corruption

ائتلاف جریان‏های سیاسی برای مبارزه با فساد: شرط لازم یا کافی

چندی است که برخی فعالان سیاسی پیشنهادی را مبنی بر تشکیل یک کمیسیون مشترک از اصلاح‏ طلبان و اصول‏گرایان برای حل مسائل موجود، ازجمله فساد، مطرح کرده ‏اند. این‏که موضوع فساد به عنوان یک نقیصه راهبردی در مرکز توجه کوشندگان عرصه سیاست قرار دارد، نشان از عارضه ‏شناسی داهیانه آنان دارد. اما نکته کلیدی در گذر از مرحله عارضه‌شناسی این است که پویش چیرگی بر این عارضه‏ ها با شیوه‏ های چاره‏ جویی باریک‏ اندیشانه‏ همراه شود تا دست‏ آوردهای بایسته را به بار آورد.

    اگر فرایندهای مبارزه با فساد، متوجه بنیان‏ های ساختاری این مسئله نباشد، دور باطلی از اقدامات بی‏ حاصل را درپی دارد. بی‏ حاصلی روندهای طی شده، نه تنها می‏ تواند به گسترش بیش از پیش فساد منجر شود، بلکه کارزارهای آتی در برابر این پدیده ناخجسته را نیز دچار سستی می‏ کند. جنبه راهبردی این موضوع از آن‏روست که فساد ( به ‏ویژه فساد اقتصادی که تمرکز این یادداشت بر آن قرار دارد)، امنیت اقتصادی سیستم موجود را با تهدید روبرو می‏ کند و نقصان امنیت اقتصادی به سایر زمینه‏ های امنیتی گسترش خواهد یافت.

     امنیت اقتصادی یکی از ابعاد با اهمیت امنیت ملی است. این بعد از امنیت ملی خود دارای دوجنبه فردی و اجتماعی است. امنیت اقتصادی در سطح فردی به معنای تأمین سطحی از استانداردهای زندگی است که قابلیت رشد و شکوفایی استعدادهای انسان‏ را برای وی فراهم کند. اما امنیت اقتصادی در سطح اجتماعی، افزون بر صحت کارکردهای درونی حوزه اقتصاد، ناظر به روندها و بنیان‏ های اقتصادی برای حفظ سایر ابعاد امنیت، از جمله ابعاد سیاسی، نظامی، زیست محیطی و غیره نیز می ‏باشد. از این زاویه امنیت اقتصادی خصلتی انتشاریابنده داشته و سایر جنبه ‏های امنیت ملی را از خود متأثر می‏ سازد.

     از منظر ارتباط میان امنیت سیاسی و امنیت اقتصادی، کارآیی و صحت روندهای اقتصادی ویژگی تعیین کننده دارند. درآمیختگی عرصه اقتصاد با فساد ساختاری و ناکارآمدی کارکردی، پیامدهای خود را به صورت  افزایش بیکاری، تورم و شکاف طبقاتی و جز آن، آشکار می‏کند و حوزه سیاسی را از طریق روندهای گسترش‏یابنده کاهش مشروعیت، ایجاد نارضایتی، القای محرومیت نسبی و غیره متأثر می‏سازد. به این ترتیب است که افول امنیت اقتصادی، در صورت عدم کنترل و درمان به زوال امنیت سیاسی منجر می‏شود.

      اراده سیستم سیاسی برای مقابله با نابسامانی‏ های اقتصادی و فساد ساختاری مرتبط با آن و همچنین چگونگی این مقابله، در موفقیت این مهم نقش اساسی برعهده دارد. امری که به نظر می‏ رسد در ایران هنوز سطح قابل اتکایی پیدا نکرده است؛ به‏ گونه‏ ای که رویکرد نخبگان سیاسی (۱)به این مقوله بیشتر به سمت استفاده ابزاری از نابسامانی‏ ها و فساد اقتصادی با تکیه بر کارکردهای رقابتی و یا تریبونی آن‏ها (برگرفته از نام « تریبون دولا پلب» یعنی جایی‌که فقرا و پابرهنگان در رم باستان جمع می‌شدند و صدای خود را به گوش کنسول می‌رسانند و راضی از فریادی که زده‌اند به خانه باز می‌گشتند. از این‏رو، این تریبون‏ ها نقش یک دریچه اطمینان را در حفظ ثبات سیاسی بازی می‏ کردند) میل کرده است.

     به سخن دیگر، طرح مسائل مربوط به ناکارآمدی اقتصادی و فساد مرتبط با این حوزه یا با انگیزه بهره‏ برداری‏ های سیاسی، رقابتی و انتخاباتی صورت می‏ گیرد ( که نمونه بارز آن را در طرح مسائلی نظیر دریافتی‏ های نامتعارف، واگذاری غیرقانونی املاک و حساب‏های مالی نهادهای حاکمیتی و غیره شاهد بوده ‏ایم)؛ و یا به‏ طریقی پیموده می‏ شود که گمان استفاده نخبگان از این امر به عنوان یک دریچه اطمینان را به ذهن متبادر می‏ کند (البته با این تفاوت پارادوکسیکال که در رم باستان، توده‏ های ضعیف کارگزار این نقش بودند و در اینجا نخبگان سیاسی خود این نقش را برعهده گرفته‏ اند).

      بهره ‏گیری ابزاری از کاستی‏ ها و نواقص، نه تنها کمکی به رفع این کاستی‏ ها نمی‏ کند، بلکه  تبعات زیان‏باری برای امنیت ملی درپی خواهد داشت. استفاده از‏ آن‏ها به عنوان ابزار رقابتی، بی ‏اعتمادی جامعه به جریان‏های سیاسی را به دنبال داشته و انعکاس‌دهنده تلقی مأیوس‏ کننده بازی باحاصل جمع صفر ( ویا حتی بازی با حاصل جمع مثبت) در میان جریان‏های سیاسی برای بهره ‏برداری از منافع سیاسی و اقتصادی است. استفاده تریبونی از آن‏ها نیز هنگامی که با واگویه‏ های تکراری و بی‏ عملی ناامیدکننده همراه باشد، ناکارآمدی سیاسی را جلوه‏ گر می‏ سازد. پیامد این هردو، سستی مشروعیت سیاسی است که یکی از ارکان اصلی جنبه نرم‏ افزارانه امنیت‏ ملی است.

     تعقیب روندهای مقابله با پدیده‏ های مفسده‏ انگیز از فقدان اراده و یا توانایی لازم سیاسی برای مقابله با این پدیده‏ ها حکایت دارد. اشاره مکرر مسئولان نهادهای مختلف، نمایندگان مجلس و یا نخبگان سیاسی از وجود مبادی گمرکی غیرقانونی و مسکوت ماندن این موضوع؛ تصویب قانون الزام تمامی نهادهای نظامی، انتظامی، خیریه و مذهبی دارای فعالیت‌های اقتصادی برای انتشار صورت‌های مالی خود در سایت کدال بورس و عدم پیگیری آن؛ ابلاغیه بانک مرکزی به مؤسسات مالی-اعتباری و بانک‌ها برای فروش همه شرکت‌های تحت پوشش خود و بلا اجرا ماندن آن؛ الزام قانونی شرکت‏ها برای اعلام ای پی اس خود در بورس اوراق بهادار و عدم توجه شرکت‏ها به این امر، و بسیاری مثال‏ های دیگر، از جمله مواردی هستند که حکایت از پیچیدگی‏ های امر دارند. مواردی که توسط برخی منتقدان به درستی مورد اشاره قرار گرفته ‏اند و نخبگان سیاسی و مسئولان نیز بر روی آنها انگشت گذاشته و حتی نسبت به آنها قانون‏گذاری کرده‏ اند، اما نتیجه‏ ای از این اقدامات حاصل نشده است.

