واگرایی در روابط اتحادیه اروپا و آمریکا؛ فرصتی برای ایران
دونالد ترامپ اولین رئیس جمهور آمریکایی است که اصول و بنیانهای اتحاد فراآتلانتیک را که بتدریج پس از جنگ جهانی دوم به این سو شکل گرفته و قوام یافته است، زیر سوال میبرد. اقدامات ترامپ دست کم سه اصل اساسی و بنیادین اتحاد دو سوی اقیانوس اطلس را به چالش کشیده است: نظم مبتنی بر لیبرال دموکراسی غربی؛ جهانیشدن و تجارت آزاد؛ و نظام امنیت دستهجمعی غربی (ناتو). در این چارچوب، ترامپ به جای تحسین دموکراسیها و تلاش برای تقویت نظم مبتنی بر لیبرال دموکراسی غربی، رهبران اقتدارگرا و نظامهای اقتدارگرا را تحسین میکند؛ با خروج از موافقتنامههای تجارت آزاد و در پیشگرفتن حمایتگرایی و ملیگرایی اقتصادی و اعمال تعرفههای تجاری در مقام جدیترین مخالف جهانیشدن و تجارت آزاد قد علم کرده است و به شکل کاملا آشکاری تعهد امنیتی آمریکا به اروپا را مورد تردید قرار میدهد و از منسوخشدن ناتو سخن میگوید. اتخاذ این رویکردها از سوی ترامپ دوره بیسابقهای از شکاف و واگرایی را در روابط آمریکا و اروپا رقم زده است.
عوامل واگرایی در روابط اروپا و آمریکا
۱-یکجانبهگرایی آمریکایی در مقابل چندجانبهگرایی اروپایی: دوره ترامپ را باید افراطیترین دوران یکجانبهگرایی آمریکایی پس از جنگ جهانی دوم دانست. خروج از پیمان آب و هوایی پاریس، توقف قرارداد تجاری ترانس پاسیفیک، خروج از یونسکو، انتقال سفارت آمریکا از تلآویو به بیت المقدس با وجود مخالفتهای شدید جامعه جهانی، خروج از برجام، اعمال تحریمهای یکجانبه، خروج از شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد، به راهانداختن جنگ تجاری با شرکای عمده ایالات متحده از طریق اعمال تعرفههای تجاری و زمزمههایی مبنی بر خروج این کشور از سازمان تجارت جهانی، یکجانبهگرایی را به مشخصه اصلی سیاست خارجی ترامپ تبدیل ساخته است. از نظر ترامپ، چندجانبهگرایی اوباما موقعیت هژمونی آمریکا را در جهان تضعیف، از شأن و منزلت ابرقدرتی آن کاسته و بر قدرت رقبای آن افزوده است.
در واقع، حکمرانی جهانی چندجانبهگرایانه بیش از اینکه در راستای منافع ملی آمریکا باشد، جایگاهی همسطح با آمریکا را برای قدرتهای رقیب در نظر گرفته است که به هیچ وجه پذیرفتنی نیست. در مقابل اتحادیه اروپا حامی یک نظم جهانی چندجانبهگرای مبتنی بر قواعد بینالمللی با مرکزیت سازمانهای بینالمللی به ویژه سازمان ملل متحد است. از نظر این اتحادیه یک نظم چندجانبه مبتنی بر قواعد بینالمللی، از جمله اصول منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر، تنها تضمین واقعی صلح و امنیت در عرصه نظام بینالملل است. اروپاییها یکجانبهگرایی ترامپ را به معنی نادیدهگرفتن نقش دیگر قدرتها در مسائل جهانی و همچنین تضعیف و تخریب تمامی دستاوردهای جامعه جهانی در چند دهه اخیر میدانند که برای صلح و امنیت جهانی بسیار خطرناک است.
۲-ملیگرایی آمریکایی در مقابل بینالمللگرایی اروپایی: ترامپ تنها راه و بهترین شیوه تامین منافع ملی را ملیگرایی و حمایتگرایی اقتصادی میداند. از این رو، وی ضدیت آشکاری با جهانیشدن، بینالمللگرایی و تجارت آزاد دارد. در این راستا، ترامپ رژیمها و نهادهای بینالمللی را شبکه به هم پیچیدهای تصور میکند که نه تنها آمریکا را در دام خود گرفتار کرده و آزادی عمل را از آن سلب نمودهاند بلکه کارکرد آن در طول دهههای گذشته در جهت تغییر موازنه قدرت و تجارت به ضرر آمریکا و به نفع رقبا بوده است. بنابراین، مطابق با دیدگاه وی ماندن در این رژیمها و سازمانها به معنی تداوم سواری مجانی سایر کشورها از آمریکا و تداوم روند افزایش قدرت رقبا است. از این روست که دکترین خروج از رژیمها و سازمانهای بینالمللی و سیاست اعمال تعرفه بر واردات آمریکا از جمله سیاستهای اصلی دولت ترامپ به شمار میروند.
