطی مواجه نشده بود. این در حالی است که رویدادهای دیگری همچون کیفرخواست بنیامین نتانیاهو، اوضاع را پیچیده‏‌تر کرده و حتی اجماع داخلی لیکود را نیز به هم ریخته است.

در اواخر آبان‏‌ماه، اویخای مندلبلیت، دادستان کل رژیم صهیونیستی در سه مورد دریافت رشوه، فریب و سوءاستفاده از اعتماد عمومی علیه بنیامین نتانیاهو نخست‏‌وزیر پرسابقه رژیم صهیونیستی اعلام جرم کرد؛ اقدامی که در تاریخ سیاسی این رژیم بی‏‌سابقه بوده است. نتانیاهو کیفرخواست دادستان را تلاشی برای کودتا علیه دولت خود قلمداد کرد و حامیان خود را به خیابان‏‌های این رژیم کشاند. وی در سخنرانی خود بر تقابل راست‏گرایی خود علیه چپ‏گراها ادعا کرد: «می‏‌خواهند من به عنوان نخست‌‏وزیر جناح راست را سرنگون کنند. من همواره برخلاف جناح چپ و رسانه‏‌های حامی آنها طرفدار بازار آزاد بوده‌‏ام. نه تنها در اقتصاد، بلکه خواهان یک کشور ازاد قوی هستم نه کشور ضعیف و حقیری که به دشمنان خود تعظیم کند».

سخنرانی نتانیاهو نه تنها اوضاع را آرام نکرده است بلکه ساکنان خشمگین را به تجمع و شعار علیه وی کشانده است به گونه‏ای که رسانه‏‌ها از مرگ سیاسی نتانیاهو  را اعلام می‏‌کنند. هزاران نفر از مخالفان وی در روزهای گذشته و پس از اعلام دادستانی این رژیم تجمع کردند و خواهان کناره‏‌گیری وی از قدرت شدند. در حال حاضر دوره رسیدگی قضایی به پرونده نتانیاهو آغاز شده است. این در حالی است که دادستان اعلام کرده طی این دوره، نتانیاهو ملزم نیست که از سمت خود کناره‏‌گیری کند. دیوان عالی نیز که گروه‌‏های سیاسی و مدنی صدور حکم کناره‌‏گیری نتانیاهو از قدرت را از آن خواسته بودند، با این درخواست مخالفت کرد. درخواست کناره‌‏گیری نتانیاهو از سوی هم‏‌حزبی‌‏های لیکودی وی، چالش عمیق‏‌تری را برای نخست‏‌وزیر کنونی این رژیم رقم زده است.

گیدون سعار  یکی از رقبای نتانیاهو برای رهبری حزب لیکود در روزهای اخیر، وی را متهم کرده است که با امتناع از کناره‏‌گیری، بن‏‌بست سیاسی را پیچیده‌‏تر کرده است. سعار مدعی شده است که در صورت برگزاری سریع انتخابات درون‏‌حزبی، برخلاق نتانیاهو، از توانایی تشکیل دولت برخوردار است و با این اقدام، از انتخابات دور سوم ممانعت خواهد کرد. در این میان بنی گانتس رقیب اصلی نتانیاهو نیز ضمن انتقاد شدید از سوی، گسترش خشونت و جنگ داخلی را هشدار داد.

وی امتناع نتانیاهو از قدرت را گروگان‏کشی از ساکنان این رژیم توصیف و اعلام کرده که مشکلات حقوقی نخست‏‌وزیر کنونی این رژیم و اتهام‏‌سازی علیه دستگاه قضایی و استفاده از کلمات احساسی برای تهییج افکار عمومی، تکرار اشتباه نتانیاهو در دوره رابین است که ممکن است خطر خشونت را که به ترور رابین منجر شد، جدی سازد. صحنه داخلی برای رهبر حزب لیکود از هر جهاتی متشنج و مأیوس‌‏کننده است. وی در ماه‏‌های اخیر تلاش گام‏‌های بزرگی را برداشت تا وضعیت خود را تثبیت کند و دولت ائتلافی را تشکیل دهد اما گویا هیچ‏کدام از آنها تا کنون نتوانسته است وی را از خطر سقوط از پرتگاه قدرت و اعتبار در این رژیم نجات دهد.

نتانیاهو برای بقای خود در قدرت در ماه‏‌های اخیر، اقداماتی همچون وعده امتیازات بیشتر به احزاب مذهبی و راست‏گرا به منظور تثبیت اتحاد با آنها را در دستور کار قرار داده بود. اظهارات نتانیاهو مبنی بر انضمام غور اردن به رژیم صهیونیستی با هماهنگی آمریکا، (غور اردن شهرک‏های یهودی غیرقانونی را دربرگرفته و گفته می‏‌شود در حدود یک چهارم کرانه باختری را شامل می‏‌شود)، برگرفته از طرح ناکام آمریکا موسوم به معامله قرن است که در حال حاضر نتانیاهو به عنوان وعده‌‏ای قابل ملاحظه برای جلب حمایت راست‏گرایان و حریدی‌‏ها در این رژیم مطرح کرده است. وعده‌‏ای که با واکنش شدید تشکیلات خودگردان مواجه شده است.

محمود عباس تشکیلات خودگردان فلسطین تهدید کرده است که «اگر نتانیاهو چنین کاری را عملیاتی سازد، به سازمان ملل و دیوان کیفری بین‏المللی شکایت برده و تمام روابط با اسرائیل را بدون قید و شرط قطع خواهیم کرد». هرچند روابط رژیم اسرائیل و تشکیلات خودگردان پس از کارشکنی‌‏های مداوم این رژیم با حمایت آمریکا قطع شده است اما دو طرف هنچنان بر معاهدات امضاشده فیمابین و نیز سازوکارهای امنیتی متقابل پایبند بوده‌‏اند. در اوضاع وخیم معیشتی و در برهه‌‏ای که آمریکا بودجه تشکیلات را به شدت کاهش داده و این سازمان با مشکلات اقتصادی دست‏ و پنجه نرم می‏‌کند، تهدید قطع روابط امنیتی که به معنای اعمال فشار بیشتر از سوی رژیم صهیونیستی و بلوکه‏‌کردن درآمدهای مالی تشکیلات به دست این رژیم است، جای تردید دارد.

ادعای هماهنگی بدون چون و چرا با آمریکا از دیگر ترفندهای انتخاباتی نتانیاهو در چند ماه اخیر بوده است. وی از روابط خود با ترامپ به عنوان یکی از برگ‏ه‌ای برنده یاد می‌‏کند و  خود را شایسته‏‌ترین فرد ساختار سیاسی این رژیم برای بهره‌‏برداری از این روابط معرفی می‏‌کند. در این چارچوب، نتانیاهو اعمال فشار روزافزون کاخ سفید بر ایران را  در کارنامه سیاسی خود ثبت می‌‏کند. به همین منوال مواضع این رژیم در قبال فلسطینی‏‌ها نیز در ظاهر به نام آمریکایی‌‏ها و در واقع به کام نتانیاهو، تبلیغ می‏‌شود. موضع مایک پمپئو در مورد شهرک‏‌های غیرقانونی کرانه باختری که به معنای تغییر موضع رسمی آمریکا در این خصوص است، از مهمترین این موارد در ماه‏‌های گذشته بوده است.

پمپئو در این زمینه ادعا داشته که ایجاد شهرک‌ها در کرانه باختری «به خودی خود، با قوانین بین المللی در تناقض نیستند». این نه تنها تغییر موضع دولت اوباما در مورد اعمال فشار بر اسرائیل برای توقف شهرک‏‌سازی محسوب می‌‏شود بلکه دومین قدم محسوس آمریکا پس از شناسایی بلندی‌‏های جولان در استقبال از زمین‏‌خواری‌‏های غیرقانونی و نامشروع این رژیم است. نتانیاهو با خرسندی از این تصمیم، آن را تصحیح یک اشتباه تاریخی توصیف کرده و سایر کشورها را به پیروی از این موضع دعوت کرده است. موضعی که انتقاد کشورهایی همچون روسیه، ترکیه، اتحادیه عرب، اتحادیه اروپا، سازمان ملل و حتی کنگره این کشور  را برانگیخته است. با وجود این، نتانیاهو مصمم است از همه این مواضع برای بقای خود در قدرت استفاده کند. وی این مواضع و قدم‌‏های کاخ سفید را نتیجه تلاش‏‌های خود در راستای «وطن‌‏پرستی» عنوان می‏‌کند.