    علائم هشدار دهنده ‏ای که اکنون  به مرز بی‏ سابقه‏ ای رسیده ‏اند، نشان می‏ دهند که مبارزه با فساد امری حیاتی برای جامعه امروز ماست؛ اما تجارب پیشین حکایت از آن دارند که انحصار مبارزه بنیان‏کن با فساد به سطح جریان‏های سیاسی، امری نابسنده خواهد بود. اگرچه نخبگان سیاسی و سرآمدان جریان‏های سیاسی در شناسایی ریشه‏ های این پدیده توانا بوده ‏اند و حتی در مواردی بسترها و الزامات قانونی مبارزه با آن را فراهم کرده‏ و اراده بایسته را نیز از خود نشان داده‏ اند، اما فربه‏ گی منافع قدرت و ثروت و تناوری پیوندهای سیاسی و اقتصادی در این عرصه، مانع  ثمربخشی اقدامات انجام شده گشته ‏اند و روند حاکم در این عرصه را به سمت بهره‏ برداری ‏های رقابتی و تریبونی، سوق داده‏ اند. بنابراین، به نظر می‏ رسد که برای مقابله ساختاری با فساد اقتصادی، باید به سطوحی فراگیرتر از سطح جریان‏ های سیاسی اصلاح ‏طلب و اصول‏گرا، نظر افکند.

 

۱٫نخبگان سیاسی در معنایی که ویلفردو پاره‏تو مدنظر داشت، یعنی دارندگان مناصب رده بالا در نظام سیاسی.

nnw

برآمدن ناسیونالیسم نو در غرب

 

پیروزی‌های اخیر احزاب ملی‌گرای راست افراطی در اروپا، همه‌پرسی خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و در آخرین مورد پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری امریکا همگی سلسله رخدادهایی است که در بازه زمانی چند ماه اخیر رخ داده که نتیجه یکسان همه آنها برآمدن نوعی ناسیونالیسم جدید در متن تحولات سیاسی اجتماعی غرب است. انتخاب ترامپ از این نظر که ملی‌گرایی افراطی در امریکا در مقایسه با اروپا از ریشه‌های تاریخی و ایدئولوژیک به مراتب ضعیف‌تری برخوردار است، پدیده‌ای در نوع خود جدید در امریکا و غرب به حساب می‌آید.

با انتخاب ترامپ ناسیونالیسم افراطی از اروپا به آن سوی اقیانوس اطلس رفت و در طی یک بازگشت امیدبخش و الهام‌بخش به الگویی جدید در قالب “ترامپیسم” برای احزاب «مردم هلند» به رهبری خیرت ویلدرز، «جبهه ملی فرانسه» به رهبری مارین لوپن، «حزب استقلال پادشاهی متحد بریتانیا (یوکیپ)» به رهبری نایجل فاراژ و حزب «بدیلی برای آلمان» به رهبری پتر بیسترون درآمد و روح و امید تازه‌ای به این احزاب برای پیروزی در انتخابات‌های مهم پیش رو در اروپا دمید.

جایی که رئیس جبهه ملی فرانسه، انتخاب دونالد ترامپ به‌عنوان رئیس‌جمهوری ایالات‌ متحده را راهگشای حزب متبوعش به‌منظور پیروزی در انتخابات ۲۰۱۷ فرانسه می‌داند و تاکید می‌کند: «اگر بخواهیم به موازی‌سازی این موضوع با فرانسه بپردازیم، آرزوی من نیز این است که مردم بتوانند نتیجه‌ی انتخابات را به نفع خود برگردانند». و یا کمی پس از اعلام پیروزی ترامپ، شعار مخصوص وی، ” Make America Great Again”، در صفحات اینترنتی حزب بدیلی برای آلمان، با جایگزینی آلمان به جای آمریکا، با عبارت “Make Germany Great Again”، به نمایش در می‌آید. همه‌ی اینها شواهدی است که به طور جدی از بازگشت مجدد ناسیونالیسم افراطی و پوپولیسم به ساحت سیاسی – اجتماعی غرب حکایت دارد.

تحول ناسیونالیسم در غرب

ناسیونالیسم یکی از سنت‌های قدرتمند غرب مدرن است. سیطره نوع افراطی ملیگرایی پس از جنگ‌های جهانی اول و دوم در قالب نازیسم و فاشیسم جز ویرانی و جنگ چیزی برای اروپا در برنداشت. به طوری که همگرایی، همکاری بین‌المللی و فراملی‌گرایی در قالب ساختارهایی همچون اتحادیه اروپا، واکنش و پاسخی برای محو این نوع ملی‌گرایی مخرب بود. تا جایی که می‌توان گفت اروپا در نتیجه هراس از پیامدهای مخرب ملی‌گرایی در مسیر فراملی‌گرایی نیز به افراط رفت به گونه‌ای که این فراملی‌گرایی تند نه تنها دولت‌های اروپایی همچون بریتانیا را در نتیجه ترس از دست دادن حاکمیت ملی‌شان به دامن پدیده‌ای همچون برگزیت غلتاند، هراس از دومینوی خروج را نیز به جان اروپای متحد انداخت.

اروپا از همان زمانی که «پیمان قانون اساسی اتحادیه اروپا» در سال ۲۰۰۴ -که می‌رفت با حذف نشانگان ملی دولت‌های عضو همچون پرچم و سرود ملی و ایجاد سمت وزیر امور خارجه اتحادیه اروپا به آرزوی دیرینه یک اروپای واحد و فدرال جامه عمل بپوشاند- در میان دولت‌ها و افکار عمومی آن رای نیاورد، باید می‌فهمید که راه را به اشتباه پیموده است. روندها نشان می‌دهد که بدیل فراملی‌گرایی افراطی «در فقدان یک راه میانه و سوم در دسترس»، فعلا بازگشت به ملی‌گرایی آن هم از نوع افراطی آن است. از این منظر، اگر ملی‌گرایی افراطی جدید به یک روند مسلط تبدیل شود که به نظر می‌رسد در حال شدن است، دوران معاصر اروپای پس از جنگ را باید چرخه میان ملی‌گرایی و فراملی‌گرایی افراطی تعبیر کرد.

به جرات می‌توان گفت اگر اتحادیه اروپا در پروژه همگرایی خود افراط به خرج نمی‌داد- به نحوی که در حال حاضر ریزترین مسائل فنی همچون یکسان‌سازی استانداردهای تولید گرفته تا تعیین اولویت‌های راهبردی در اموری همچون امنیت، اقتصاد و اجتماع را وارد اختیارات و صلاحیت‌های خود کرده است- امروز مسئول همه‌ی بحران‌ها و چالش‌های پیش آمده برای اروپا نبود و به سیبل مخالفت احزاب ملی‌گرای افراطی و اروپاستیز و دستاویز آنان در بازگشت به قدرت تبدیل نمی‌شد. اگر ملی‌گرایی افراطی امروز چالش‌ دولت‌های عضو ساختارهای فراملی مشابهی همچون آ سه آن در شرق نیست، شاید به این دلیل است که نمونه‌های مشابه در شرق و مناطق دیگر، هرگز در سطحی که غرب ادغام، همگرایی و فراملی‌گرایی را تجربه کرده آن را نیازموده و اساسا جرات ورود به آن را نداشته‌اند.     

به هر حال، در چارچوب چنین چرخش و فراگرد تاریخی‌ای، ناسیونالیسم امروز اروپایی شکل تازه‌ای به خود گرفته و با زمان تولدش پس از انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ و مرگش در ۱۹۴۵ کاملا متفاوت است. ناسیونالیسم سنتی در پی دولت-ملت‌سازی، هویت‌بخشی درونی بر مبنای نژاد و قومیت و مرزهای مشخص سیاسی و تجمیع همه‌ی ظرفیت‌های داخلی برای تعریف و تامین مفاهیمی نوپا همچون امنیت ملی و قدرت ملی از طریق نقش‌آفرینی در فراسوی مرزهای تعریف شده ملی خود بود و روندی از درون به بیرون داشت.

با این حال، ناسیونالیسم امروز اروپایی و به طور کلی غرب، در پاسخ و واکنش به فراملی‌گرایی در قالب جهانی شدن اقتصاد و جهانی شدن فرهنگ در نتیجه ایدئولوژی‌هایی همچون لیبرالیسم، نولیبرالیسم و اجماع واشنگتن در سیاست و اقتصاد و چندفرهنگ‌گرایی در حوزه فرهنگی- اجتماعی در طول دست کم سه دهه اخیر است که خود را در قالب الگوهایی همچون اتحادیه اروپا، نفتا و توافقنامه‌ها و اتحادهای فراآتلانتیکی بروز و ظهور داده است. بنابراین، روندی معکوس و از بیرون به درون دارد.

