برآمدن ناسیونالیسم نو در غرب
پیروزیهای اخیر احزاب ملیگرای راست افراطی در اروپا، همهپرسی خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و در آخرین مورد پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا همگی سلسله رخدادهایی است که در بازه زمانی چند ماه اخیر رخ داده که نتیجه یکسان همه آنها برآمدن نوعی ناسیونالیسم جدید در متن تحولات سیاسی اجتماعی غرب است. انتخاب ترامپ از این نظر که ملیگرایی افراطی در امریکا در مقایسه با اروپا از ریشههای تاریخی و ایدئولوژیک به مراتب ضعیفتری برخوردار است، پدیدهای در نوع خود جدید در امریکا و غرب به حساب میآید.
با انتخاب ترامپ ناسیونالیسم افراطی از اروپا به آن سوی اقیانوس اطلس رفت و در طی یک بازگشت امیدبخش و الهامبخش به الگویی جدید در قالب “ترامپیسم” برای احزاب «مردم هلند» به رهبری خیرت ویلدرز، «جبهه ملی فرانسه» به رهبری مارین لوپن، «حزب استقلال پادشاهی متحد بریتانیا (یوکیپ)» به رهبری نایجل فاراژ و حزب «بدیلی برای آلمان» به رهبری پتر بیسترون درآمد و روح و امید تازهای به این احزاب برای پیروزی در انتخاباتهای مهم پیش رو در اروپا دمید.
جایی که رئیس جبهه ملی فرانسه، انتخاب دونالد ترامپ بهعنوان رئیسجمهوری ایالات متحده را راهگشای حزب متبوعش بهمنظور پیروزی در انتخابات ۲۰۱۷ فرانسه میداند و تاکید میکند: «اگر بخواهیم به موازیسازی این موضوع با فرانسه بپردازیم، آرزوی من نیز این است که مردم بتوانند نتیجهی انتخابات را به نفع خود برگردانند». و یا کمی پس از اعلام پیروزی ترامپ، شعار مخصوص وی، ” Make America Great Again”، در صفحات اینترنتی حزب بدیلی برای آلمان، با جایگزینی آلمان به جای آمریکا، با عبارت “Make Germany Great Again”، به نمایش در میآید. همهی اینها شواهدی است که به طور جدی از بازگشت مجدد ناسیونالیسم افراطی و پوپولیسم به ساحت سیاسی – اجتماعی غرب حکایت دارد.
تحول ناسیونالیسم در غرب
ناسیونالیسم یکی از سنتهای قدرتمند غرب مدرن است. سیطره نوع افراطی ملیگرایی پس از جنگهای جهانی اول و دوم در قالب نازیسم و فاشیسم جز ویرانی و جنگ چیزی برای اروپا در برنداشت. به طوری که همگرایی، همکاری بینالمللی و فراملیگرایی در قالب ساختارهایی همچون اتحادیه اروپا، واکنش و پاسخی برای محو این نوع ملیگرایی مخرب بود. تا جایی که میتوان گفت اروپا در نتیجه هراس از پیامدهای مخرب ملیگرایی در مسیر فراملیگرایی نیز به افراط رفت به گونهای که این فراملیگرایی تند نه تنها دولتهای اروپایی همچون بریتانیا را در نتیجه ترس از دست دادن حاکمیت ملیشان به دامن پدیدهای همچون برگزیت غلتاند، هراس از دومینوی خروج را نیز به جان اروپای متحد انداخت.
اروپا از همان زمانی که «پیمان قانون اساسی اتحادیه اروپا» در سال ۲۰۰۴ -که میرفت با حذف نشانگان ملی دولتهای عضو همچون پرچم و سرود ملی و ایجاد سمت وزیر امور خارجه اتحادیه اروپا به آرزوی دیرینه یک اروپای واحد و فدرال جامه عمل بپوشاند- در میان دولتها و افکار عمومی آن رای نیاورد، باید میفهمید که راه را به اشتباه پیموده است. روندها نشان میدهد که بدیل فراملیگرایی افراطی «در فقدان یک راه میانه و سوم در دسترس»، فعلا بازگشت به ملیگرایی آن هم از نوع افراطی آن است. از این منظر، اگر ملیگرایی افراطی جدید به یک روند مسلط تبدیل شود که به نظر میرسد در حال شدن است، دوران معاصر اروپای پس از جنگ را باید چرخه میان ملیگرایی و فراملیگرایی افراطی تعبیر کرد.
به جرات میتوان گفت اگر اتحادیه اروپا در پروژه همگرایی خود افراط به خرج نمیداد- به نحوی که در حال حاضر ریزترین مسائل فنی همچون یکسانسازی استانداردهای تولید گرفته تا تعیین اولویتهای راهبردی در اموری همچون امنیت، اقتصاد و اجتماع را وارد اختیارات و صلاحیتهای خود کرده است- امروز مسئول همهی بحرانها و چالشهای پیش آمده برای اروپا نبود و به سیبل مخالفت احزاب ملیگرای افراطی و اروپاستیز و دستاویز آنان در بازگشت به قدرت تبدیل نمیشد. اگر ملیگرایی افراطی امروز چالش دولتهای عضو ساختارهای فراملی مشابهی همچون آ سه آن در شرق نیست، شاید به این دلیل است که نمونههای مشابه در شرق و مناطق دیگر، هرگز در سطحی که غرب ادغام، همگرایی و فراملیگرایی را تجربه کرده آن را نیازموده و اساسا جرات ورود به آن را نداشتهاند.