اتحادیه اروپا اما یک موجودیت ذاتا بینالمللی است. ماهیت این اتحادیه بر به حاشیه رفتن ملیگرایی و از میان برداشتن مرزها و آزادی عمل در چهار حوزه تجارت کالا، سرمایه، گردش انسان و خدمات است. در واقع، بنیان نظری شکلگیری اتحادیه اروپا در این ایده نهفته است که بهترین راه تامین منافع ملی دولتها در رفع موانع دست و پاگیر ملیگرایانه، ترویج همکاری بینالمللی، تعمیق همگرایی و تمرکز بر منافع مشترک و متقابل میان آنهاست. بنابراین، علت اصلی ضدیت ترامپ با اتحادیه اروپا را باید در مخالفت وی با ایده و بنیانهای اساسی شکلگیری این اتحادیه دانست. ضدیتی که هر روز شکل جدیتری به خود میگیرد و از سطح کنش کلامی و تشویق رهبران اروپایی به خروج از این اتحادیه فراتر رفته و مطابق با ادعای برخی رسانهها حتی وارد فاز عملیاتی شده است. در همین راستا خبرگزاری رویترز مدعی شده است که استیو بنن مشاور و دستیار سابق ترامپ یک سازمان سیاسی را برای ضربهزدن به اتحادیه اروپا و نهایتا فروپاشی آن تاسیس کرده که در واقع پایگاه اصلی جنبشهای پوپولیستی، ملیگرا و ضد اتحادیه است.
۳-اختلافات موجود در ناتو: سازمان پیمان آتلانتیک شمالی به عنوان بزرگترین اتحادیه نظامی جهان، نماد وحدت نظامی- دفاعی غرب و مهمترین و بزرگترین قدرت بازدارنده آن در مقابل دشمنان محسوب میشود. با این همه، اروپا و آمریکا پس از جنگ سرد همواره در مورد اهداف و هزینههای این سازمان دچار اختلافنظر بودهاند. اروپاییها با تفسیری مضیق از اهداف آتی ناتو، با استناد به ماده ۵ این سازمان، وظیفه اصلی آن را دفاع از “امنیت” اعضاء در برابر تهدید خارجی میدانند و مخالف تبدیل ناتو به پلیس جهانی در خدمت هژمونطلبی آمریکا هستند. علاوه بر این، اغلب اعضای اروپایی ناتو مطابق با آنچه پیش از این توافق شده حاضر و یا قادر به پرداخت ۲درصد از تولید ناخالص داخلی خود به این سازمان نیستند. در مقابل، آمریکا قائل به تفسیر موسع از منشور ناتو یعنی دفاع از “منافع” اعضاء ورای مرزهای جغرافیایی این سازمان است.
این امر مستلزم گسترش جغرافیایی عضویت به ورای اطلس شمالی نظیر ژاپن و استرالیا و همچنین مقابله با چین است. این کشور در مورد هزینههای ناتو نیز همواره خواهان پرداخت حقالسهم تعیینشده از سوی همه اعضاء بوده است. روسای جمهور پیشین آمریکا با دیده اغماض از این موارد اختلافی گذر کرده و اجازه ندادند وحدت داخلی سازمان فدای این اختلافات شود. با این حال، به نظر میرسد ترامپ برخلاف پیشینیان خود حاضر به چنین اغماضی نیست و تداوم هزینه برای تأمین امنیت اروپا بدون مشارکت کامل ایشان را مصداق سواری مجانی میداند. در همین راستا، ترامپ اخیرا در ادامه سلسله انتقادهای خود به ناتو عنوان داشته است که “ناتو برای اروپا بهتر است تا آمریکا”. ترامپ اولین رئیس جمهور آمریکایی است که ماده ۵ پیمان ناتو را به چالش میکشد و دفاع از اعضای سازمان را “مشروط” به پرداخت هزینهها از سوی آنان میکند.