چرایی ناسیونالیسم نو

روندهای انتخاباتی غرب در سال‌ها و ماه‌های اخیر نشان می‌دهد که رای‌دهندگان غربی ایمان خود به سازوکارها و ساختارهای فراملی موجود برای تامین منافع و امنیت اقتصادی و حفظ هویت ملی را از دست دادند. با وجود تسلط فراملی‌گرایی در طول سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، غریزه سنتی دفاع از منافع ملی و قدرت ملی در طول این سال‌ها هرگز در غرب محو نشد، بلکه همواره نزد نخبگان و افکار عمومی غرب این برداشت وجود داشت که در قالب همگرایی و فراملی‌گرایی بهتر می‌توان منافع ملی را تامین و قدرت ملی را افزایش داد.

با این حال، امروزه در نتیجه رشد چالش‌های اقتصادی و افزایش روزافزون مهاجرت و چالش‌های فرهنگی و امنیتی متعاقب آن، برداشت فوق به شدت زیر سوال رفته است. در نتیجه، اگر دیروز برداشتن مرزها و حذف روادید (پیمان شنگن) و برداشتن تعرفه‌های تجاری به تامین هر چه بهتر منافع ملی کمک می‌کرد، امروزه در یک برداشت معکوس کنترل مرزها و حمایت‌گرایی اقتصادی به تامین هر چه بهتر منافع ملی و کنترل و مدیریت چالش‌های صادره از بیرون کمک می‌نماید.

وقتی پدیده رشد احزاب ملی‌گرای افراطی و برگزیت در اروپا را در کنار پدیده پیروزی ترامپ در امریکا قرار می‌د‌هیم که هر دوی آنها در رویکردهایی همچون مقابله با مهاجران و پناهجویان، حمایت از تولید داخلی و اقتصاد ملی و خروج از اتحادیه‌های تجاری و سیاسی تاکید دارند، متوجه می‌شویم که افکار عمومی هر دو سوی آتلانتیک از اینکه مظاهر فراملی‌گرایی همچون برون‌گرایی، منطقه‌گرایی و جهانی‌گرایی به تضعیف ظرفیت‌های درونی و ملی آنها منجر شده – تا جایی که بر کیفیت زندگی خصوصی آنان نیز تاثیر گذارده-، درک و برداشت یکسانی دارند.

با این تفاوت که جریان غالب راست افراطی اروپا، امروزه در نتیجه یک تحول ایدئولوژیک نسبت به آنچه در زمان جنگ جهانی دوم شاهد آن بودیم، از خاستگاه اصلی خود یعنی فاشیسم سنتی فاصله گرفته است و با نفی نژادپرستی بیولوژیک و به جای آن تأکید بر «اقتصاد، فرهنگ و هویت» راهی متفاوت از اسلاف نازیست و فاشیست خود طی می‌کند. به هر حال ناسیونالیسم امروزه با چهره‌ای جدید به صحنه سیاست و جامعه غرب بازگشته است.

پیامدهای ناسیونالیسم نو

عملکردهای واضح این نوع ملی‌گرایی که در بیگانه‌هراسی و نفرت از مهاجران، ضدیت با نخبه‌گرایی، ایده بازگشت به نقش دولت ملی و مقابله با روندهای فراملی‌گرایانه و ادغام بین‌المللی کاملا مشهود است می‌رود تا همه‌ی دستاوردهای همگرایی را بر باد دهد، نژادپرستی را یکبار دیگر در قالب مخالفت با ورود مهاجران و پناهجویان احیا نماید، دستاوردهای دموکراسی همچون برابری، تساهل و تسامح را به مخاطره بیاندازد، ثبات سیاسی نظام‌های غربی را متزلزل سازد و در نهایت بر وجه اختلافات به جای همکاری‌ میان کشورهای غربی بیفزاید.

ملی‌گرایان غربی در مناسبات خارجی خود با محوریت قرار دادن منافع ملی، توجه کمتری به صدور هنجارها و ارزش‌های غربی، روند دولت- ملت‌سازی در قالب مدل لیبرال دموکراسی و نولیبرالیسم اقتصادی دارند. ضمن اینکه روحیه ملی‌گرایانه آنها کمتر سیاست‌های واحد و مشترک بلوکی را برمی‌تابد و به طور کلی تمرکز به درون مرزها بیشتر از خارج آن در دستور کار خواهد بود. شاید به همین دلیل است که ولادیمیر پوتین از روی کار آمدن ملی‌گرایان غربی استقبال بیشتری به عمل می‌آورد. در نتیجه، با فهم دقیقی از منافع ملی خود و دیگری، باید فرصتها و چالشهای این دوره را به خوبی شناخت و در راستای منافع ملی از آنها بهره برداری کرد.

نخستین کنفرانس امنیتی تهران

نخستین کنفرانس امنیتی تهران؛ درس‌ها و بایسته‌ها

نخستین کنفرانس امنیتی تهران

در ۲۱ آذر ۱۳۹۵ به همت ۱۲ مرکز مطالعات راهبردی ایران از جمله پژوهشکده مطالعات راهبردی در سالن اجلاس سران برگزار شد. در این کنفرانس یک روزه علاوه بر مقامات عالی‌رتبه کشوری، اندیشمندان مطالعات سیاسی و بین‌المللی به بررسی وضعیت منطقه غرب آسیا پرداخته و در شش پنل جداگانه که به شکل موازی برگزار شد، نقطه‌نظرات خود را در خصوص نظم امنیتی منطقه‌ای غرب آسیا بیان کردند.