به هر حال، در چارچوب چنین چرخش و فراگرد تاریخیای، ناسیونالیسم امروز اروپایی شکل تازهای به خود گرفته و با زمان تولدش پس از انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ و مرگش در ۱۹۴۵ کاملا متفاوت است. ناسیونالیسم سنتی در پی دولت-ملتسازی، هویتبخشی درونی بر مبنای نژاد و قومیت و مرزهای مشخص سیاسی و تجمیع همهی ظرفیتهای داخلی برای تعریف و تامین مفاهیمی نوپا همچون امنیت ملی و قدرت ملی از طریق نقشآفرینی در فراسوی مرزهای تعریف شده ملی خود بود و روندی از درون به بیرون داشت.
با این حال، ناسیونالیسم امروز اروپایی و به طور کلی غرب، در پاسخ و واکنش به فراملیگرایی در قالب جهانی شدن اقتصاد و جهانی شدن فرهنگ در نتیجه ایدئولوژیهایی همچون لیبرالیسم، نولیبرالیسم و اجماع واشنگتن در سیاست و اقتصاد و چندفرهنگگرایی در حوزه فرهنگی- اجتماعی در طول دست کم سه دهه اخیر است که خود را در قالب الگوهایی همچون اتحادیه اروپا، نفتا و توافقنامهها و اتحادهای فراآتلانتیکی بروز و ظهور داده است. بنابراین، روندی معکوس و از بیرون به درون دارد.
چرایی ناسیونالیسم نو
روندهای انتخاباتی غرب در سالها و ماههای اخیر نشان میدهد که رایدهندگان غربی ایمان خود به سازوکارها و ساختارهای فراملی موجود برای تامین منافع و امنیت اقتصادی و حفظ هویت ملی را از دست دادند. با وجود تسلط فراملیگرایی در طول سالهای پس از جنگ جهانی دوم، غریزه سنتی دفاع از منافع ملی و قدرت ملی در طول این سالها هرگز در غرب محو نشد، بلکه همواره نزد نخبگان و افکار عمومی غرب این برداشت وجود داشت که در قالب همگرایی و فراملیگرایی بهتر میتوان منافع ملی را تامین و قدرت ملی را افزایش داد.
با این حال، امروزه در نتیجه رشد چالشهای اقتصادی و افزایش روزافزون مهاجرت و چالشهای فرهنگی و امنیتی متعاقب آن، برداشت فوق به شدت زیر سوال رفته است. در نتیجه، اگر دیروز برداشتن مرزها و حذف روادید (پیمان شنگن) و برداشتن تعرفههای تجاری به تامین هر چه بهتر منافع ملی کمک میکرد، امروزه در یک برداشت معکوس کنترل مرزها و حمایتگرایی اقتصادی به تامین هر چه بهتر منافع ملی و کنترل و مدیریت چالشهای صادره از بیرون کمک مینماید.
وقتی پدیده رشد احزاب ملیگرای افراطی و برگزیت در اروپا را در کنار پدیده پیروزی ترامپ در امریکا قرار میدهیم که هر دوی آنها در رویکردهایی همچون مقابله با مهاجران و پناهجویان، حمایت از تولید داخلی و اقتصاد ملی و خروج از اتحادیههای تجاری و سیاسی تاکید دارند، متوجه میشویم که افکار عمومی هر دو سوی آتلانتیک از اینکه مظاهر فراملیگرایی همچون برونگرایی، منطقهگرایی و جهانیگرایی به تضعیف ظرفیتهای درونی و ملی آنها منجر شده – تا جایی که بر کیفیت زندگی خصوصی آنان نیز تاثیر گذارده-، درک و برداشت یکسانی دارند.
با این تفاوت که جریان غالب راست افراطی اروپا، امروزه در نتیجه یک تحول ایدئولوژیک نسبت به آنچه در زمان جنگ جهانی دوم شاهد آن بودیم، از خاستگاه اصلی خود یعنی فاشیسم سنتی فاصله گرفته است و با نفی نژادپرستی بیولوژیک و به جای آن تأکید بر «اقتصاد، فرهنگ و هویت» راهی متفاوت از اسلاف نازیست و فاشیست خود طی میکند. به هر حال ناسیونالیسم امروزه با چهرهای جدید به صحنه سیاست و جامعه غرب بازگشته است.
پیامدهای ناسیونالیسم نو
عملکردهای واضح این نوع ملیگرایی که در بیگانههراسی و نفرت از مهاجران، ضدیت با نخبهگرایی، ایده بازگشت به نقش دولت ملی و مقابله با روندهای فراملیگرایانه و ادغام بینالمللی کاملا مشهود است میرود تا همهی دستاوردهای همگرایی را بر باد دهد، نژادپرستی را یکبار دیگر در قالب مخالفت با ورود مهاجران و پناهجویان احیا نماید، دستاوردهای دموکراسی همچون برابری، تساهل و تسامح را به مخاطره بیاندازد، ثبات سیاسی نظامهای غربی را متزلزل سازد و در نهایت بر وجه اختلافات به جای همکاری میان کشورهای غربی بیفزاید.
ملیگرایان غربی در مناسبات خارجی خود با محوریت قرار دادن منافع ملی، توجه کمتری به صدور هنجارها و ارزشهای غربی، روند دولت- ملتسازی در قالب مدل لیبرال دموکراسی و نولیبرالیسم اقتصادی دارند. ضمن اینکه روحیه ملیگرایانه آنها کمتر سیاستهای واحد و مشترک بلوکی را برمیتابد و به طور کلی تمرکز به درون مرزها بیشتر از خارج آن در دستور کار خواهد بود. شاید به همین دلیل است که ولادیمیر پوتین از روی کار آمدن ملیگرایان غربی استقبال بیشتری به عمل میآورد. در نتیجه، با فهم دقیقی از منافع ملی خود و دیگری، باید فرصتها و چالشهای این دوره را به خوبی شناخت و در راستای منافع ملی از آنها بهره برداری کرد.