۴-تفاوت در اولویتها و اهداف امنیتی: رویکردهای سیاست خارجی و امنیتی اتحادیه اروپا و آمریکا به سبب تغییر در محیط، اهداف و اولویتهای امنیتیشان دیگر همچون گذشته چندان منطبق بر هم نیست. در دوره نظام دوقطبی، تهدید مشترک از ناحیه شوروی به همسانسازی اولویتها و اهداف امنیتی دو سوی آتلانتیک و همگرایی عمیق در روابط آنها منجر شده بود. ضمن اینکه ناتو نشان داد که در پاسخگویی و بازدارندگی در مقابل این تهدید مشترک سازمانی کاملا موفق و کارآمد است. وضعیت اما بعد از فروپاشی شوروی تغییر کرد؛ دشمن مشترک جای خود را به تهدیدهای نوین و غیردولتی داد و به همان میزان از کارآیی ناتو که سازمانی از لحاظ ساختاری مناسب تهدیدهای کلاسیک بود کاسته شد، به طوری که حتی تجدیدنظر در دستورالعمل امنیتی آن مطابق با ماهیت تهدیدات جدید نیز چندان در کارآمدی آن در شرایط جدید موثر نیفتاد. نقش روسیه و خاورمیانه به عنوان دو منبع اصلی تهدید امنیتی پیرامونی اروپا در راهبرد امنیتی آمریکا کمرنگ شد و متاثر از ظهور چین، شرق آسیا به مهمترین ناحیه در راهبرد امنیتی ایالات متحده تبدیل شد. در این چارچوب در حال حاضر مشاهده میشود که در هر دو مورد (روسیه و خاورمیانه) رویکرد آمریکا واگرایی بارزی از رویکرد اتحادیه اروپا دارد.
ترامپ برخلاف متحدان اروپایی نه تنها روسیه را تهدید اصلی و درجه یک خود تلقی نمیکند بلکه در پی تنشزدایی و بهبود روابط با کرملین آن هم در شرایطی است که این کشور بیشترین رفتارهای توسعهطلبانه را از زمان فروپاشی شوروی در شرق اروپا (مسئله اوکراین و کریمه) و غرب آسیا (حضور در سوریه) داشته است. خاورمیانه نیز اهمیت گذشته را برای آمریکا ندارد. حضور و تمرکز گسترده امنیتی آمریکا در این منطقه پس از فروپاشی شوروری با هزینههای بالا اما دستاوردهای اندک همراه بوده و این فرصت را به رقبایی مثل چین داده است تا در سایه تمرکز آمریکا بر این منطقه بر قدرت خود بیفزاید. امروزه اهمیت منطقه خاورمیانه برای آمریکا به زیرمنطقه خلیج فارس تقلیل یافته است آن هم نه به این دلیل که این منطقه سرشار از منابع نفتی است بلکه به این دلیل که مهمترین رقیب آنها یعنی چین به شدت به نفت وارداتی از خلیجفارس متکی است.
بنابراین، کنترل امنیتی این منطقه میتواند برگ برنده آمریکا در برابر چین باشد. برخورداری آمریکا از فناوری نفت شیل از اهمیت منابع نفتی خاورمیانه برای این کشور کاسته است، با وجود این مقوله امنیت انرژی و قیمت آن بیش از خود انرژی به کنشهای رفتاری آمریکا در این منطقه شکل میدهد. در مقابل به موازات اینکه از اهمیت خاورمیانه برای آمریکا کاسته شده، اهمیت آن برای اتحادیه اروپا به سبب سرریز ناامنیهای متعدد ناشی از آن به اروپا (به ویژه تروریسم و پناهجویی) دوچندان شده است. ضمن اینکه اروپا نیز همچون چین بخش عمدهای از انرژی خود را از منطقه خاورمیانه وارد میکند. اختلاف در اولویتهای راهبردی اروپا و آمریکا سبب شده است که رویکردهای آنها نیز برای برخورد با مسائل این منطقه متفاوت از یکدیگر باشد.