  1. شکل برگزاری کنفرانس امنیتی تهران ترکیب مناسبی از کنفرانس‌های علمی و کارشناسی و رسمی و سیاسی بود. در مراسم شروع، رئیس مجلس شورای اسلامی نقطه نظرات خود را در خصوص نظم امنیتی منطقه‌ای غرب آسیا بیان کرد و در مراسم پایانی که بعد از ظهر برگزار شد، وزرای دفاع، خارجه، کشور و دبیر شورای عالی امنیت ملی سخن گفته و مواضع جمهوری اسلامی ایران را در خصوص مسایل منطقه‌ای و چگونگی حل و فصل اختلافات و برقراری نظمی پایدار طرح کردند. ساعات میانی کنفرانس به بخش علمی و کارشناسی اختصاص داشت و در آن شش پنل به صورت موازی در شش سالن و با شرکت اساتید، کارشناسان و صاحب‌نظران داخلی و خارجی برگزار شد که از مباحث نظری تا چالش‎ها، روندها، مولفه‏‎ها و کنش‏گران منطقه‎ای و فرامنطقه‎ای را شامل می‏شد.
  2. شعار نخستین کنفرانس امنیتی تهران «گفت‌وگو، اعتماد و همکاری متقابل برای نیل به امنیت و پیشرفت» بود. در این کنفرانس میهمانانی از کشورهای عربی، اروپایی، روسیه، چین و ژاپن به همراه سفرای کشورهای منطقه در تهران شرکت داشتند و شرکت‌کنندگان کوشیدن که به شعار کنفرانس پایبند باشند و سخنی به گزاف نگویند و بر طبل اختلاف نکوبند و آن را فرصتی برای تبادل نظر و یافتن راهی کم‌هزینه برای چالش‌های گسترده و پرهزینه منطقه نمایند.
  3. کنفرانس امنیتی تهران زمانی برگزار شد که شعله‌های آتش در منطقه زبانه می‌کشد؛ جهل و نادانی و فقر و ناکامی، استبداد و ناکارآمدی، مداخله‌‌گرایی و ناتوانی موجب منازعات قومی و مذهبی، داخلی و خارجی در منطقه شده است و جهان اسلام در بحرانی بزرگ و خشونتی‌ مستمر فرو رفته است. شرکت‌کنندگان در این کنفرانس بر این باور بودند که بازگشت‌ به ارزش‌های مشترک اسلامی انسانی، پای‌بندی به سازوکارهای مسالمت‌آمیز حل اختلافات، تلاش برای گفت‌وگو و مفاهمه، درک درست از منافع مشترک، احترام متقابل و افزایش اعتماد گام‌های ضروری برای مقابله با چالش‌ها و تهدیدات مشترک منطقه‌ای است.
  4. تهدیدات و چالش‌های منطقه غرب آسیا نه صرفاً نظامی و امنیتی است و نه نظم و امنیت آن صرفاً از طریق توسل به چنین ابزارهایی حاصل می‌شود. پایان دادن به جنگ نخستین اولویت در منطقه است و همه دولت‌ها و کنش‌گران باید در این راه گام بردارند، اما چالش‌های غیرنظامی دست‌کمی از تهدیدات نظامی ندارند. بحران آب، بحران‌های زیست محیطی، پدیده دولت‌های شکننده و ناکارآمد، بحران نقض حقوق بشر و نادیده گرفتن‌ آزادی‌های سیاسی و اجتماعی مردم، چالش‌های پایدار منطقه به شمار می‌آیند که بدون درک درست آنها و مقابله جمعی و منطقه‌ای با این چالش‌ها و بحران‌ها نمی‌توان آینده روشنی برای مردم غرب آسیا تصور کرد.
  5. امنیت فردی، ملی، منطقه‌ای و جهانی در پیوندی عمیق با یکدیگر هستند. نظم امنیتی منطقه‌ای غرب آسیا بر پایه درک درست از این موضوع و پیوند سطوح و ابعاد مختلف امنیت شکل می‌گیرد. امنیت از درون دولت‌های ملی شروع شده در همکاری مبتنی بر منافع و چالش‌های مشترک در منطقه تعمیق یافته و در تعامل منطقی و متقابل با کنش‌گران فرامنطقه‌ای پایدار می‌شود. اتکا به قدرت‌های فرامنطقه‌ای، توسل به ابزارهای نظامی و خریدهای تسلیحاتی تنها به تداوم بحران، عقب‌ماندگی و فقر بیشتر و گسترده‌تر در منطقه می‌انجامد.
  6. برگزاری کنفرانس امنیتی تهران فرصتی برای هم‌اندیشی اندیشمندان داخلی و خارجی، مقامات کشورهای منطقه و کنش‌گران بین‌المللی است تا با همدیگر گفت‌وگو کرده، فهم و درک خود را از همدیگر اصلاح کرده و افزایش دهند. کنار نهادن پندارهای نادرست نخستین گام برای برقراری ثبات، نظم و امنیت در منطقه است. امید است این کنفرانس در سال‌های بعد به شکل منظم برگزار و با مشارکت صاحب‌نظران همه کشورهای منطقه به محلی برای تضارب آرا و افکار اندیشمندان کشورها تبدیل و ضمن افزایش اعتماد در میان آنها به همکاری بیشتر منطقه‌ای در جهت نیل به امنیت و توسعه منجر شود.

 

تمدید «قانون تحریم ایران» و مسئله نقض برجام

در سال ۱۹۹۶ کنگره آمریکا قانونی تحت عنوان «قانون تحریم ایران و لیبی» (Iran and Libya Sanctions Act) وضع کرد، که هدف اصلی آن، جلوگیری از سرمایه‏ گذاری شرکت‏ های غیرآمریکایی در نفت ایران و لیبی بود. بر اساس این قانون، سقف سرمایه‏ گذاری در نفت این دو کشور ۴۰ میلیون دلار تعیین شد. قانون مذکور می‏ گوید هر شرکت خارجی که این قاعده را نقض کند، با تحریم‏ های آمریکا مواجه خواهد شد. در سال ۲۰۰۶ تحریم‏ های این قانون علیه لیبی لغو شد و بنابراین، به «قانون تحریم ایران» (Iran Sanctions Act) تغییر نام داد. با افزایش تنش‏ ها بر سر برنامۀ هسته‏ ای ایران، کنگرۀ آمریکا با انجام اصلاحیه‏ هایی در این قانون، گستره و شدت تحریم‏ ها علیه ایران را تشدید کرد. با شکل‏ گیری توافق برنامه جامع اقدام مشترک (برجام)، اجرای بخش ‏های مربوط به تحریم‏ های هسته ‏ای در قوانین تحریمی آمریکا علیه ایران متوقف شد. در واقع، تحریم‏ هایی که طبق دستورات اجرایی رئیس جمهور آمریکا علیه ایران وضع شده بود، لغو گردید، اما در مورد تحریم‏ های کنگره، صرفاً اجرای آن‏ها به دستور رئیس جمهور تعلیق شد. زمان لغو تحریم‏ های تعلیق‏ شده، روز انتقال (Transition day) است که ۸ سال پس از روز پذیرش توافق (Adoption day) خواهد بود. در این روز، رئیس جمهور آمریکا در راستای لغو تحریم ‏های مرتبط با مسئلۀ هسته‏ ای علیه ایران، که از سوی کنگره وضع‏ شده‏ اند و در طول این ۸ سال متوقف بوده‏ اند، تلاش خواهد کرد و در مقابل، دولت ایران نیز سعی خواهد کرد پروتکل الحاقی را در مجلس شورای اسلامی به ‏تصویب برساند.

مهلت قانونی اجرای «قانون تحریم ایران» ۱۰ ساله است و بعد از پایان هر ۱۰ سال، نیاز به تمدید دارد. اگر تمدید نشود، به‏ صورت خودکار لغو می‏ گردد. بر اساس زمان‏ بندی اجرای این قانون، پایان دسامبر سال جاری میلادی، مهلت اجرای آن خاتمه می‏ یابد. بر این اساس، کنگره آمریکا با اجماع آراء اقدام به تمدید این قانون کرده است و اگر رئیس جمهور این کشور آن را امضا کند، برای ۱۰ سال دیگر برقرار خواهد ماند. استدلال کنگره این است که باید زیرساخت‏ های تحریم علیه ایران حفظ شوند، تا در صورت نقض برجام توسط این کشور، تحریم‏ های تعلیق‏ شده علیه آن خیلی سریع دوباره برقرار شوند. تمدید «قانون تحریم ایران» توسط کنگرۀ آمریکا موجی از واکنش‏ ها را بویژه در ایران به ‏دنبال داشته است. بحث عمدتاً بر سر این است که آیا این تمدید، نقض توافق برجام است یا خیر. در میان مقامات ایرانی این اجماع وجود دارد که در صورت امضای تمدید این تحریم‏ ها توسط رئیس جمهوری آمریکا، نقض برجام رخ داده است. البته برخی نیز معتقدند روح برجام نقض شده است و تنها در صورتی که این تحریم ‏ها به اجرا گذاشته شود، نقض خود برجام اتفاق می‏ افتد؛ یعنی اگر دولت آمریکا تحریم ‏هایی را که به‏ موجب برجام تعلیق کرده است، دوباره به اجرا بگذارد، اقدام به نقض برجام کرده است.

به‏ نظر می‏رسد در این مورد باید دو نکته را در نظر گرفت. اولاً: تحریم‏ های کنگره علیه ایران در بحث هسته‏ ای تعلیق شده ‏اند و تنها ۸ سال پس از زمان پذیرش برجام از سوی کنگره لغو خواهند شد؛ ثانیاً: بخش‏ هایی از این تحریم‏ ها که مربوط به ادعاها و اتهام‏ های غیرهسته‏ ای آمریکایی‏ ها علیه کشورمان است (مانند اتهام‏ ها در مورد حمایت ایران از تروریسم، توسعه برنامه موشکی بالستیک توسط کشورمان و ادعاهای نقض حقوق بشر)، اساساً نه تعلیق شده ‏اند و نه قرار است بر اساس برجام لغو شوند.‏ بحث این تحریم ‏ها جداست و هیچگاه در مذاکرات هسته‏ ای در مورد آن‏ها مذاکره نشد؛ چون در مذاکرات هسته‏ ای تمرکز صرفاً بر مسئله هسته‏ ای بود و مذاکره‏ کنندگان اجازه مذاکره دربارۀ موضوعات دیگر را نداشتند. البته دربارۀ تحریم‏ های تسلیحاتی و موشکی قطعنامه‏ های شورای امنیت علیه ایران، چون بحث لغو این قطعنامه‏ ها و صدور قطعنامۀ جدیدی در شورای امنیت مطرح بود، طرفین ناچار شدند در مورد انتقال این تحریم ‏ها به قطعنامۀ جدید مذاکره کنند؛ که در نهایت نیز بر اساس قطعنامۀ جدید (۲۲۳۱) قرار بر این شده است طی ۵ و ۸ سال آینده، این تحریم‏ ها به ‏طور کلی لغو شوند.