 نتانیاهو در تماس تلفنی با ترامپ  ضمن قدردانی از موضع این کشور در قبال شهرک‏‌های غیرقانونی، موضع مشترک با واشینگتن در مورد ایران را تکرار کرد؛ تنها روزنه‌‏ای که می‏‌تواند در این روزهای بی‏‌اعتباری، حضور وی را تا حدودی برای راست‏گراها قابل تحمل‏‌تر سازد. در این میان وی با بهره‏‌گیری از وقایع آبان‏ماه در ایران، فرصتی برای انتقاد از پیوستن کشورهای اروپایی (بلژیک، دانمارک، فنلاند، هلند، نروژ و سوئد) به اینستکس به دست آورد.

موضوع پیمان دوجانبه دفاعی یکی دیگر از ریسمان‌‏هایی است که نتانیاهو تلاش دارد برای ماندن در قدرت به آن چنگ بیندازد. وی در گفتگوی تلفنی که با ترامپ صورت داد، به این مسئله یک بار دیگر تأکید کرد. با این حال، در شرایطی که اعتبار نتانیاهو به شدت ویران شده است، عملی‏‌کردن این تصمیم بعید به نظر می‏‌آید. گانتس رقیب نتانیاهو با انتقاد از این برنامه، هشدار داد که این امر می‌‏تواند استقلال و ازادی عمل نظامی این رژیم را خدشه‏‌دار کند. البته نگرانی گانتس به نظر می‏‌رسد بیش از آنکه به آزادی عمل نظامی این رژیم مربوط باشد، به مجری آن یعنی نتانیاهو بازمی‏‌گردد.

از این رو این احتمال وجود دارد که اگر مجری این طرح، گانتس می‏‌بود، وی در تنگ‏‌کردن روابط نظامی با آمریکا تردیدی به خود راه نمی‌‏داد. در همین راستا وی نتانیاهو را که با مشکلات حقوقی مواجه است، برای تصمیم‌‏گیری در این مورد مجاز ندانسته است. در این میان به نظر می‌‏رسد تا وقتی که دولت این رژیم تشکیل نشود و ثبات نسبی در این رژیم برقرار نشود، کاخ سفید نیز علاقه‏‌ای به عملی‏‌کردن این اقدام ندارد. به ویژه آنکه تیم ترامپ تا کنون هر آنچه می‏‌توانسته‌‏اند برای نجات حیات سیاسی نتانیاهو انجام داده‌‏اند. شناسایی بلندی‌‏های جولان و شناسایی شهرک‌‏های غیرقانونی مهمترین گام‏‌های آنها برای حمایت انتخاباتی از نتانیاهو بود که در عمل نتیجه‌‏ای برای نخست‏‌وزیر پرچالش این رژیم به بار نیاورد.

بنیامین نتانیاهو نخست‏وزیر کنونی رژیم صهیونیستی، در چارچوب تلاش‏‌های خود برای ابقای خود در این سمت، آرزوی دیرینه نفتالی بنت یکی از راست‏گرایان تندرو از حزب «راست جدید» که در دولت‌‏های ‏ قبل در پست‏‌های دیگر وزارتی همچون وزیر آمورش این رژیم مشغول بود را برآورده کرد و وی را به سمت وزیر دفاع منصوب کرد. با این حرکت تاکتیکی، حزب راست جدید در دوران دولت انتقالی در حزب لیکود ادغام و احتمال پیوستن حزب راست جدید به ائتلاف بنی گانتس منتفی شد. بنت در موضعی که درباره وقایع آبان‏ماه ایران گرفت، خواستار وصل اینترنت شد. وی همچنین در مواضعی که رسانه‌‏های ایران، آن را بازتاب گسترده‌‏ای دادند و جالب آنکه رسانه‌‏های صهیونیستی نیز این پوشش را به عنوان یکی از خبرهای خود کارکردند، مدعی شد که فرصت طلایی برای ضربه به ایران به دست آمده و باید به صورت گسترده مواضع ایران در سوریه را هدف قرار داد.

به نظر می‌‏رسد سوارشدن دوباره بر اریکه قدرت برای بنیامین نتانیاهو که بعد از یک دهه سکانداری این رژیم، در حال حاضر مأیوسانه به موقعیت خود چشم دوخته است، بعید به نظر می‌‏آید. وی که به دلیل دامن‌‏زدن به خشونت و اظهارات خصمانه علیه اسحاق رابین و رسوایی سیاسی وی، یکی از مسببین اصلی قتل او شناخته می‏‌شود، در حالی در سراشیبی سقوط قرار گرفته که ممکن است رسوایی ناشی از پرونده‌‏های فساد مالی خود و خانوده‌‏اش، برگ آخر کارنامه سیاسی‏‌اش باشد. یکه‌‏تازی لجوجانه در جریان مذاکرات با تشکیلات خودگردان، گستاخی بی‏شرمانه در تضییع حقوق فلسطینی‏‌ها و چنگ‏‌انداختن به حق مسلم آنها، تحریک کاخ سفید برای بره‌م‏زدن قوانین و قراردادهای پذیرفته‌‏شده بین‌‏المللی، وی را در این سال‌ها به یکی از چهره‏‌های منفور تبدیل کرده بود.

با وجود این، هرچند اخراج نتانیاهو از دنیای سیاست از هر زمان دیگری نزدیک‏تر و در دسترس‌‏تر شده است اما باید به یاد داشت که وی یکی از فریبکارترین افراد برای تبدیل مسائل امنیتی این رژیم به وزن آرای خود در انتخابات است. در صورتی که کنست تا ۲۰ آذر، فرد جدید را برای تشکیل دولت معرفی نکند و دور سوم انتخابات در این رژیم به عنوان تنها راه حل ممکن رقم بخورد، وی همچنان نخست‌‏وزیر دولت انتقالی خواهد ماند و فرصتی را برای تلاش در راستای احیای وضعیت خود به دست خواهد آورد و چه بسا برای ابقای خود در قدرت، به قمار سیاسی دست زده و این رژیم را به سمت یک بزنگاه امنیتی در قالب تنش و جنگ در منطقه هدایت کند. البته این در شرایطی است که دستگاه قضایی این رژیم، اعلام جرم علیه وی را مانعی برای ادامه کار وی اعلام نکند یا به هر طریقی وی موفق به اخذ مصونیت برای فعالیت سیاسی شود که البته با توجه به فضای سیاسی کنونی این رژیم، دور از انتظار به نظر می‌‏رسد.

دکتر وحیده احمدی/ عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات راهبردی


[۱]kingmaker

[۲] Grace Period

اعتراضات عراق

تحلیل روندشناسانه ناآرامی‌های گسترده در عراق

از سال ۲۰۰۸ تا کنون، عراق همواره به صورت نوبه‌‏ای شاهد وقوع اعتراضات مردمی کوچک و بزرگی بوده است، اما ناآرامی‏‌های خونین مهر و آبان‏ماه ۱۳۹۸ را می‌‏بایست به جهات متعدد پدیده‏ای جدید دانست. اعتراضات سال‏های گذشته عموماً از سوی نخبگان و احزاب سیاسی هدایت و راهبری می‌‏شدند و هدف سهم‏‌خواهی از قدرت در آن‏ها برجستگی بیشتری داشت که طبعاً بر مطالبات محدود متمرکز بوده و جنبه ساختارشکن به خود نمی‏‌گرفت؛ اما آنچه در مهر و آبان امسال رخ داد، بیانگر شکل‏‌گیری پدیده‏ای است که بیشتر می‌‏بایست در قالب جنبش‌‏های نوین اجتماعی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.