۵-ایران و برجام: اروپا و آمریکا پس از انقلاب اسلامی همواره از راهبردی واحد اما رویکردهایی بعضا متفاوت در قبال ایران برخوردار بودهاند. راهبرد کلان و مشترک آنها در طول این سالها “مهار و تغییر رفتار جمهوری اسلامی ایران” و رویکردهای آنان طیفی از سیاستهای تقابلی تا تعاملی را شامل شده که در دورههایی برهم منطبق و در دورههای نیز بعضا با هم متفاوت بوده است. به عنوان مثال، سیاست این دو در دوره اوباما در قبال ایران هم در راهبرد و هم در رویکرد یکسان بود؛ راهبرد تغییر رفتار مبتنی بر آمیزهای از رویکردهای فشار و تعاملِ همزمان که نهایتا به توافق هستهای منجر شد. به نظر میرسد این مسئله در دوره ترامپ هم در راهبرد و هم در رویکرد دچار اختلاف شده است. راهبرد اروپا بعد از برجام همچنان مبتنی بر تغییر رفتار ایران است، در حالی که به نظر میرسد راهبرد ترامپ از تغییر رفتار تا تغییر رژیم در نوسان است. رویکرد اروپا در چارچوب راهبرد مذکور تعامل و همکاری با ایران است در حالی که رویکرد آمریکا مبتنی بر فشار و تقابل است.
دولت ترامپ برخلاف دوره اوباما، تفکیکی میان تهدیدهای صادرشده از ناحیه ایران قائل نیست و آنها را شبکه به هم پیوستهای از تهدیدات میداند که یکجا و در بستهای واحد باید به حل آنها اقدام نمود. برجام توافقی ناقص است که نه تنها بلندپروازیهای هستهای ایران را برای همیشه محدود نمیکند بلکه قدرت ایران را در سایر تهدیدها بالا برده و موازنه منطقهای را به نفع آن تغییر داده است. در مقابل، اروپاییها برخلاف رویکرد تجمیعگرایانه دولت ترامپ، دستورکاری تفکیکی در قبال تهدیدات صادرشده از ناحیه ایران را پیش روی خود قرار دادهاند.
اروپاییها معتقدند که برجام توافقی برآمده از ۱۲ سال دیپلماسی متداوم و نمونه نادر و موفقی از دیپلماسی منع اشاعه سلاحهای هستهای است که بر اساس تایید چند باره آژانس بینالمللی انرژی اتمی، تا کنون به خوبی کار کرده و توانسته است از طریق جلوگیری از شکلگیری یک رقابت اتمی در خاورمیانه و تبدیل ایران از یک بازیگر متخاصم به یک کنشگر متعامل کمک قابل توجهی به ثبات و امنیت منطقهای و جهانی بنماید. اروپاییها به رسمیت شناختن نقش ایران را برای موازنه و ثبات منطقهای ضروری میدانند. بنابراین، ضمن اینکه فروپاشی برجام و تغییر نظام در ایران را برای منطقه به شدت بیثباتکننده و خطرناک میدانند، معتقدند میتوان از طریق تداوم تعامل با ایران برپایه برجام و توسعه الگوی آن به سایر موضوعات مورد اختلاف، به نرمالسازی رفتار ایران در چارچوب قواعد ساختاری نظام بینالملل دست یافت.
فرصتی برای ایران
روابط ایران و اروپا پس از انقلاب اسلامی هیچگاه روابطی مستقل نبوده است. بدون اینکه بخواهیم نقش سایر عوامل را در روابط نه چندان مطلوب ایران و اروپا نادیده بگیریم، باید گفت که بزرگترین مانع توسعه این روابط عنصر مداخلهگر آمریکا بوده است. در واقع، این رابطه کاملا تحت تاثیر دشمنی ایران با آمریکا از یک سو و اتحاد راهبردی میان اروپا و آمریکا از سوی دیگر بوده است. اگرچه در مقاطع مختلف تلاشهایی از سوی جمهوری اسلامی ایران برای جداکردن اروپا از آمریکا تحت عنوان استراتژی “غرب منهای آمریکا” صورت گرفته است اما وابستگی امنیتی و اقتصادی بیش از حد اروپا به آمریکا موجب شده بود که سیاست خارجی و امنیتی اروپا در قبال ایران تابعی از سیاست آمریکا در قبال ایران باشد و اجازه ندهد که روابط ایران و اروپا همواره از سطح معینی فراتر برود.
با وجود این، یکی از پیامدهای مهم تحولاتی که در بخش پیشین به عنوان عوامل واگرایی در روابط فراآتلانتیک به آنها اشاره شد، تغییر شرایط گذشته و به تبع آن کمرنگشدن نقش مداخلهگر آمریکا در روابط ایران و اروپا است. به این معنی که واگرایی در روابط اروپا و آمریکا میتواند منجر به استقلال هر چه بیشتر سیاست خارجی آن در قبال ایران شود. در گذشته، انطابق اولویتهای امنیتی اروپا با آمریکا و همچنین حراست تمام عیار امنیتی آمریکا از اروپا موجب شده بود اروپاییها خود را با سیاست خارجی آمریکا هماهنگ نموده و از آن تبعیت نمایند. بنابراین، در چنین شرایطی انتخاب میان ایران و آمریکا انتخاب دشواری برای اروپا نبود. امروزه اما شرایط گذشته حاکم نیست؛ تغییر در اولویتهای امنیتی اروپا و آمریکا و همچنین تردید ترامپ در تعهد امنیتی به ناتو و اروپا، موجب شکاف در سیاست خارجی و امنیتی دو سوی آتلانتیک و حرکت اروپا از الگوی تابعیت به سمت استقلال راهبردی از آمریکا شده است.