در مجموع، بر اساس برجام، آمریکا متعهد شده است اجرای تحریم‏ های کنگره علیه ایران در رابطه با مسئله هسته‏ ای را تا ۸ سال پس از روز پذیرش برجام متوقف کند و بعد از ۸ سال نیز، همان‏گونه که عنوان شد، رئیس جمهور این کشور باید تلاش کند این تحریم‏ ها را از طریق کنگره لغو کند. هر اقدامی خلاف این چارچوب، نقض برجام است و می‌تواند پیامدهای زیادی بر نقض‌کننده داشته باشد. در چارچوب برجام سازوکار برخورد با ناقض‌ برجام پیش‌بینی شده است. جمهوری اسلامی ایران ضمن طرح موضوع در کمیته نظارت بر حسن اجرای برجام می‌تواند با طرف‌های دیگر برجام مشورت کرده و به صورت گروهی ناقض برجام را به بازبینی در سیاست و رفتار خود وادار نماید.

TP

بازی کرملین با کارت ترامپ

در جریان کارزار انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، به‏ کمک شعارهای سنت ‏شکنانه و شوک‏ آور دونالد ترامپ و البته به همت غول‏ های رسانه‏ ای موافق و مخالف وی، تصویری از او ایجاد شده است که مطلوب هیچ‏کس، اعم از دوستان، متحدان، رقبا و دشمنان آمریکا نیست. به همین دلیل، بعد از مشخص‏ شدن نتایج انتخابات، دنیا شوکه شد و به‏ رغم برخی تعارفات رسمی، اغلب دولت‌های جهان نگران سیاست‌های ترامپ هستند. نگران از اینکه آمریکای ترامپ با دنیا چه خواهد کرد و چه برخوردی با آن‏ها خواهد داشت. با وجود این، حداقل در یک جای دنیا، پیروزی ترامپ جشن گرفته شد و آنجا فدراسیون روسیه است. اما چرا روس‏ها از پیروزی ترامپ خوشحال هستند؟ آیا این خوشحالی، واقعی است؟ محاسبه یا محاسبات کرملین در این مورد بر چه اساسی استوار است؟ در برخورد اول، شاید این‏گونه تصور شود که چون ترامپ نسبت به کلینتون در مورد روسیه مواضع بسیار نرم‏تر و مصالحه‏ جویانه‏ تری اتخاذ کرده است، روس‏ ها طبیعتاً باید خوشحال باشند. ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی خود گفت که در سوریه اولویت را به جنگ با داعش می‏ دهد و به‏ طور ضمنی از اقدامات روسیه و حکومت سوریه در کشتن افراد گروه داعش حمایت کرد.

وی در مورد اوکراین نیز موضع متفاوتی از رویکرد کنونی آمریکا گرفته و این‏گونه وانمود کرده است که اوکراین بیشتر مسئله اروپاست نه آمریکا. ترامپ همچنین به‏ گونه‏ای سخن گفته است که احتمال برداشتن تحریم‏ ها علیه روسیه در بحث اوکراین و نیز شناسایی کریمه به‏ عنوان بخشی از خاک روسیه از آن‏ برداشت شده است. او از شخصیت و رهبری پوتین نیز تعریف و تمجید کرده است. اما آیا این موارد دلیل خوشحالی روس‏ هاست؟ ممکن است چنین مواضعی از سوی رئیس جمهوری منتخب آمریکا در خوشحالی روس‏ ها تأثیرگذار بوده، اما به‏ نظر نمی‏ رسد سردمداران روسیه تا این اندازه ساده‏ اندیش باشند و تفاوت مواضع ترامپ به‏ عنوان نامزد انتخاباتی حزب مخالف دولت مستقر، را از سیاست و رویکرد وی در قامت رئیس جمهوری ایالات متحده درک نکنند. نمونه بارز آن نیز موضع‏ گیری‏ های پوتین و لاوروف بعد از پیروزی ترامپ است، که با وجود اظهار تمایل به همکاری با آمریکا بر اساس اصول برابری و احترام متقابل، به دشواری مسیر بهبود روابط دو کشور اشاره کرده ‏اند. پس موضوع چیست و واقعاً چرا روس‏ ها خوشحال هستند؟ به ‏نظر می‏رسد دو دلیل اساسی برای حمایت روس‏ها از ترامپ و خوشحالی آن‏ها از پیروزی وی وجود دارد.

ریشه دلیل اول را باید در حمایت اولیه روسیه از ترامپ جستجو کرد. روس ‏ها در طول کارزار انتخاباتی آمریکا، به ‏رغم سیاست اعلامی خود، در عمل کاملاً طرفدار ترامپ بودند؛ چون او در قامت یک ساختارشکن ظاهر شد، که به گمان خود، علیه تشکیلات سیاسی فاسد آمریکا قیام کرده است؛ همان تشکیلاتی که رهبرانش و از جمله شخص هیلاری کلینتون، به‏ عنوان وزیر خارجه وقت آمریکا، پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۲ در روسیه، از مخالفان پوتین حمایت کرد (یا از نظر نخبگان حاکم روس، تشکیلاتی که معترضان روسی را علیه پوتین به خیابان‏ ها کشاند). روس‏ ها مانند دیگران معتقد بودند ترامپ شکست می‏ خورد و هیلاری کلینتون برنده انتخابات آمریکا خواهد شد. به همین دلیل، آن‏ها از ترامپ در رسانه‏ ها و افکار عمومی روسیه قهرمانی ساختند، که به دلیل مخالفتش با تشکیلات سیاسی فاسد آمریکا، به‏ رغم حمایت عمومی از وی، به او اجازه داده نخواهد شد رئیس جمهور آمریکا شود و با هر ابزاری از جمله تقلب، جلوی ورود او به کاخ سفید گرفته خواهد شد.

همه این موارد و برنامه‏ ها کارکرد داخلی داشت و در واقع، حکومت روسیه و بویژه الیگارشی حاکم بر سیاست و اقتصاد آن، می‏خواست با استفاده از آن‏ها، هم برخی از مسائل گذشته و حال مرتبط با خود را برای افکار عمومی داخل توجیه کند (از جمله اتهاماتی مانند فساد، تقلب و مهندسی انتخابات و…) و هم به تخریب بیشتر چهرۀ رقیب دیرینه خود یعنی آمریکا در افکار عمومی روسیه بپردازد. با این حال و برخلاف انتظار روس‏ها، ترامپ برنده انتخابات شد. در چنین شرایطی، با توجه به قهرمان‏ سازی صورت گرفته از ترامپ در رسانه‏ ها و افکار عمومی، آنها این پیروزی را جشن‏ گرفتند. اگر در دولت ترامپ، آمریکا بر روسیه سخت بگیرد و تنش‏ ها میان دو کشور باقی بماند یا افزایش یابد، پاسخ حکومت روسیه به افکار عمومی مقداری دشوار خواهد بود.