این پدیده مانند سایر جنبش‌‏های اجتماعی معاصر –که نمونه آن را در قیام‌‏های موسوم به عربی در منطقه طی سال‏‌های ۱۱-۲۰۱۰ شاهد بوده‏‌ایم- فاقد رهبری و سازمان‏دهی مشخص بوده و در قالب جامعه شبکه‌‏ای و با بهره‏‌گیری از شبکه‏‌های اجتماعی، بخش‏های مختلف جامعه –که ناراضی و سرخورده از وضعیت موجود بوده و ساخت موجود را برای حل مسائل و حتی بیان مطالبات خود کارآمد و مشروع نمی‏‌انگارند- را گرد هم آورده و روایت تازه‌‏ای از هویت عراقی (و نه دولت- ملت در عراق) ارائه کرده که با مقاومت در برابر جریان‏های مسلط و گفتمان قدرت، خود را به نمایش ‏گذاشته و بازنمایی می‌‏کند.

شکل‏‌گیری این جنبش، بیانگر دل‏زدگی بخش محذوف جامعه از قواعد و ترتیبات صوری دموکراسی و اصلاحات دستوری و از بالاست که حتی در قالب ایجاد نظام حزبی، پارلمانتاریسم و انتخابات نتوانسته امر سیاسی در جامعه به شدت متکثر و نفوذپذیر عراق را سامانی نو بخشد.

هم‏زمانی این اعتراضات با مقدمه‌‏چینی برگزاری آئین بزرگ راه‏پیمایی اربعین حسینی و فضاسازی رسانه‌‏های وابسته به عربستان سعودی، امارات و بحرین برای نفی پیوندهای ایران و عراق و تحت‌الشعاع قراردادن این آئین شیعی نیز دغدغه‌‏آفرین بود، اما در عمل برگزاری مطلوب این راه‏پیمایی، خط بطلانی بر چنین مدعایی کشیده و توانست این‏گونه فضاسازی‏‌ها را به حاشیه ببرد.

سرخوردگی از تنظیمات نظام طایفی، احزاب و رهبران سیاسی، عراق را مستعد رشد گونه‌‏ای از سیاست خیابانی کرده است. این امر نیاز به گفتگو برای ایجاد وفاق جمعی، ورای تمهیدات و ساختارهای ناکارآمد موجود را بیش از گذشته ضروری کرده و لاجرم می‌‏بایست طرحی نو در انداخت. نقطه آغازین، شناسایی و به رسمیت شناختن این جنبش و مطالبات متعاقب آن و پرهیز از نگرش توطئه‏‌نگر، ابزاری و یا تلقی آن به مثابه پدیده‏ای گذرا و موسمی است.

در خصوص نسبت این جنبش اجتماعی با منافع و امنیت جمهوری اسلامی ایران و به عنوان بایسته و پیش‌‏نیاز سیاست‏گذاری در این حوزه می‌‏توان گفت برخلاف برخی دغدغه‌‏ها در داخل و فضاسازی رسانه‏‌ای در خارج، این جنبش به ‏رغم سوگیری انتقادی نسبت به مداخله خارجی در عراق، لزوماً و منطقاً سرشت ستیزگرانه با هویت و جامعه ایرانی ندارد. در تأیید این مدعا می‌‏توان به این نکته اشاره کرد که آئین بزرگ راه‏پیمایی اربعین حسینی در مهرماه امسال به شکلی بزرگتر از گذشته و با حضور بیش از سه میلیون زائر ایرانی در همان مناطق و در شهرهایی برگزار شد که محل اعتراضات بودند. برخلاف فضاسازی رسانه‌‏های وابسته به عربستان و امارات که در طول مدت برپایی تجمع‌‏های اعتراضی به زمینه‏‌سازی برای تحت ‏الشعاع قراردادن مراسم اربعین و نفی پیوند ایران عراق مشغول بودند، در طول برگزاری مراسم اربعین، این پیوند استحکام و پایداری خود را نشان داد.

در عین حال، می‏‌بایست بر پذیرش واقعیت تحول در جامعه عراق، گذار نسلی، پیدایش گفتمان‏ها، نمادها و نهادهای جدید در عراق و تلاش برای برقراری تعامل و دیالوگ با آن با مشارکت نهادهای غیردولتی و مدنی همتای آن‏ها در ایران تأکید ورزید. به همین ترتیب، ایجاد زمینه گفتگو و تعامل میان فعالان این جنبش جدید با سرآمدان جامعه شیعی و کابینه عادل عبدالمهدی و کمک به این دولت برای پاسخ‏گویی به مطالبات آن‏ها می‏‌تواند علاوه بر استحکام نهادهای سیاسی و مدنی در عراق به ویژه جامعه شیعی، تقویت مناسبات آن‏ها با ایران را به همراه داشته باشد.

گروه مطالعات بین‌الملل

تظاهرات عراق

ارزیابی علل چرخه تداوم اعتراض‌ها در عراق

عراق بار دیگر شاهد اعتراض های ضد دولتی بود. این اعتراض‌ها نیز مانند رخدادهای سال گذشته به خشونت کشیده شد که مطابق اعلام وزارت بهداشت عراق بیش از ۱۰۰ کشته و بیش از ۶ هزار زخمی داشته است. در این نوشتار ماهیت اعتراض‌ها، علل آن و چرایی بروز خشونت‌های گسترده بررسی می‌شود. عراق طی سال‌های اخیر همواره شاهد شکل‌گیری اعتراض‌های ضددولتی بود که اغلب این اعتراض‌ها نیز به خشونت کشیده می‌شد. اعتراض‌های مردم بصره در سپتامبر ۲۰۱۸ و آتش زدن کنسولگری ایران در این شهر، یکی از بارزترین اعتراض‌ها در عراق بود. نکته حایز اهمیت و وجه مشترک این است که اغلب اعتراض‌های عراق در سال‌های اخیر در بغداد، پایتخت و استان‌های شیعه‌نشین برگزار شد.

با این حال، اعتراض‌های اخیر با اعتراض‌های سال‌های گذشته پنج تفاوت مهم دارد. نخستین تفاوت مربوط به تلفات بالای اعتراض‌های اخیر در عراق است که بیش از ۱۰۰ کشته و بیش از ۶ هزا زخمی داشته است. دومین تفاوت این است که ناآرامی‌های اخیر برخلاف سال‌های گذشته که با فراخوان مقتدی صدر، رهبر جریان صدر شکل می‌گرفت، این بار هیچ گروه سیاسی شناسنامه‌داری بانی و طراح تجمعات نبوده است و حتی مقتدی صدر طی بیانیه‌ای از مردم خواست تا آرامش را حفظ کنند.

سومین تفاوت مهم این است که در اعتراض‌های اخیر برای نخستین بار علیه مرجعیت عراق شعار سر داده شد، در حالی که از یک سو فتوای سال ۲۰۱۴ آیت‌الله سیستانی برای تشکیل حشد الشعبی و استقبال گسترده جوانان عراقی از این فتوا نشان از جایگاه برجسته مرجعیت نزد مردم عراق دارد و از سوی دیگر مرجعیت عراق نه تنها دخالتی در سیاست ندارد بلکه همواره حمایت از مطالبه‌ها و منافع مردم را اولویت خود قرار می‌دهد. چهارمین تفاوت این است که در اعتراض‌های اخیر، معترضان شعار «الشعب یرید اسقاط النظام» (ملت براندازی نظام را می‌خواهد) را سر دادند.

این در حالی است که این شعار در کشورهای دارای نظام دیکتاتوری کاربرد داد نه در عراق که انتخابات پارلمانی آن به موقع برگزار می‌شود و مردم هر ۴ سال یک بار اعضای پارلمان را انتخاب می‌کنند و پارلمان منتخب مردم نیز رئیس‌جمهوری و نخست وزیر را انتخاب می‌کند. پنجمین تفاوت این است که معترضان، برخی از رسانه‌ها، شبکه‌های اجتماعی و برخی گروه‌ها و شخصیت‌های عراقی در حالی برگزاری انتخابات پارلمانی جدید و استعفای دولت را خواستار شدند که از عمر این دولت کمتر از یک سال می‌گذرد و نارضایتی‌ها از گذشته انباشت شده است. بر همین اساس نیز عادل عبدالمهدی، نخست وزیر عراق، خطاب به مردم این کشور اعلام کرد تظاهرات‌کنندگان حق دارند خواستار مبارزه با فساد شوند، اما تغییر اوضاع زمان‌بر است.