واقعیت این است که اولویتهای امنیتی آمریکای ترامپ در مورد روسیه، ایران و برجام و بحرانهای غرب آسیا و شمال آفریقا به سان گذشته دغدغههای امنیتی اروپایی را پوشش نمیدهد و ترامپ نه از دریچه منافع مشترک فراآتلانتیک که از دریچه منافع صرفا آمریکایی به آنها مینگرد. اولویت امنیتی اروپای امروز حفظ برجام، تداوم تعامل با ایران، اجتناب از تغییر رژیم در ایران و ایجاد یک نظم منطقهای همکاریجویانه توسط تمامی قدرتهای منطقهای است. حال آنکه اولویتهای دولت ترامپ خروج از برجام، تقابل با ایران، تغییر رژیم در ایران و ایجاد یک ائتلاف منطقهای از اعراب برای مقابله با ایران و برهمزدن موازنه منطقهای به سود متحدان خود است. اگرچه محدودیتهای ساختاری سبب شده است تا تحلیلگران حرکت اروپا به سمت استقلال راهبردی را “تردمیل پالیسی[۱]” بنامند، اما این عنوان نافی اراده اروپا را برای حرکت به سمت استقلال راهبردی نیست و تداوم تغییر شرایط و تغییر اولویتهای امنیتی دو سوی آتلانتیک میتواند جای تردمیل را به زمین بازی واقعی بدهد.
مسئله بعدی وابستگی اقتصادی اروپا به آمریکا است. اگرچه در اینجا الگوی وابستگی در مقایسه با مسئله امنیت متفاوت بوده و بیشتر تابع الگوی وابستگی متقابل است اما دو موضوع بازگشت تحریمها علیه ایران و همچنین موضوع جنگ تعرفههای گمرکی، به اروپاییها نشان داد که در این زمینه نیز آسیبپذیری بالایی دارند و در صورتی که به مقابله برنخیزند نمیتوانند بخوبی از منافع خود در برابر یکجانبهگرایی آمریکایی دفاع نمایند. بنابراین، مشاهده میشود که هم تلاش میکنند با ارائه یک بسته پیشنهادی تا جایی که ممکن است به مقابله با تحریمهای آمریکا علیه ایران بپردازند و هم با اعمال تعرفههای متقابل در مقابل فزونطلبی ترامپ ایستادگی نمایند.
در شرایط فعلی اینکه اروپا در این مسیر میتواند به موفقیت نائل شود یا نه چندان مهم نیست، چیزی که بیشتر اهمیت دارد درک این برهه مهم تاریخی و استفاده از فرصت پیش آمده است. اتحادیه اروپا در حال حاضر بیش از هر زمان دیگری در زمینه دفاع از منزلت، ارزشها و منافع خود تحت فشار است و در این راستا به شدت به همکاری با قدرتهای جهانی و قدرتهای صاحب نفوذ منطقهای نیاز دارد. جمهوری اسلامی ایران یکی از این قدرتهای منطقهای است که علاوه بر اینکه خود عامل اختلاف اروپا با آمریکاست نقش بسیار مهمی در منافع اقتصادی و امنیتی اروپایی و پیشبرد پروژه استقلال اروپایی دارد. در واقع، اگر بتوان بهترین زمان را برای پیادهسازی استراتژی غرب منهای آمریکا نام برد، آن زمان دوره کنونی است؛ چرا که از یک سو هم منافع ایران و اروپا در مسئله برجام و امنیت منطقه به هم نزدیک شده و هم از سوی دیگر اروپا و آمریکا بدترین دوران روابط خود را در دهههای گذشته سپری میکنند.
[۱] .تشبیه تلاشهای اروپا برای استقلال امنیتی و راهبردی به دویدن فرد بر روی وسیله ورزشی تردمیل است که در اینجا به معنی تلاش فراوان اروپا بدون برداشتن یک گام به جلو است.