با این حال و حتی اگر ترامپ در رویکرد آمریکا نسبت به روسیه تغییری ایجاد نکند، به‏ نظر می‏رسد باز هم الیگارشی روسیه احساس می‏ کند از اینکه در مورد پیروزی ترامپ خوشحال بوده و آن را جشن گرفته، ضرر نکرده‏ است، چرا؟ چون روس‏ ها فکر می‏ کنند با ریاست جمهوری ترامپ: اولاً، نفوذ آمریکا در جهان کاهش خواهد یافت، چون هم خود ترامپ انزواطلب است و هم اقدامات وی باعث رنجش دوستان و متحدان آمریکا می‏ شود و آن‏ها را از این کشور دور می‏ کند؛ ثانیاً، ترامپ نمی‏ تواند علیه روسیه اجماع ایجاد کند؛ آن‏گونه که اوباما در مسئلۀ اوکراین ایجاد کرد یا آن‏گونه که کلینتون در صورت پیروزی بر ترامپ، می‏ توانست ایجاد کند. آن‏ها تجربه دوران جورج بوش پسر و اوباما را در قضایای گرجستان و اوکراین با هم مقایسه می‏ کنند. در مسئلۀ گرجستان، دولت نومحافظه‏ کار بوش هرچند سر و صدای زیادی کرد، اما در عمل هیچ اقدامی علیه روسیه صورت نداد، در حالی که در قضیه اوکراین، اوباما زیاد سر و صدا نکرد، اما با ایجاد اجماع بین‏ المللی علیه روسیه و اعمال تحریم‏ علیه بخش‏ های مهمی از اقتصاد و صنایع نظامی این کشور، مسکو را در انزوا و شرایط بسیار دشواری قرار داد. ثالثاً، ترامپ که در سیاست خارجی از «استراتژی» به جای «ایدئولوژی» سخن می‏ گوید، نسبت به کلینتون، که یک بین‏ الملل‏ گرای لیبرال است و به‏ شدت طرفدار رویکرد مداخله‏ گرایی است، از هر جهت برای روسیه بهتر است.

روسیه  به‏ دلیل مشکلات ناشی از فشار تحریم ‏ها و محدودیت‏های آمریکا و متحدانش و همچنین کاهش قیمت نفت به‏ عنوان مهم‏ترین منبع درآمدش، در چند سال گذشته به دردسر افتاده‏ است. تولید ناخالص داخلی‏ آن به ‏شدت تنزل یافته است (از ۲۳۱/۲ تریلیون دلار در ۲۰۱۳ به ۳۲۶/۱ تریلیون دلار در ۲۰۱۵ طبق برآورد بانک جهانی)؛ ارزش پول ملی‏ اش شدیداً پایین آمده و سطح درآمد و رفاه مردم‏ این کشور کاهش یافته است. اخیراً وزارت توسعۀ اقتصادی روسیه اعلام کرده است که در صورت تداوم وضع موجود، تا ۲۰۳۵ اقتصاد این کشور در رکود خواهد بود. علاوه بر این، روسیه درگیر دو بحران در اوکراین و سوریه شده‏ است. اوکراین، به‏ عنوان یکی از محدود متحدان سابق روسیه که برای این کشور ارزش استراتژیک دارد، نه تنها از محور مسکو خارج شده است، بلکه هم‏ اکنون روسیه را بزرگ‏ترین تهدید امنیت ملی خود معرفی می‏ کند و حکومت سوریه، به‏ عنوان تنها متحد روسیه در خارج از منطقه «خارج نزدیک» نیز با بحران بسیار پیچیده‏ ای روبروست.

با این مشکلات و دورنمای مبهم آن‏ها، کرملین فکر می‏ کند با کارت ترامپ می‏ تواند در شرایط موجود تغییراتی ایجاد کند و فرصت‏هایی برای برون‏ رفت از وضع کنونی و اجرای برخی از سیاست‏های مطلوب خود در سطوح داخلی، منطقه‏ ای و جهانی به‏ دست آورد. در صورتی که ترامپ انزواطلبی پیشه نماید و از تعهدات آمریکا در جهان به‏ طور قابل‏ توجهی عقب‏ نشینی کند، یا رویکرد یکجانبه ‏گرایانه‏ ای به سبک نومحافظه‏ کاران در دولت جورج بوش در پیش بگیرد، کرملین فرصت بی‏نظیری برای احیای خود پیدا خواهد کرد.

دریاچه ارومیه و غفلت راهبردی در برنامه ششم توسعه

مهمترین ویژگی جوامع توسعه یافته را می‌توان آگاهی لازم آنها نسبت به پیامدهای تصمیمات مهم مدیریتی و توان اولویت‎بندی موضوعات استراتژیک دانست و این آگاهی منبعث از رویکرد جامع راهبردی در نظام سیاستگذاری و نظام تصمیم‎گیری در مدیریت منابع، فضاهای اجتماعی و محیط می‌باشد. رویکردهای راهبردی و بلنداندیشانه جوامع موفق به واسطه تکوین و وجود یک نظام مدیریتی و اجرایی حرفه‌ای در سطوح منطقه‎ای- ملی و مدنی- دولتی شکل می‌گیرد. از این منظر فاجعه زیست محیطی دریاچه ارومیه را می‌توان نشانه بارز غافلگیری و ضعف نظام تصمیم‌گیری و سیاستگذاری جامعه ایرانی در پیش‌بینی و فهم تحولات و چالش‎ها و پیامدهای تصمیم‌گیری در نظام مدیریتی و محیط اجرایی- نظارتی دانست. ناتوانی در برآورد تأثیرات و پیامدهای سیاست‎گذاری‌های زیست محیطی در سه دهه گذشته، اولویت‌بندی‎های بخشی و مقطعی در گذار از اقتصاد بومی و سنتی به وضعیت تولید و مصرف انبوه، زمینه‌های ظهور وضعیتی است که امروزه به عنوان بحران دریاچه ارومیه به مثابه بزرگترین فاجعه زیست محیطی جهانی مطرح می‌باشد و میلیون‌ها نفر در معرض آسیب‎های فعلی و آتی آن قرار دارند.

هر چند پس از آغاز به کار دولت آقای روحانی و بر مبنای برنامه‎ها و وعده‎های انتخاباتی ایشان، احیای دریاچه ارومیه به عنوان یکی از اولویت‎های مهم در دستور کار دولت یازدهم قرار گرفت، و انصافاً در سه سال گذشته تاکیدات، اقدامات و برنامه‎های مقامات عالی‏رتبه نسبت به دولت قبل از جمله تأسیس ستاد احیای دریاچه نشان از فهم مناسب اهمیت مساله و ابعاد بحران زیست محیطی در آذربایجان در نزد شخص رئیس جمهور و مسئولان کشور دارد، اما رویکرد فصلی و مقطعی و شکاف زیاد بین حرف و عمل مثلاً فاصله عمیق بین میزان بودجه‌های مصوب و بودجه های تخصیص یافته در سه سال گذشته به ویژه عدم توجه و بی‌اعتنایی بر موضوع دریاچه ارومیه به عنوان یک «مگاپروژه» در برنامه ششم توسعه نشانگر رویکرد غیر راهبردی دولت و مدیران سازمان مدیریت و برنامه‎ریزی و ناتوانی در فهم پیامدهای گسترده ژئوپلیتیکی تداوم این فاجعه زیست محیطی در سال‎های آتی دارد. با توجه به این که برنامه ششم توسعه پس از یک سال در حال بررسی در کمیسیون تلفیق می‎باشد و هنوز به صحن علنی مجلس نیامده است، در این تحلیل کوتاه جهت جلب توجهات جامعه و دولت به ویژه «نمایندگان پرتلاش مردم منطقه در مجلس» برای گنجاندن موضوع دریاچه در برنامه ششم به عنوان مهمترین چالش زیست محیطی و منطقه‎ای کشور به مسئولیت‌های اجتماعی چندگانه اشخاص و نهادها پرداخته می‌شود.