علل شکل‌گیری اعتراض‌ها در عراق

مهم‌ترین علت اعتراض‌ها و در واقع جرقه آن در نارضایتی‌های مردمی است. عراق به دلیل در اختیار داشتن دومین ذخایر بزرگ نفتی در جهان و صادرات روزانه بیش از ۳ میلیون و ۶۰۰ هزار بشکه نفت در زمره کشورهای ثرومند عربی است، اما مردم عراق از وضعیت اقتصادی و اجتماعی ناراضی هستند. مطابق برخی آمارها، میزان بیکاری در میان جوانان تحصیل‌کرده عراقی به بیش از ۴۰ درصد می‌رسد.

بر همین اساس نیز بازیگران اصلی اعتراض‌های اخیر عراق را جوانان تحصیل‌کرده تشکیل می‌دادند. پیش از اعتراض‌های اکتبر ۲۰۱۹، گروهی از فارغ‌التحصیلان بیکار مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری، در بغداد به مدت ۵۰ روز در مقابل وزارت آموزش عالی عراق تحصن کرده بودند. علاوه بر این، مردم عراق به شدت از ضعف خدمات اجتماعی ناراضی هستند. مردم ساعت‌ها در روز به برق دسترسی ندارند، وضعیت بهداشتی در این کشور ضعیف است و دستیابی مردم به آب آشامیدنی نیز سخت است.

دومین عامل مهم در شکل‌گیری اعتراض‌ها، فساد گسترده در عراق است. عراق دوازدهمین کشور در میزان بالای فساد است. برخی گزارش‌ها حاکی از این است که از زمان سرنگونی رژیم بعثی در عراق، دستکم ۴۳۱ میلیارد دلار اختلاس شده است. فساد اقتصادی به پدیده‌ای افسار گسیخته در عراق تبدیل شده و بخش زیادی از بودجه‌های دولتی را می‌بلعد بدون اینکه در مقابل آن خدماتی به مردم ارائه شود. مردم عراق از این میزان بالای فساد به ستوه آمده‌اند، در حالی که وضعیت معیشتی و اجتماعی آنها وضعیت نامناسبی دارد.

در واقع، میزان بالای فساد و ناتوانی دولت در مبارزه با آن سبب شکل‌گیری بحران ناکارآمدی دولت و همچنین بحران اجتماعی ناشی از نارضایتی مردم از دولت شد. نکته مهم این است که دولت عراق اکنون در حالی وعده خدمات رفاهی و استخدام جوانان در دستگاه‌های دولتی را داده است که هم‌اکنون نیز سالیانه مبلغی در حدود ۵۱ میلیارد دلار در عراق صرف پرداخت حقوق می‌شود. این میزان پرداخت حقوق به کارمندان سبب کاهش شدید بودجه عمرانی و تداوم ضعف خدمات اجتماعی به مردم عراق شده است.

چرایی تبدیل اعتراض‌های مسالمت‌آمیز به خشونت‌های گسترده

تبدیل اعتراض‌های مسالمت‌آمیز مردم عراق به خشونت دلایل داخلی و خارجی دارد که برخی از مهم‌ترین این دلایل عبارتند از:

الگوی رفتاری برخی جریان‌های داخلی و نادیده گرفتن “استبداد صدامی” از سوی جوانان عراقی

واقعیت این است که جامعه عراقی یک جامعه یکدست و منسجم نیست. این یکدست و منسجم نبودن، عراق را به یک کشور مستعد نزاع و ناآرامی تبدیل کرده است. این استعداد به حدی است که هسته مرکزی داعش در عراق شکل گرفت. در همین حال، نزاع سیاسی درون‌گروهی نیز در عراق در سطح بالایی قرار دارد، به نحوی که برخی شخصیت‌ها و جریان‌های عراقی بدون اینکه در نظر بگیرند دولت عبدالمهدی عمری کمتر از یک سال دارد، همه مسئولیت اعتراض‌ها را متوجه این دولت کرده و برکناری آنرا خواستار هستند. از سوی دیگر، بازمانده‌های بعثی‌ها که مورد حمایت بازیگران خارجی نیز قرار دارند، در مناطق مختلف عراق فعال هستند و جوانان این کشور را که فقر، ظلم و “استبداد صدامی” را ندیده‌اند به ضدیت با دولت، رفتارهای هیجانی و خرابکاری‌های اجتماعی سوق می‌دهند و این از علل مهم شکل‌گیری خشونت از درون اعتراض‌های ضد دولتی در عراق است.

الگوی رفتاری دولت عراق

اگرچه دولت عراق در اعتراض‌های اخیر بر حق مردم برای برگزاری تظاهرات و همچنین تلاش دولت برای رسیدگی به مطالبه‌های مردم تاکید کرد، اما نیرو‌های امنیتی عراق پیش از آغاز اعتراض‌های اخیر به شکل خشونت‌آمیز به تحصن ۵۰ روزه فارغ‌التحصیلان این کشور که در اعتراض به بیکاری انجام شده بود، پایان دادند. در جریان این برخورد، تعدادی از دختران و زنان مجروح و به شدت احساسات عمومی جریحه‌دار شد. پس از این واقعه، جوانان بصره برای همدردی با این دختران و زنان، به دولت هشدار دادند که در بصره تظاهرات بزرگی برپا خواهند کرد.

مداخله محور عربستان، آمریکا و رژیم صهیونیستی

یکی از مهم‌ترین دلایل کشیده شدن اعتراض‌های مسالمت‌آمیز مردم عراق به خشونت‌های خیابانی، مداخله محور سه‌گانه عربستان، آمریکا و رژیم صهیونیستی است. مداخله این بازیگران در امور داخلی عراق از طریق شبکه‌های مجازی، برجسته‌سازی اعتراض‌ها، بهره‌گیری از عناصر داخلی و همچنین نیروهای نظام‌شان در عراق انجام شد. در همین راستا، در شبکه‌های مجازی هشتگ «العراق ینتفض» یعنی «عراق به پا خیز» ساخته شد که تحلیل‌ها نشان داد ۷۹ درصد از توئیت این هشتگ از داخل عربستان و توسط ربات انجام شد. ۵۸ هزار اکانت سعودی در ترند کردن هشتگ‌ آشوب‌های عراق مشارکت کرده و ۲۰۰ ربات نیز ۱۳ هزار توئیت را برای ترند استفاده کردند.

در واقع، شبکه‌سازان و شبکه‌داران نقش مهمی در برجسته‌سازی و بزرگ‌نمایی اعتراض‌های مردمی عراق و تبدیل این اعتراض‌ها به خشونت‌های داخلی ایفا کردند. برخی عناصر داخلی به خصوص بازمانده‌های بعثی و «الصرخیه‌» که تحت حمایت کشورهای خارجی قرار دارند، در خشونت‌های عراق نقش ایفا کردند. شمار زیادی از نظامیان آمریکایی نیز در عراق حضور دارند و برخی از منابع نیز از نقش این نظامیان در جهت دادن اعتراض‌ها به سمت خشونت خبر دادند. اما سوال مهم این است که چه دلایلی برای مداخله بازیگران خارجی در اعتراض‌های مردمی عراق وجود دارد؟ در این خصوص می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • نارضایتی از سیاست خارجی مستقل دولت عراق

دولت عراق به خصوص در کمتر از یک سالی که از عمر دولت عبدالمهدی می‌گذرد، نشان داد در عرصه سیاست خارجی به دنبال استقلال در تصمیم‌سازی است. در همین راستا، دولت عراق با تحریم‌های ضد ایرانی آمریکا همراه نشد، به طرح امنتی دریانوردی آمریکا نپیوسته است و مرز القائم در مرز عراق با سوریه را بازگشایی کرد. همچنین پس از اینکه، در ماه‌های گذشته به مواضع حشد الشعبی در عراق حمله کرد، این کشور در صدد خرید تجهیزات نظامی از روسیه از جمله سامانه‌های دفاعی S400 و S300 روسی برآمد و “فالح فیاض”، مشاور امنیت ملی عراق در همین راستا به روسیه کرد.