برنامه ششم توسعه نسبت به برنامه‎های قبل، توجه اکیدی بر موضوعات زیست محیطی داشته است. مواد ۳، ۱۱ و ۱۳ به طور مشخص به مسائل، توصیه‎ها و احکام لازم برای نهادها و سازمان‎ها جهت توجه به معیارهای زیست محیطی در نظام سیاست‎گذاری و تصمیم‎گیری‎های می پردازد. در ماده ۳، «آب و محیط زیست» یکی از اولویت‌های سه گانه برنامه و به عنوان موضوع خاص راهبردی در نظر گرفته شده است. در ماده ۱۱، تمامی دستگاه های اجرایی مکلف شده‎اند تا برنامه‎ها، طرح‌ها و سیاست‌های خود را بر مبنای ضوابط و معیارهای جهانی SEA یا «ارزیابی راهبردی محیط زیستی» و نیز EIA یا «ارزیابی ‎اثرات زیست محیطی» تنظیم و اجرا نمایند. در ماده ۱۳ نیز دستورالعمل‎ها و تدابیر معین برای «مقابله با بحران کم آبی»، «افزایش عملکرد در واحد سطح» و «ارتقا شاخص‎های بهره‎وری نظام کشت و مصرف»، «احیا و تقویت منابع آب‎های زیرزمینی» به طور خاص مورد توجه قرار گرفته است. بر اساس چنین تمهیداتی مسائل محیط زیستی پس از پنج برنامه توسعه، اهمیت بنیادین یافته و به یکی از اولویت‎های سه گانه کشور تبدیل شده است. امّا آنچه مورد نظر نگارنده است این که؛ در دیدگاه دولتمردان و برنامه‎نویسان و اولویت‎پردازان برنامه، بحران و یا به عبارتی بهتر فاجعه زیست محیطی دریاچه در ردیف دیگر چالش‎های محیط زیست قرار گرفته و به عنوان یک «موضوع راهبردی خاص» مورد توجه قرار نگرفته است. این در حالی است که در بند دوم ماده ۳ برنامه «توسعه سواحل مکران و حاشیه شهرها» به عنوان یک اولویت ویژه در دستور کار برنامه ششم قرار گرفته و بر همین مبنا این طرح می‎تواند احکام و اعتبارات لازم را برای توجه ویژه و عملیاتی‌سازی اهداف مورد نظر جذب و فراهم نماید. بر اساس منطق دولت و نیز سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی انتظار بر این است که در قالب اصلاحیه این سازمان و یا بر مبنای پیشنهادات نمایندگان مجلس در کمیسیون تلفیق موضوع دریاچه اورمیه به مثابه یک «اولویت راهبردی خاص» در یکی از مواد سه گانه محیط زیستی برنامه گنجانده شود.

در سطح ملی سازمان محیط زیست کشور و در سطح محلی ستاد احیای دریاچه ارومیه بیشترین آگاهی و مسئولیت را نسبت به طرح و تشریح ضرورت توجه ویژه به احیای دریاچه ارومیه را دارند. این دو نهاد ملی و محلی برای اثر بخشی فعالیت و سازماندهی بهینه اقدامات خود در سال‎های آتی بایستی هر چه سریعتر طرح جامع پنج ساله احیای دریاچه را برای طرح و تصویب در کمیسیون تلفیق تدوین و ارائه نمایند و بر مبنای این طرح پنج‌ساله تمام احکام حقوقی مرتبط به وظایف و مسئولیت‎های وزارت‎خانه‎ها، نهادهای حاکمیتی و محلی تعیین و مشخص گردد و بودجه‎ها و هزینه‎های لازم طرح پنج‌ساله برآورد و به تصویب برسد. با توجه به غفلت در مسئولیت بزرگی که سازمان محیط زیست و نیز ستاد احیای دریاچه ارومیه موقع تدوین پیش‌نویس و لایحه برنامه ششم توسعه در دولت داشته‎اند، لازم است مدیران و کارشناسان ارشد این دو نهاد تلاش فراگیر و برنامه فوق‌العاده چندلایه‌ای را در خصوص تهیه سریع این طرح داشته باشند. با توجه به مطالعات گسترده‎ای که ستاد احیا در دو سال گذشته در شناخت ابعاد بحران، فهم الزامات و ضرورت‎های حاکمیتی و محلی- منطقه‎ای احیای دریاچه و نیز برآورد پیامدهای امنیتی گسترده در سطوح اکولوژیکی، جمیعت شناختی، اقتصادی به ویژه سلامت و درمان مردم منطقه داشته است، با سرعت و دقت لازم و قابل توجهی می‎تواند مستندات آماری و توجیهات فنی و کیفی لازم را جهت شفاف‎سازی مسئولیت‌های حاکمیتی و تصویب احکام ضروری در اختیار دولت و کمیسیون تلفیق قرار دهد.

در سطح دوم، نمایندگان استان‌های آذربایجان شرقی و غربی و استان‎های همجوار دریاچه در مجلس مسئولیت مهمی در اولویت قرار گرفتن بحران دریاچه ارومیه به عنوان «موضوع راهبردی خاص» در برنامه ششم توسعه بر عهده دارند. اشتغال نمایندگان مجلس نهم به «مساله مهم انتخابات» در انتخابات مجلس دهم باعث شد که این نمایندگان در زمان تدوین و تهیه لایحه احکام برنامه ششم در سال ۱۳۹۴ توجهی به غفلت دولت در خصوص دریاچه نداشته باشند. انتظار بر این بود که پس از فراغت از انتخابات، نمایندگان مجلس دهم به ویژه پس از ارائه لایحه پیشنهادی برنامه ششم توسعه در مرداد ماه ۱۳۹۵ در صدد جبران غلفت دولت و خود برآمده و پیشنهادات و رایزینی‌های خود را برای اقناع نمایندگان در کمیسیون تلفیق به عمل آورند.

در سطح سوم، یکی از ابعاد مهم مسئولیت تدوین و طرح موضوع یاد شده متوجه نهادهای مدنی- تخصصی و انجمن‎های محیط زیستی، رسانه‎ها و شبکه‎های اجتماعی در فضای سایبری در سطح ملی و منطقه‎ای می‎باشد. واقعیت این است که با وجود پیشرو بودن برخی نهادها، فعالان و انجمن‎های زیست محیطی محلی، غفلت آنها در توجه و تأکید بر بحران دریاچه به عنوان یکی از اولویت‎های برنامه ششم بیشتر تعجب‎برانگیز می‌باشد. به هر حال  مطمئناً همراهی و همسویی انجمن‏های مدنی به لحاظ تقویت فضای اجتماعی لازم و ایجاد زمینه برای پیشبرد برنامه‌ها و نیز تأثیرگذاری سازمان محیط زیست و ستاد احیا و نیز نمایندگان مجلس شورای اسلامی بسیار مؤثر می‎باشد. نهادهای مدنی نه تنها برای نشان دادن اهمیت موضوع به دولت و نمایندگان مجلس شورای اسلامی جایگاه ویژه‌ای دارند، بلکه در فرهنگ‌سازی عمومی در خصوص استفاده درست از آب و احیای محیط زیست نیز می‌توانند نقش مهمی ایفا کنند.

سخن آخر این که تمام ابعاد آتی بحران زیست محیطی دریاچه ارومیه پیش چشم همه است و اکثریت مدیران و کارشناسان نسبت به پیامدهای انسانی عدم احیای این حوزه آبی اتفاق نظر کامل دارند و ضرورتی برای فهماندن ابعاد و لایه‌های موضوع به سیاستگذاران و نمایندگان مجلس نیست. بر این مبنا چنان‎چه به نظر مقامات مرکز و مدیران استان‌ها بحران دریاچه و پیامدها و چالش‎های آن امری حیاتی و حاکمیتی است، پس راه‎حل احیای بحران آن نیز نمی‎تواند محلی- منطقه‎ای تعریف شود. ستاد احیای دریاچه باید در سطوح گوناگون ملی، استانی و محلی و از سوی دولت، مجلس، مردم مورد حمایت قرار گرفته و با جدیدیت پشتیبانی و ارزیابی شود. اکنون که مجلس شورای اسلامی در حال بررسی مفاد برنامه ششم توسعه کشور است، طرح مسئله به عنوان موضوع خاص راهبردی در برنامه مذکور می‎تواند فرصتی امیدبخش برای حرکت به سمت نجات زندگی میلیون‌ها نفر و یکی از سکونت‌گاه‌های مهم کشور باشد.