نارضایتی از سیاست خارجی مستقل سبب بهره‌گیری از اعتراض‌های ضددولتی در عراق و کشاندن آن به سمت خشونت از سوی بازیگران خارجی به خصوص مثلث عربستان، آمریکا و رژیم صهیونیستی شد. در همین زمینه “سید جلال سادتیان”، سفیر سابق ایران در بریتانیا، گفت: «زمینه‌های سیاسی نارضایتی از نفوذ خارجی در عراق مزید بر علت شده، ولی اصل قضیه همان بیکاری و ضعف اقتصادی و تبعیض‌هایی است که در عراق وجود دارد. نارسایی در خدمت‌رسانی به مناطق و قشر‌های مختلف وجود دارد، اما بعضاً جریان‌های داخلی و جریان‌های بیرونی عراق از این بستر‌ها سوء استفاده کردند. در این مقطع به نظر می‌رسد جریان‌های بیرونی قوی‌تر وارد شده اند.»

  • معرفی رژیم صهیونیستی به عنوان عامل حمله به حشد الشعبی

چند روز پیش از آغاز اعتراض‌ها در عراق، عادل عبدالمهدی، پس از پایان کار کمیته بررسی حمله‌های هوایی به انبارهای مهمات حشد الشعبی، نتایج آن را اعلام و رسماً رژیم صهیونیستی را عامل این حمله معرفی کرد. حشد الشعبی نیز پس از این موضوع اعلام کرد که رژیم صهیونیستی منتظر پاسخ این حمله‌ها باشد. این موضوع عامل مهمی برای اعمال فشار بر دولت عراق و متمرکز کردن توجه آن به مسایل داخلی محسوب می‌شود.

  • نارضایتی از عزل عبدالوهاب ساعدی

عادل عبدالمهدی، نخست وزیر عراق و فرمانده نیروهای مسلح این کشور چند روز پیش از آغاز اعتراض‌های اخیر، ژنرال عبدالوهاب ساعدی، قائم مقام نیروهای ضدتروریسم عراقی را از سمت خود برکنار کرد. ژنرال الساعدی در جریان مبارزه با تروریسم داعشی نقش زیادی داشته است. این تصمیم عبدالمهدی مورد بهره‌برداری بازیگران خارجی قرار گرفت. آمریکا تلاش زیادی انجام داد تا عبدالوهاب ساعدی را به عنوان فاتح موصل معرفی و اعتراض‎‌های مردم عراق را علیه این تصمیم عبدالمهدی فراهم کند. در همین حال، تلاش زیادی انجام شد تا برکناری الساعدی به حشد الشعبی و فشار فرماندهان آن بر نخست وزیر عراق نسبت داده شود. بر همین اساس نیز هشتگی با عنوان (# کلنا عبدالوهاب الساعدی) ساخته شد و ذیل آن نیز عکس‌ها و فیلم‌هایی را به نمایش گذاشته‌اند که نشان می‌دهد ژنرال الساعدی در جریان جنگ با داعش و آزاد سازی موصل به غیرنظامیان کمک می‌کند.

  • شکست از محور مقاومت در یمن و سوریه

یکی از دلایل اصلی بهره‌گیری بازیگران خارجی از اعتراض‌های عراق برای اعمال فشار بر دولت این کشور، تأثیرگذاری بر محور مقاومت است. اعتراض‌های عراق با شکست‌های متوالی عربستان سعودی در جنگ علیه یمن و همچنین با موفقیت‌های ارتش سوریه در عملیات آزادسازی ادلب همزمان شد. محور عربی/عبری/غربی این شکست‌ها را به طور مجزا ارزیابی نمی‌کند بلکه آنرا در سطح کلان محور مقاومت به رهبری جمهوری اسلامی ایران می‌بیند. بر همین اساس، عراق برای ایجاد شکاف در محور مقاومت و تضعیف این محور انتخاب شد زیرا عراق هم روابط نزدیکی با جمهوری اسلامی ایران دارد و هم اینکه حشد الشعبی جایگاه مهم و برجسته‌ای در عراق دارد. از این رو، در تظاهرات اخیر عراق نیز مانند رخدادهای سال گذشته علیه جمهوری اسلامی ایران و همچنین در مخالفت با حشد الشعبی شعار سر داده شد.

  • تأثیرگذاری بر راهپیمایی گسترده اربعین حسینی

تظاهرات اخیر در عراق همزمان با آغاز راهپیمایی اربعین شروع شد. راهپیمایی اربعین یکی از بزرگ‌ترین اجتماعات انسانی با محوریت مذهب است. راهپیمایی اربعین به نوعی قدرت نرم محور مقاومت در منطقه غرب آسیا است که هر ساله نیز با افزایش شمار راهپیمایان همراه است. ممانعت از برگزاری گسترده راهپیمایی اربعین یکی از اهداف اصلی به انحراف کشاندن اعتراض‌های مسالمت‌آمیز مردم عراق و تبدیل آن به خشونت‌های خیابانی است.

نتیجه‌گیری

اعتراض‌های ضد دولتی در عراق موضوع تازه و عجیبی نیست. بسترهای داخلی برای شکل‌گیری اعتراض‌ها نیز به دلیل آمار بالای بیکاری جوانان تحصیل‌کرده، ضعف شدید خدمات اجتماعی و حجم گسترده فساد اداری فراهم است. با این حال، برخی بازیگران ناراضی داخلی و عربستان سعودی و آمریکا به همراه رژیم صهیونیستی که به خصوص از پیروزی‌های محور مقاومت به رهبری جمهوری اسلامی ایران و سیاست خارجی مستقل دولت بغداد رضایت ندارند، تلاش کردند اعتراض‌های مسالمت‌آمیز مردمی را که دولت عبدالمهدی نیز حق مردم را برای برگزاری این اعتراض‌ها به رسمیت شناخت، به انحراف کشانده و آنرا به سمت خشونت‌های خیابانی هدایت کنند. اگرچه این اعتراض‌ها با تصمیم‌های دولت متوقف شده، اما بدون شک آخرین اعتراض‌های مردمی نخواهد بود و بسترهای چرخه تداوم این اعتراض‌ها همچنان فراهم است.

سید رضی عمادی- دکترای روابط بین‌الملل

ایران و امارات

چرخش سیاست امارات به‌ سمت ایران؛ تاکتیکی یا راهبردی؟

امارات بعد از انقلاب‌های عربی سیاست محافظه‌کارانه را کنار گذاشت و سیاست تهاجمی و مداخله‌جویانه را در پیش گرفت. از این‌رو ابوظبی نقش مهمی در سرکوب خیزش‌های مردمی در بحرین، سرنگونی معمر قذافی دیکتاتور سابق لیبی، پشتیبانی از خلیفه حفتر در بحران طرابلس، حمایت از کودتای عبدالفتاح السیسی در مصر و همکاری با عربستان سعودی در ائتلاف علیه یمن ایفا کرده است. بعد از به قدرت رسیدن دونالد ترامپ، محمد بن‌زاید ولیعهد امارات نیز سیاست تنش‌زایی و فشار حداکثری را در قبال ایران در پیش گرفت. لیکن بررسی تحولات و روندهای یک ماه گذشته حاکی از چرخش تدریجی سیاست تنش‌زایی ابوظبی به سیاست بی‌طرفی نسبت به تهران بوده است. از این‌رو در نوشتار پیش‌رو پس از بررسی روندهای یک سال گذشته به دلایل چرخش سیاست امارات به سمت ایران پرداخته می‌شود.