حفره‏ های قانونی و زوال سرمایه اجتماعی

دکتر علیرضا رحیمی عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات راهبردی

به رغم مجاهدت‏های بی دریغ جامعه ایرانی، اکنون که بیش از یکصد و ده سال از وقوع انقلاب مشروطه و نزدیک به سی و هشت سال از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران می‏ گذرد، چالش‏های مرتبط با عرصه قانون، قانون‏گذاری و تأمین عدالت همچنان گریبانگیر این جامعه است. برقراری قانون و تأسیس عدالتخانه از شعارها و خواسته ‏های بنیادی مشروطه‏ خواهان در پویش انقلابی عصر مشروطیت در ایران بود. خواسته‏ هایی که هفتاد و دو سال بعد به انحاء دیگر در فرایند انقلاب اسلامی ایران ظهور نمود و نقطه پایانی بر نظام سلطنتی در ایران شد. اما پیوسته شاهد آن هستیم که کاستی‏ های پایای حوزه قانون و عدالت به شیوه ‏های گوناگون روند متوالی خود را پیموده و هر از چند گاهی عرصه‏ های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، و فرهنگی را دچار التهاب و سردرگمی می‏ سازد.146

     رخ‏دادهای پیرامون نطق یکی از نمایندگان ملت در صحن مجلس شورای اسلامی در روزهای اخیر و کنش ‏ها و واکنش ‏های قضایی، سیاسی و اجتماعی مرتبط با آن از نمونه‏ های آشکار اعوجاج قانونی پیش‏ گفته است. جدای از واکنش ‏های جامعه مدنی به این رخ‏داد، تقابل تفسیرهای قانونی برخی از نمایندگان کنونی و اسبق مجلس شورای اسلامی، با تفاسیر تعدادی از مسئولان دستگاه قضایی درخصوص پیامدهای این پدیده، بازگوکننده درونی نشدن حاکمیت قانون و بی ‏سامانی‏ های قانونی ( چه در عرصه تدوین و چه در حیطه اجرا) مورد اشاره می‏ باشد. در حالی‏که نمایندگان مذکور با استناد به موادی همانند نادرستی اقدام شبانه برای جلب نماینده‌ مردم تهران  و پیش از تعطیل رسمی ( برای متهم معمولی و موارد غیرضروری)، غیرقانونی بودن احضار نماینده مجلس به خاطر ایفای وظایف نمایندگی، عدم اجرای قانون به دلیل بی ‏توجهی به  اصل قانونی صلاحیت هیأت نظارت مجلس بر رفتار نمایندگان  در تشخیص موضوع و مصداق عمل مجرمانه نمایندگان، غیرقانونی بودن حق صدور حکم جلب سیار قبل از ابلاغ احضاریه (با توجه به اتهام مطرح شده از سوی بازپرس و عدم انتساب مورد خاص به این اتهام و با عنایت به شناخته شده بودن متهم، جایگاه قانونی وی و مشخص بودن محل کارش)، عدم رعایت شأن نماینده مجلس، عدم رعایت ماده قانونی اطلاع‏ رسانی به رئیس مجلس، بی‏سابقه بودن نحوه جلب، و غیره  از حکم بازداشت نماینده مجلس شگفت‏ زده شده و با تأکید بر فقدان وجهه قانونی اقدام دادستان، خواستار رعایت روال‏ های قانونی شده و بر ارتکاب جرم قاضی به دلیل عدم استعلام از هیأت نظارت بر رفتار نمایندگان، اصرار می‏ ورزند؛ اما موافقان این اقدام و تعدادی از مسئولان قضایی بر عدم تمکین نماینده یادشده  به احضاریه‌ها و پابرجا بودن حکم جلب وی پافشاری می‏ کنند و بر این باورند که حکم جلب نماینده تهران، به اتهام نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی، که به دلیل عدم‌ تمکین وی به احضاریه‌های متعدد صادر شده، به قوت خود باقی است. موافقان اقدام قضایی دادستان،  معتقدند که مقاومت این نماینده در برابر مأموران و تحریک افراد برای حضور و اجتماع در مقابل منزل وی اخلال در نظم عمومی و جرم محسوب شده و بر اتهامات قبلی وی افزوده خواهد شد. از این ‏رو، خواستاز احترام نامبرده  به دستور قضائی و اقدام این نماینده برای معرفی خود به مراجع قضائی شده‌اند.

     بدون هیچ‏گونه تمایلی برای پیش‏داوری درباره دعاوی هریک از طرفین مجادله، باید براین نکته انگشت گمارد که از دید یک ناظر بیرونی و ناآگاه به مسائل حقوقی، برجسته شدن چنین مجادلاتی بیانگر وجود یک کاستی بنیادی در اعماق قانون‏گذاری‏ ها و روال‏ ها و فرایندهای قانونی و حقوقی  در جامعه ماست. به بیان دیگر از دیدگاه یک ناظر بی‏طرف، چنین رخ‏دادها و طیف‏ بندی‏ های حقوقی پیرامون آن یا حکایت از سردرگمی ‏ها و کاستی‏ های قانونی دارد و یا بیانگر عدم پای‏بندی نهادها و وابستگان آنها به قانون و موازین عدالت است. این امر در سطح جامعه به شکل تولید انگاره‏ های بی ‏قانونی اجتماعی یا خلق ایستار عدم التزام به قانون نخبگان سیاسی و قضایی به دلیل پای‏بندی به منافع گروهی بازتاب می‌یابد. در هر دو حالت آن چه رنگ می ‏بازد سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی است.

     حافظه تاریخی ملت ایران انباشته از خاطره مبارزات اجتماعی و سیاسی برای تحقق و حاکمیت قانون است که از پس دو انقلاب بزرگ تاریخ ایران (انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی)، نمودهای خود را به رخ کشیده است. یکی از جلوه‏ های عینی این مبارزه بی‏ امان که عصاره تلاش‏ های عدالت‏خواهانه ملت ایران است، قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران  است. به رغم کاستی‏ ها، ملت ایران اصول این منشور را به عنوان ثمره تلاش‏ های ده‏ها ساله خود می‏ نگرد و اکنون با توجه به اتفاقات پیش ‏آمده، این پرسش بنیادی را در پس ‏زمینه  ذهنی خود دارد که تناسب میان این حوادث با اصل هشتاد و ششم قانون اساسی جمهوری اسلامی  که بر طبق آن «نمایندگان مجلس در مقام ایفای وظایف نمایندگی در اظهار نظر و رای خود کاملاً آزادند و نمی‌توان آنها را به سبب نظراتی که در مجلس اظهار کرده‌اند یا آرائی که در مقام ایفای وظایف نمایندگی خود داده‌اند تعقیب یا توقیف کرد»، چگونه برقرار می‏ شود؟ اگر تفسیر این قانون محل مناقشه‏ است، چرا تا کنون چاره ‏ای برای این حفره قانونی اندیشیده نشده است؟ و اگر قوانین عادی برخاسته از این اصل تدوین شده و از جامعیت کافی برخوردارند، پس تقابل تفاسیر حقوقی و قانونی را چگونه باید تعبیر کرد؟ و چرا و با چه مجوزی عدم التزام به قانون میسر می‏ شود؟ شکل‏ گیری پرسش‏ هایی از این‏ دست و نوع واکنش‏ ها سیستمی به آن‏هاست است که سیستم قضایی و تقنینی جامعه را در معرض واکنش ‏های افکار عمومی قرار می‏ دهد و سنگ‏ بنایی برای صعود یا افول سرمایه اجتماعی می‏ شود.

          فقدان قانون کارآمد و جامع  یا عدم التزام به قانون، ارتباط مستقیم با ثبات و امنیت جامعه دارد. زوال تدریجی سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی در نتیجه بی‏ قانونی و یا قانون‏ گریزی، روندی تسلسل ‏وار و انتشاریابنده از قانون‏ شکنی‏ های پی در پی و بی‏ توجهی به قانون را درپی دارد که ملهم از کاهش اعتماد عمومی به سیستم‏ های قانونی و حقوقی حاکم بر اجتماع است. پیامد این امر کاهش مشروعیت سیستم سیاسی و قضایی از یک ‏سو و ظهور بی ‏ثباتی اجتماعی در نتیجه هنجارشکنی توده‏ ای است. از این زاویه است که وقایعی از این ‏دست جنبه ‏ای راهبردی می‏ یابد و با ثبات و امنیت جامعه مرتبط می‏ شود.