نشانه‌ها و روندهای چرخش سیاست امارات به سمت ایران

روابط ایران و امارات طی سال‌های گذشته تحت تأثیر عواملی در سطوح سه‌گانه داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی، روند نزولی داشته و طی یک سال گذشته به پایین‌ترین سطح خود رسیده است، به نحوی که دولت امارات ضمن کاهش سطح روابط خود با جمهوری اسلامی ایران، نه تنها از سیاست خصمانه واشینگتن علیه تهران حمایت کرد بلکه حتی دولت آمریکا را برای اعمال فشارهای اقتصادی علیه تهران تحریک می‌کرد.

بررسی روندهای موازی و سلسله‌وار اقدامات و اظهارات مقامات امارات حاکی از آن است که ابوظبی طی یک سال گذشته به همراه ریاض سیاست فشار حداکثری را در قبال تهران اتخاذ کرده اما طی یک ماه اخیر سیاست تنش‌زایی و فشار حداکثری امارات نسبت به تهران به تدریج در حال کاهش و در حال حاضر ابوظبی به دنبال اتخاذ سیاست بی‌طرفی است.

نقطه اوج سیاست تنش‌زایی ابوظبی در قبال تهران، تحریک و تشویق دونالد ترامپ برای خروج از برجام بوده است. در همین راستا در ۹ مه ۲۰۱۸ وزارت خارجه امارات در بیانیه‌ای با حمایت از خروج ترامپ، از توافق هسته‌ای ایران اعلام کرد: «از جامعه بین‌المللی و کشورهای شریک در برجام می‌خواهیم تا به‌منظور ریشه‌کن کردن سلاح هسته‌ای و سایر سلاح‌های کشتار دسته‌جمعی و برای حفظ ثبات و امنیت بین‌المللی موضع رئیس‌جمهور آمریکا را بپذیرند.»

گام بعدی ابوظبی در تشدید تنش، متهم نمودن ایران به نقش‌آفرینی در حوادث اخیر منطقه بوده است. پیرامون حادثه انفجارهای فجیره و دریای عمان عبدالخالق عبدالله، مشاور پیشین ولیعهد ابوظبی در توئیتی نوشت: «این اقدام در خلیج عمان و نه در خلیج (فارس) اتفاق افتاد و منابع ایرانی نخستین کسانی بودند که این خبر را منتشر کردند و معنی‌اش این است که ایران در این امر نقش داشته است.» ابتسام الکتبی، رئیس مرکز سیاست خارجی امارات و عضو هیئت مشورتی شورای همکاری خلیج فارس نیز در صفحه شخصی توئیتر خود نوشت: «اقدام خرابکارانه انجام شده توسط ایران در نزدیکی آب‌های امارات متحده عربی، ماهیت ایران و زیر پا گذاشتن قوانین بین‌المللی را تأیید می‌کند.»

الکتبی در حادثه حمله راکتی ناموفق به سفارت آمریکا در بغداد نیز در راستای تشدید تنش بین ایران و آمریکا در توئیتر نوشت: «اصابت موشک در نزدیکی سفارت آمریکا در بغداد بدین معناست که ایران از مرحله هدف قرار دادن منافع متحدان آمریکا به تهدید مستقیم و ضربه به منافع خود آمریکا رفته است.»

گام سوم ابوظبی در تشدید تنش، تحریک دونالد ترامپ به حمله نظامی علیه ایران بوده است. بعد از سرنگونی پهپاد آمریکایی توسط نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، عبدالخالق عبدالله، مشاور پیشین ولیعهد ابوظبی در واکنش به عدم حمله نظامی ترامپ به ایران در صفحه شخصی خود در توئیتر نوشت: «آقای ترامپ چرا این‌گونه رفتار می‌کنید؟ شما هیچ درکی ندارید؛ فکر می‌کردیم شما با اوباما متفاوت هستید.»

از این زمان به بعد چرخشی نرم در سیاست خارجی امارات در قبال ایران شکل گرفته است. در واقع اصرار ایران بر اتخاذ سیاست مقاومت حداکثری همزمان با انجام اقدامات مقتدرانه و حساب شده در منطقه نظیر: سرنگون کردن پهپاد پیشرفته آمریکایی گلوبال هاوک و توقیف نفتکش انگلیسی استینا ایمپرو باعث شد که انگیزه امارات برای روی آوردن به گفت‎وگو با ایران به منظور هدف قرار نگرفتن منافع آن در آینده بیشتر شود.

بارزترین نماد و نشانه این عقب‌نشینی، اظهار نظر عبدالله بن‌زاید آل‌نهیان، وزیر خارجه امارات درخصوص حادثه حمله به نفتکش‌ها در دریای عمان بود. وزیر خارجه امارات گفته است که «ما نمی‌توانیم کشوری را در خصوص حمله به نفتکش‌ها به عنوان متهم معرفی کنیم؛ زیرا هیچ شواهدی در دست نداریم… ما در منطقه‌ای حساس و مهم برای جهان قرار داریم و تمایلی به تنش بیشتر در این منطقه نداریم.»

دومین نشانه از عقب‌نشینی در سیاست خارجی ابوظبی، خروج نیروهای امارات از یمن می‌باشد. امارات که از آغاز ائتلاف توفان قاطعیت علیه یمن با کلید زدن جنگ از طریق حملات زمینی، هوایی و دریایی کمک بسیار بزرگی به عربستان و نیروهای مزدور عبدربه منصور هادی کرده بود از ابتدای ماه جولای ۲۰۱۹ شمار بزرگی از نیروهای خود را از این کشور خارج کرده است. در همین راستا عبدالخالق عبدالله در توئیتی نوشت: «جنگ در یمن برای امارات تمام شده و همین مانده که رسماً اعلام شود. امارات از حالا همه ثقل سیاسی و دیپلماتیک خود را برای حل [بحران] و تحقق صلح برای ملت یمن به کار خواهد گرفت.»

سومین نشانه از چرخش در سیاست‌های امارات در قبال تهران گشایش‌های جدید در روابط اقتصادی با ایران است. در همین راستا، سایت العربی الجدید از اعلام آمادگی امارات برای همکاری بانکی با ایران و صادرات نفت از طریق بنادر این کشور خبر داده است. فرشید فرزانگان، رئیس اتاق بازرگانی ایران و امارات نیز تصریح می‌کند که این روزها فضا نسبت به گذشته بهتر شده است و حاکمان امارات به این واقعیت رسیده‌اند که نمی‌توانند کشوری با ظرفیت ایران را از معاملات و معادلات اقتصادی منطقه حذف کنند و راهی جز تعامل ندارند.

چهارمین و عمده‌ترین نشانه‌ از تحول در سیاست‌های ابوظبی در قبال تهران، ازسرگیری نشست‌های گارد ساحلی ایران و امارات پس از شش سال وقفه است. ششمین نشست مقام‌های گارد ساحلی ایران و امارات در ۳۰ جولای ۲۰۱۹ در تهران برگزار شد. نماینده امارات در این نشست، سرتیپ محمدعلی مصباح الاحبابی، فرمانده گارد مرزی این کشور بود که در رأس هیئت نظامی به تهران سفر و با سردار قاسم رضایی، فرمانده مرزبانی نیروی انتظامی، دیدار و بر ضرورت تحکیم روابط دیپلماتیک و همکاری مشترک به منظور تقویت امنیت مرزهای مشترک دو کشور تأکید کردند. اگرچه سفر هیئت بلندپایه نظامی امارات به تهران در شرایط عادی ممکن است امری عادی باشد اما در شرایط تنش‌زای منطقه این‌گونه نیست؛ به خصوص که به دنبال این سفر، مسئولان وزارت خارجه امارات درباره نتایج آن ابراز خرسندی کردند و در اولین روز ماه آگوست دو طرف اعلام کردند یادداشت تفاهم درباره امنیت مرزها به امضاء رسیده است.

دلایل چرخش سیاست امارات به سمت ایران

چرخش تدریجی سیاست خارجی امارات در قبال ایران در سه سطح داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی قابل تحلیل و ارزیابی است.

در سطح داخلی می‌توان از مخالفت و انتقاد امیرنشین‌های دوبی، شارجه و رأس‌الخیمه از سیاست‌های منطقه‌ای بن‌زاید، ولیعهد ابوظبی نام برد. محمد بن‌زاید که بیشترین تکیه‌اش بر اقتصاد نفتی است، سیاست امارات را مبتنی بر بلندپروازی‌های نظامی و سیاسی اداره می‌کند. سبک‌وسیاق وی تفاوت بسیاری با مسلک تجاری و مسالمت‌آمیز پدرش شیخ زاید دارد که باعث توسعه و پیشرفت چشمگیر امارات شده است.

در حقیقت رویکرد تنش‌زای ابوظبی نسبت به تهران و مشارکت در ائتلاف علیه یمن ضربه‌ای به وحدت و پیوند بین امیرنشین‌های هفت‌گانه وارد کرده است. در این میان محمد بن‌راشد آل‌مکتوم، حاکم دوبی از همان آغاز با سیاست‌های مداخله‌جویانه کشورش در امور داخلی دیگر کشورها مخالف بود. حاکم دوبی می‌گوید: «درصورتی که فردی بخواهد کار بزرگی برای مردمش انجام دهد باید اولویت وطنش باشد نه کشورهای دیگر» در واقع این نقد متوجه محمد بن‌زاید، ولیعهد ابوظبی بود.

در این میان، روابط با ایران از مؤلفه‌های اصلی تنش و اختلافات داخلی در امارات بوده است؛ چون امارت دوبی بیشترین بهره را از روابط با تهران می‌برد. حجم مبادلات تجاری میان ایران و امارات در سال ۲۰۱۷ به ۱۳ میلیارد دلار رسید که ۹۰ درصد آن از طریق دوبی صورت گرفت. شرکت‌های ایرانی فعال در امارات به دلیل تبعیت ابوظبی از تحریم‌های واشینگتن مجبور به ترک این کشور و ثبت شرکت‌های خود در عمان، قطر و ترکیه شده‌اند و این مسئله سطح تنش میان ابوظبی و دوبی را افزایش داده است.

اعتراض دوبی به سیاست‌های ضد ایرانی ابوظبی در برهه اخیر نیز تشدید شده و این انتقادات در توئیت‌های محمد بن‌راشد آل‌مکتوم، نایب رئیس و نخست‌وزیر امارات نمود پیدا کرد، به طوری که وی در حساب شخصی خود در توئیتر نوشت: «تاریخ قضاوت خواهد کرد که حکام عرب اکنون از دستاوردهای عظیم خود صحبت می‌کنند یا سخنان پوچ و بی‌ارزشی را بر زبان می‌آورند.» در مقابل عبدالخالق عبدالله، که از خط مشی سیاسی ابوظبی پیروی می‌کند، در توئیتی نوشت: «کشور از امنیت اقتصادی خوبی برخوردار است و می‌توانیم از حجم نفوذ خارجی بکاهیم.» در پاسخ به وی خلف احمد الحبتور، تاجر اماراتی نیز گفته بود: «هرگونه شیطنت علیه ایران، اقتصاد امارات را ویران می‌کند و ما از رهبران کشور می‌خواهیم به دنبال راه‌حل این بحران باشند.»

در سطح منطقه‌ای نیز دلیل چرخش امارات به سمت ایران، نگرانی و هراس ابوظبی از اتخاذ راهبرد تهاجمی انصارالله بوده است. بهره‌گیری جنبش انصارالله از پهپادها و موشک‌های کروز که قادر به ایجاد اختلال در رادارها و دستیابی به اهدافشان در داخل عربستان هستند بیان‌گر تغییر معادلات نظامی در میدان نبرد یمن است. مجموع عملیات‌های پهپادی انصارالله و ارتش یمن طی دو ماه گذشته علیه اهدافی در عربستان سعودی بیش از ۷۰ عملیات بوده است. عامل اصلی عقب‌نشینی امارات از یمن نیز به‌طور عمده در نگرانی این کشور از رویکرد انصارالله نهفته است؛ از آن جهت که این احتمال می‌رود که نیروهای انصارالله همان استراتژی را درخصوص اماراتی‌ها دنبال کنند که در خصوص عربستانی‌ها اجرا می‌کنند و به حملات موشکی و پهپادی به تأسیسات حیاتی امارات متوسل شوند. هرچند سران ابوظبی از دور جدید حملات انصارالله در امان بوده‌اند، اما بدیهی است که به دلیل سطح بالای آسیب‌پذیری امارات در مقایسه با عربستان و شکننده بودن فضای سیاسی – اقتصادی پس از وقوع عملیات، در فضایی از ترس و نگرانی بی‌وقفه به‌سر می‌برند.

از آنجا که امارات، انصارالله را به‌عنوان بازوی تهران قلمداد می‌کند که علاوه بر نبرد در یمن، می‌تواند در صورت نیاز تهران، به کنش‌گری علیه ابوظبی دست بزند، سفر هئیت بلندپایه نظامی امارات به تهران را می‌توان با هدف ممانعت از تسری عملیات‌های پهپادی و موشکی انصارالله به امارات تحلیل و ارزیابی نمود. گواه این مدعا این است که چند روز پس از سفر هئیت بلندپایه نظامی امارات به تهران، محمد البخیتی، از سران ارشد و عضو دفتر سیاسی گروه انصارالله یمن خبر داد که این گروه پس از تغییر ملموس مواضع سیاسی و نظامی ابوظبی، حملات خود به امارات را به تعلیق درآورده است.

علاوه بر آن، ابوظبی با درک پیامدهای مخرب هرگونه تقابل احتمالی آمریکا با ایران، در ماه‌ اخیر تلاش‌هایی برای نزدیک شدن به تهران انجام داده است. بدیهی است که جنگ احتمالی میان ایران و آمریکا، جنگی محدود و کوتاه مدت نخواهد بود. از این‌رو هرگونه درگیری میان ایران و آمریکا می‌تواند سبب افزایش ناامنی در سطح منطقه و در درون کشورهای متحد آمریکا در خلیج فارس به ویژه امارات متحده عربی شود. امارات یکی از متحدان واشینگتن است که بیش از همه کشورها از پیامدهای جنگ با ایران متضرر خواهد شد به خصوص که فرودگاه‌های مهم و بین‌المللی دوبی و ابوظبی از لحاظ مسافت به ایران نزدیک‌تر هستند. در همین راستا، حزام الحزام، کارشناس سعودی در توئیتی می‌نویسد: «ابوظبی و ریاض گمان می‌کنند که [جنگ] بازی کودکان است… ایران می‌تواند امارات را با یک ریتوئیت ساقط کند.»

علاوه بر آن تشدید تنش و وقوع جنگ در منطقه خلیج فارس برخلاف منافع امارات که به شدت به حضور تجار و شرکت‌های بین‌المللی وابسته ‌است خواهد بود. همچنین در صورت بسته شدن احتمالی تنگه هرمز امکان صادرات نفت برای امارات میسر نخواهد بود. این امر خسارت‏‌های اقتصادی سنگینی را برای ابوظبی به دنبال خواهد داشت. تبعات و پیامدهای اقتصادی نیز به نوبه خود افزایش نارضایتی مردمی را علیه حکام این کشور در پی خواهد داشت. لذا برای جلوگیری از این مهم، ابوظبی سعی دارد با کاهش تنش، بستر را برای مذاکره با تهران فراهم کند.

در واقع هدف از چرخش امارات به سمت ایران، بی‌طرف نگه داشتن این کشور از درگیری منطقه‌ای است. درگیری منطقه‎ای نه تنها باعث تحقق هدف امارات در کاهش تنش‎های منطقه نمی‎شود، بلکه در صورت وقوع هرگونه جنگ، اماراتی‎ها خود را در معرض خطر می‎بینند. در همین راستا، یاسر أبوهلاله تحلیلگر شبکه الجزیره می‌نویسد: «اینکه برخلاف عربستان سعودی، امارات پیامدها و تأثیرات ویرانگر جنگ با ایران را درک کرده است… پیام ایران به میانجی‌گران واضح و صریح بوده است اینکه در اولین روز جنگ، پیامدهای غیرقابل تصوری خواهد داشت.»

در سطح بین‌المللی نیز چند رویداد موجب تجدید نظر و ایجاد چرخش در سیاست‌های امارات در قبال ایران شده است. ادراک مقامات عربی از جمله اماراتی‌ها از دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا همانند جورج بوش پسر بود. لذا مقامات و نخبگان این کشور معتقد بودند فرجام تقابل تهران و واشینگتن جنگ است و می‌بایست تنها منتظر جرقه این جنگ بود. سرنگونی پهپاد پیشرفته آمریکایی گلوبال هاوک این جرقه را زد، اما در نهایت جنگ نشد. دونالد ترامپ از اینکه ایران به جای هواپیمای آمریکایی که ۵۵ سرنشین داشت پهپاد را سرنگون کرد، تشکر نمود. این واکنش، حیرت کشورهای عربی را برانگیخت. در همین راستا عبدالخالق عبدالله، مشاور پیشین ولیعهد ابوظبی در صفحه شخصی خود در توئیتر نوشت «آقای ترامپ معتقد بودیم شما با اوباما متفاوت هستید.» در واقع عدم واکنش نظامی آمریکا موجب ناامیدی امارات از اقدام نظامی واشینگتن علیه ایران شد. خبرگزاری آناتولی نیز در گزارشی از منابع نزدیک به افراد مطلع در امارات می‌نویسد پس از آنکه اعلام شد ایران یک هواپیمای بدون سرنشین آمریکایی را ساقط کرده است، شاهزاده‌های امارات نشستی سری برگزار کردند. در این نشست، محمد بن‌زاید ولیعهد ابوظبی و محمد بن‌راشد آل‌مکتوم حاکم دوبی حضور داشتند. در این نشست، محمد بن‌راشد ضمن انتقاد سیاست خارجی کشور گفته است: «امیدواریم که شاید ایالات متحده علیه تهران اقدام نظامی انجام دهد، اما دونالد ترامپ خواستار گفت‌وگو با ایران شده است، حتی بعد از آنکه این کشور هواپیمای ایالات متحده را ساقط کرد. اگر واشینگتن تهران را بمباران کند، در آن صورت ایرانی‌ها احتمالاً در پاسخ، امارات را به صورت مستقیم یا غیرمستقیم و از طریق حوثی‌ها هدف قرار می‌دهند.» در واقع اصرار رئیس‌جمهور آمریکا بر گفت‌وگو با ایران و عدم تمایل وی به جنگ، موجب شده است که مقامات اماراتی بدون نگرانی و با آزادی عمل بیشتری به سمت گفت‌وگو با ایران گام بردارند.

عامل دوم چرخش سیاست ابوظبی در قبال تهران، توقیف نفتکش انگلیس توسط ایران بود. بعد از توقیف نفتکش انگلیسی استینا ایمپرو، وزیر امور خارجه انگلستان قول داد پیامدهای سختی برای ایران داشته باشد ولی در همان حال اطمینان داد دولت انگلستان به دنبال گزینه‌های نظامی نیست. مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا نیز اعلام کرد کشتی‌های انگلیسی مربوط به خود انگلستان می‌شوند و آمریکا مسئول تأمین امنیت تردد کشتی‌های سایر کشور از جمله انگلیس نیست. تصمیم واشینگتن این پیام را به مقامات ابوظبی منتقل نمود که آمریکا برای تأمین امنیت مهم‌ترین متحدش یعنی انگلیس مسئولیتی احساس نمی‌کند، چه برسد به کشورهای عربی که در اولویت دوم متحدین آمریکا قرار دارند. به همین دلیل به محض اینکه نفتکش انگلیسی توقیف شد، عربستان فوراً نفتکش ایران که به بهانه‌های واهی نزد خود نگه داشته بود را آزاد کرد.

ناکامی واشینگتن در تشکیل ائتلاف بین‌المللی دریایی نیز از دیگر عوامل تأثیرگذار در چرخش سیاست امارات به سمت ایران بوده است. تلاش‌های گسترده آمریکا برای ایجاد «ائتلاف حمایت از آزادی ناوبری در خلیج‌فارس» تاکنون موفق نبوده است. دعوت مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا از ژاپن، کره‌جنوبی، فرانسه و آلمان برای حفاظت از کشتی‌های خود در آب‌های خلیج‌فارس نتایج ملموسی نداشته و باعث شده است که پمپئو اعلام کند تشکیل ائتلاف در تنگه هرمز زمانی بیشتر از حد پیش‌بینی‌ها را می‌طلبد. به ویژه اینکه ژاپن و آلمان برای کاهش تنش بر راه‌حل‌های دیپلماتیک تأکید دارند. پیرامون ناکامی آمریکا در تشکیل ائتلاف بین‌المللی، نشریه پولتیکو در یادداشتی تحت عنوان «ائتلاف تک‌نفره ترامپ» به موضوع تلاش واشینگتن برای تشکیل ناوگان حفاظتی بین‌المللی در تنگه‌هرمز پرداخته است و با اشاره به دیدار مقام‌های مرزبانی ایران و امارات و اجتناب امارات از متهم کردن مستقیم تهران در حملات اخیر به نفتکش‌ها در خلیج فارس، آن را نشانه‌ای از عدم موفقیت کاخ‌سفید برای تشکیل این ائتلاف دریایی دانسته است.

نتیجه‌گیری

طی یک ماه گذشته سیاست فشار حداکثری ابوظبی نسبت به تهران به سیاست بی‌طرفی تبدیل شده است. از جمله این تغییرات جدید، خروج نیروهای امارات از یمن، گشایش‌های جدید در روابط اقتصادی با ایران و اعزام هئیت بلندپایه نظامی برای برگزاری ششمین نشست مشترک گارد ساحلی به تهران بوده است.

البته رویکرد سیاست امارات در چرخش به سمت ایران بیش از آنکه اقدامی راهبردی باشد جنبه تاکتیکی دارد و نمی‌توان آن را تغییر سیاست‌های منطقه‌ای ابوظبی قلمداد کرد؛ زیرا سیاست جدید امارات نسبت ایران با هدف عبور از شرایط بحرانی و تنش‌زای منطقه اتخاذ شده است. به بیان دیگر ابوظبی به دلیل درک تبعات خطرناک هرگونه تقابل نظامی با ایران در منطقه به دنبال تجدید نظر در سیاست‌ فشار حداکثری خود در برابر تهران و اتخاذ سیاست بی‌طرفی است.

در واقع امارات به دنبال فاصله‌گیری از سیاست‌های ریاض و واشینگتن نیست و ابوظبی همچنان بر همراهی با ریاض در اتخاذ و پیگیری سیاست‌های منطقه‌ای اصرار می‌ورزد. در همین راستا است که انور قرقاش، وزیر مشاور در امور خارجه امارات گفت که ایجاد شکاف میان عربستان و امارات از راه ایران، یمن و یا دیگران غیرممکن است.

البته این احتمال ممکن است که عربستان مذاکرات میان امارات و ایران را به چشم راستی‌آزمایی بنگرد و آمادگی ایران برای همکاری و گفت‌وگو با طرفی که دشمنی کمتری با تهران دارد، بسنجد. به خصوص که عبدالله المعلمی، نماینده عربستان در سازمان ملل در ماه گذشته در سخنرانی خود از آمادگی دیپلماتیک ریاض برای تعامل با تهران خبر داده بود. پایگاه خبری دبکا نیز اخیراً مدعی شد که محمد بن‌سلمان، ولیعهد سعودی به طور جدی درحال بررسی گفت‌وگو با تهران است.

در پایان این نکته لازم به ذکر است که اگر عربستان همراستا با امارات به سمت تنش‌زدایی با ایران گام بردارد، می‌توان به بهبود روابط ایران با کشورهای عربی و ایجاد ثبات و امنیت در منطقه امیدوار شد؛ در غیر این صورت نمی‌توان انتظار چندانی از تنش‌زدایی و گسترش روابط دوجانبه ایران با کشورهای متحد ریاض از جمله امارات داشت.


سیدعلی نجات پژوهشگر مسائل خاورمیانه